مؤلف: دكتر حسين موسوي اهل بيت از خود دفاع مي كنند تلاشي مخلصانه در راستاي تصحيح بعضي مفاهيم و تحكيم وحدت بين امت اسلامي
مترجم جواد منتظري بهار 1381 خورشيدي مشخصات كتاب نام كتاب : اهل بيت(ع) از خود دفاع مي كنند نويسنده : دكتر حسين موسوي مترجم : جواد منتظري چاپ اول: بهار 1381 چاب دوم: تابستان 1381 تيراژ : 10000 قيمت : 900 تومان ناشر: انتشارات حقيقت
بهار 1381خورشيدي
|
إهداء
اين اثر ناچيز را به تمام حق جويان تقديم ميدارم آنانيكه همواره حق را بر باطل، تحقيق را بر تقليد ،وحدت را بر تفرقه ، حق طلبي را بر ننگ و عار ترجيح مي دهند، كساني كه به تعبير قرآن كريم تمام سخنان را مي شنوند و آنگاه بهترين آنرا پيروي مي كنند .
خوشا به سعادتشان.
جواد
خواننده گرامي!
همچنانكه مي دانيد بيش از هزار و چهار صد سال است كه از عمر اسلام به عنوان آخرين و كاملترين دين الهي ميگذرد، اين قهرمان نوپا از همان اولين روزهاي تولدش روي آرامش نديد و دشمنانش همواره چنگ و دندان تيز ميكردند و در كمين نشسته بودند هر چه روزها و سالها بيشتر مي گذشت دشمني ها بيشتر ميشد و كينه ها و حسادت ها عميق تر ميگرديد ، دسيسه ها و توطئه ها اوج ميگرفت و رنگ عوض ميكرد ، چهره هاي مختلف و جبهه هاي گوناگون گاهي مستقل و گاهي با هماهنگي براي از پاي در آوردن اين قهرمان آينده تاريخ در تكاپو بودند، هر جبهه اي به نوبت خود زور آزمايي كرد، مشركين در مكه ، يهود و منافقين در مدينه نصاري در روم و مجوس در فارس تمام نيروي خود را صرف كردند اما اسلام همچنان داشت پيروز ميشد و رشد ميكرد .
بدنبال وفات حضرت ختمي مرتبت رسول بزرگوار اسلام -صلي الله عليه و آله و سلم - دين الهي بيش از هر زمان ديگري در معرض خطر قرار گرفت ، از داخل، بعضي قبائل عرب كه هنوز اسلام در قلبشان راسخ نشده بود با امتناع از پرداخت زكات اعلان ارتداد كردند و از خارج هر دو امپراطوري بزرگ آماده انتقام شدند به گمان اينكه با وفات رسول بزرگوارمان-صلي الله عليه و آله و سلم - اسلام يتيم شده است و ديگر كسي نيست از او حمايت كند، اما خداوند حكيم و توانا مرداني را مسخر كرد كه نه تنها از او حمايت كردند كه دامنه آنرا از هر سو تا اقصي نقاط جهان گسترش دادند ، اين ياران با وفا و شاگردان مخلص مكتب رسالت درخت پربار اسلام را باخونشان آبياري كردند،وچنان درسي به دشمنان كينه توز و طمّاع داخلي و خارجي آموختند كه براي هميشه از شكست اين قهرمان بزرگ نا اميد گرديدند.
آري خواننده عزيز! اينجا بود كه دشمنان شكست خورده اسلام پس از آنكه براي هميشه از ضربه زدن مستقيم به دين الهي نا اميد شدند و نتوانستند جلو انتشارش را بگيرند. به فكر آن افتادند كه به هرنحوي شده نيش خودشان را بزنند و كينه شان را فرونشانند، لذا دسيسه ها و توطئه ها رنگ ديگري بخود گرفت و باشدت هر چه تمامتر براي كاشتن و ﭗرورش ميكروب اختلاف دست بكار شدند.
از آنجايي كه همه امت اسلامي همچنانكه باخود رسول گرامي -صلي الله عليه و آله و سلم- محبت دارند طبعا با خانواده و بلكه با تك تك افراد خانواده و آل بيت ايشان –صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين- محبت دارند، آنها سعي كردند از همينجا آغاز كنند، و به بهانه حب اهل بيت- عليهم السلام- در ميان امت تخم تفرقه بپاشند، تاكيد ميكنم كه محبت آل بيت - عليهم السلام - جزو ايمان هر مسلمان است، اما آنان گويا چنين وانمود كردند كه عده مخصوصي اهل بيت را دوست دارند، و بقبه با آنان دشمن هستند، متأسفانه اين دسيسه آنان تا حدي در ميان بعضي مسلمانان ساده آنزمان كارگر افتاد و امت متحد و يكپارچه اسلامي زخم بزرگي برداشت ،از آنجايي كه اين كتاب تلاشي در جهت مرهم گذاشتن بر اين زخم چركين و گنديده است بنده سعي خواهم كرد در اين مقدمه كوتاه چند مطلب به طور اختصار عرض كنم.
تعريف و توضيح چند اصطلاح
شيعه : به معني پيرو،شيعه ابراهيم،پيروان ابراهيم، شيعه علي پيروان علي.
اهل سنت : يعني پيروان سنت پيامبر -صلي الله عليه و آله و سلم.
بنابراين اگر بين تعريف شيعه و تعريف اهل سنت بنگريم هيچ تعارضي وجود ندارد، ممكن است يك مسلمان هم شيعه علي باشد و هم پيرو سنت پيامبر -صلي الله عليه و آله و سلم- ، هم اهل بيت پيامبر را دوست داشته باشد و هم مطابق سنت پيامبر عمل كند، پس هيچ تناقضي وجود ندارد.
ناصبي : من نصب العداوة لآل البيت ،كسي كه با آل بيت -عليهم السلام- ابراز دشمني كند.
رافضي : من رفض آل البيت ،كسي كه اهل بيت را ترك كند.
سبايي : پيروان عبدالله بن سبا.
پس مسلمان كسي است كه علاوه از پايبندي به اصول اعتقادي از سنت رسول اكرم -صلي الله عليه وآله وسلم -و سنت اصحاب و ياران باوفايش -رضوان الله عليهم اجمعين -و سنت اهل بيت اطهارش -عليهم السلام- كه عين سنت پيامبر -صلي الله عليه و آله و سلم- است پيروي نمايد و تمام آنانرا دوست داشته باشد و از هيچ فردي از آنان كينه به دل نداشته باشد ، چنين شخصي هم شيعه هم سني و هم مسلمان كامل است و چنين مسلماني نه رافضي نه سبايي و نه ناصبي است پس هر شيعه خوب هم سني و هم مسلمان است ، و هر سني خوب هم شيعه و هم مسلمان است.
باتوجه به اين گفتار نه هيچ سني ناصبي و نه هيچ شيعه اي رافضي و سبايي است، مشروط به آنكه نه سني با اهل بيت (ع) كينه داشته باشد و نه شيعه با صحابه (رض)، اگر سني اي ديديم كه با اهل بيت -عليهم السلام -يا حتي يك فرد آنان كينه داشته باشد او سني نيست بلكه ناصبي است ،و اگر شيعه اي ديديم كه با اصحاب پيامبر- رضوان الله عليهم اجمعين -يا حتي يك فرد آنان كينه داشته باشد او شيعه نيست بلكه رافضي و سبايي است .
تحقيق را جانشين تقليد كنيم
خوانندگان عزيز! اين موضوع بسيار مفصلي است بنده در صدد نقل اقوال نيستم كه وقت زيادي خواهد گرفت چند نكته را فشرده عرض ميكنم.
اول : دين الهي بويژه بخش اعتقادات خارج از دائره تقليد است چنانكه امام صادق- عليه السلام -ميفرمايند:" هر حديثي كه از ما به شما رسيد بر قرآن عرضه كنيد هر چه با قرآن موافق بود به آن عمل كنيد و آنچه با قرآن مخالف بود به ديوار بزنيد". پس هيچ مسلماني در هيچ اصلي از اصول اعتقادي نبايد مقلد كس ديگري باشد، مثلا اگر فلان شخصيت كه ميليونها مقلد و ارادتمند هم دارد يا حتي فرض كنيد از زبان فلان امام مطلبي گفته شود كه مخالف با قرآن و سنت پيامبر- -صلي الله عليه و آله و سلم- - باشد به هيچ عنوان قابل قبول نيست چون هيچ شخصي بشمول خود ائمه اطهار- عليهم السلام- نميتواند مطلبي برخلاف قرآن بگويد، اگر چنين چيزي به ما رسيد حتما دروغ است نه اينكه آن شخصيت دروغ گفته باشد بلكه از زبان او دروغ ساخته اند.
دوم : تكليف ما چيست؟ آيا براي هميشه و در همه چيز حتي اعتقادات خودمان مقلد باشيم؟ مستقيما ترجمه قرآن نخوانيم و در آيات آن نينديشم؟ در باره صدها هزار روايتي كه به ما رسيده تحقيق نكنيم؟ به كتب مراجعه نكنيم؟ روايات متناقض را كه چه بسا با قرآن و عقل سليم نيز تناقض دارد بررسي نكنيم؟! در جواب اين پرسشها عرض ميكنم كه خوشبختانه در سالهاي اخير از بيماري تقليدِ مطلق كاسته شده و دائره جنبش محققان گسترش يافته است ، حتي در ميان محصلان و دانشجويان ، و اين بسيار جاي خرسندي است، بلكه دائره تحقيق از دانشگاهها فراتر رفته و كم كم دارد پابه عرصه حوزه ها ميگذارد، و اين آرزوي ديرينه اي است كه بسياري از محققان و مصلحان تاكنون انتظارش را داشته اند، به عبارت ديگر جنبش اصلاح طلبي مذهبي كه از دهها سال پيش جستان و خيزان به تلاش خودش ادامه ميداد اينك مؤفق شده است سرپايش بايستد ما به همه كساني كه به نحوي در اين راستا گام برداشته اند و حتي انديشيده اند تبريك عرض ميكنيم براي آنانيكه از دنيا رفته اند طلب آمرزش و رفع درجات ميكنيم و به پيروان آنان و ادامه دهندگان اين خط پيامبرانه مژده ميدهيم كه به اميد خدا شما بهر حال پيروزيد و راه شما كه راه پيامبران است ان شاء الله هميشه پر رهرو خواهد بود .
سوم : مسئوليت همه ما اين است كه به اندازه توان خودمان سعي كنيم مسلمين را به محور وصل كنيم و روشن است كه محور فقط قرآن كريم است طبعا از حاشيه ي محور كه سنت رسول گرامي- -صلي الله عليه و آله و سلم- - و سيرت آل بيت اطهارش- عليهم السلام- و اصحاب و ياران وفادارش _ رضوان الله عليهم اجمعين- است هرگز مستغني نخواهيم بود ، اما فقط آن قسمت از روايات و احاديث را ميپذيريم كه با قرآن كريم و عقل سليم سازگار باشد، و تمام آنچه كه با روح قرآن كريم و حيات طيبه حضرت ختمي مرتب -صلي الله عليه و آله و سلم- وصحابه جانباز و اهل بيت اطهارش مخالف باشد و در قالب عقل سالم بشري نگنجد نه حديث است و نه دين، و از ديد هر مسلمان عاقل و صادقي مردود است البته اشتباه نشود كه معيار حق شناسي فقط عقل نيست بلكه وحي است ، و صحبت ما از عقلي است كه در پرتو نور وحي بتواند راه خودش را تشخيص دهد.
چهارم : دركار تحقيق بايد صرفاً قرآن را محور قرار دهيم و از روايات براي آن مثال و شاهد و نمونه و تأييد بياوريم نه اينكه احاديث محور باشد و براي مطلب از پيش تعيين شده اي كه توسط روايات جعلي و دروغين اساسش گذاشته شده است آيات قرآن را هر جوري كه لازم بود قيچي كنيم و با تأويل و تفسير خلاف واقع به آن بچسپانيم، اين كار نه تنها تحقيق نيست كه بازي كردن بانصوص وحي و بلكه بازي كردن با عقل انسانهاي آزادمنش و خدا جوست كه همواره برقوت استدلال تكيه دارند و ميخواهند براي همه معتقداتشان از قرآن دليل واضح و روشن داشته باشند.
پنجم : يك قاعده ثابت اسلامي را هم خدمت شما عرض كنم و آن اينكه هر اصل اعتقادي حتما بايد در قرآن با صراحت ثابت شده باشد ناممكن است كه چيزي جزو اصول اعتقادي باشد اما در قرآن آشكار بيان نشده باشد، بنابراين هر آنچه كه در قرآن باصراحت نيامده باشد عقيده نيست، براي توضيح بيشتر به مثال ذيل توجه فرماييد: اگر كسي از نبوت منكر شود كافرميشود چون در قرآن باصراحت و مفصل ثابت شده است اما اگر كسي از ولايت يا امام زمان يا عصمت ائمه- عليهم السلام- منكر شود كافر نميشود، چون ثبوت اين موضوعات ( البته براي كساني كه به آنها معتقدند) اجتهادي است يا حداكثر بوسيله روايات ثابت شده و روايات احتياج به بحث و تحقيق مفصل دارد، و متأسفانه اغلب اينگونه روايات دستاورد دشمنان اسلام است كه به نام پاك ائمه اطهار- عليهم السلام- جعل شده است.
ششم : خداوند متعال ميفرمايد:
(فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) (الزمر:17-18)
و مژده بده اي پيامبر بندگانم را كسانيكه هر سخني را مي شنوند و بهترين آنرا پيروي مي كنند.
ﭗس از صفات هر مسلمان صادق اين است كه هر ديدگاه و نظريه اي را بشنود و بهترين آنرا پيروي كند ، بنابراين براي شناخت هر مذهب و گروه وانديشة بايد به كتب و نوشته هاي خود اصحاب آن رجوع كرد، مثلا براي شناخت اسلام بايد به قرآن كريم رجوع كرد و نه تحريفات مستشرقين، براي شناخت مسيحيت و آشنايي باتحريفات كلام الهي از سوي مسيحيان بايد به كتب خود آنان رجوع كرد، براي شناخت تشيع و تسنن بايد به نوشته هاي خود علماي شيعه و سني مراجعه كرد نه آنچه كه ديگران در باره آنان نوشته اند، پس براي شناخت تشيع بايد مستقيماً به مصادر اصلي تشيع مراجعه كنيم تا آنرا دقيق بشناسيم نه اينكه به فهم ديگران اكتفاء كنيم، لذا بنده از خوانندگان عزيزم خواهش ميكنم كه براي شناخت درست تشيع به اصول كافي مراجعه كنيد اگر فرصت نبود كتاب الحجة ، نهج البلاغه ، تفسير مجمع البيان را حتماً بخوانيد،وكتابهاي مهم ديگر.
به همين ترتيب براي شناخت اهل سنت ترجمه قرآن كريم، صحيح بخاري، صحيح مسلم،و تفسير ابن كثير را بخوانيد اگر ترجمه آن در دسترس نيست تفسير نورـ يك جلد از دكتر خرم دل ـ يا هرتفسيري كه از اهل سنت ميتوانيد تهيه كنيد بخوانيد، براي شناخت خلفاي راشدين صهرين و شيخين خطيب را بخوانيد،وكتابهاي ديگر، پس نادرست است كه ما بخواهيم مذهبي را از طريق دشمنانش بشناسيم خوشبختانه كتابي كه در دست داريد عصاره اي از معروفترين كتب تشيع است با اين وجود براي اطمينان بيشتر مي توانيد به منابع مذكور مراجعه فرمائيد.
كدام يك؟ شيعه يا سني؟
اسم مهم نيست محتوا مهم است يك سني منصف و يك شيعه منصف اگر از خرافات بدور باشند و سرو كارشان با قرآن و سنت باشد واز اختلاف پراكني نفرت داشته باشند و اهل بيت –اطهار عليهم السلام –و صحابه اخيار- رضي الله عنهم- را دوست داشته باشند هيچ فرقي باهم ندارند، در مسائل فقهي هر كس از هر مذهبي كه دوست دارد با دليل صحيح و بدون تعصب پيروي كند مهم اين است كه خدا را به يكتايي بشناسد، هيچ صفتي از صفات پروردگار بزرگ از جمله علم غيب را به بندگانش نسبت ندهد، آشكار است كه پيامبران و صحابه جانباز و اهل بيت اطهار- رضوان الله عليهم اجمعين –مخلص ترين و پاك ترين اولياء خدا بودند، و در بندگي و عبوديت پروردگارشان به اوج كمال رسيده بودند، محال است كه كسي از آنان براي خودش يا براي كس ديگري ادعاي علم غيب كرده باشد، آنها عالمترين و ماهرترين شخصيتها به قرآن كريم بودند، آنها ميدانستند كه جز خدا هيچكس غيب نميداند،آنها اين آية كريمه را خوانده بودند كه:
( قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلا ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ) (لأعراف:188)
-بگو كه اختيار سود و زياني براي خود ندارم مگر آنﭺه خدا بخواهد و اگر غيب ميدانستم خير فراوان براي خود كسب مي كردم و هيﭺ ناگواري به من نمي رسيد .
( وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ) (الأنعام:59)
-وكليدها{گنجينه ها}ي غيب نزد اوست كه هيﭺكس جز او آنرا نميداند
( قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ )(الأنعام:50)
(أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ ) (الطور:41) (أَعِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى) (لنجم:35)
اگر پيامبر بزرگوارمان- -صلي الله عليه و آله و سلم- - غيب ميدانستند از شهادت عموي شان سيد الشهداء حضرت حمزه قهرمان ـ رضي الله عنه ـ با هفتاد نفر ديگر از صحابه عزيز شان در اُحد جلو گيري ميكردند! ، اگر غيب ميدانستند بازهم در اُحد چالة جلو پايشان را ميديدند و درآن نمي افتادند كه دندان مباركشان شهيد شود و چهره نازنيشان زخم بردارد!
اگر غيب ميدانستند تهمتي كه منافقين به همسرشان ام المؤمنين عائشه صديقه-رضي الله عنها- زدند و آبروي شان را در انظار تمام مردم اعم از كافر و مسلمان در معرض خطر قرار دادند اين تهمت را از خودشان دفع ميكردند و تا پنجاه روز با تمام اهل بيت اطهار و ياران جان نثارشان در انتظار وحي نمي نشستند! نه تنها حضرت رسول--صلي الله عليه و آله و سلم- -كه حضرت امير المؤمنين ، حضرت امام حسن ، حضرت امام حسين ، حضرت زهراء- عليهم السلام- همه حضور داشتند و همه از اين مصيبت بزرگ ناراحت بودند اما غيب داني هيچكدام آنان ظاهر نشد كه غم پيامبر را برطرف كند و بيت طاهره صاحب رسالت را از آماج زخم زبانهاي منافقين نجات دهد! تا آنكه پنجاه روز بعد آيات معروف سوره نور نازل شد و از چهرة دشمنان پيامبر -صلي الله عليه و آله و سلم- و دشمنان ام المؤمنين عائشه صديقه- رضي الله عنها- پرده برداشت و خداي عالم الغيب برعفت و طهارت حميراي عفيفه مهر وحي گذاشت.
اگر حضرت امام مجتبي -عليه السلام- غيب ميدانست چرا مسموم شد و به شهادت رسيد!
اگر حضرت امام حسين -عليه السلام- غيب ميدانست چرا نفهميد كه اهل كوفه منافقند و به عهد و پيمانشان وفا نمي كنند! و حضرتش را تنها ميگذارند! و چرا تمام خانواده اش را به ميدان كربلا برد؟ برايشان جهاد فرض بود اطفال شيرخوار چرا بشهادت برسند؟ شهادت افتخار است براي كسي كه مكلف است نه براي كودكان!، پس امام حسين –عليه السلام –نيز غيب نميدانستند!
اگر امام صادق- عليه السلام- غيب ميدانستند چرا اسماعيل را به امامت انتصاب كردند كه قبل از خودشان وفات كرد آنگاه امام كاظم –عليه السلام- را تعيين فرمودند؟!
اگر امام رضا –عليه السلام- غيب ميدانستند چرا مسموم شدند و به شهادت رسيدند؟!
و اگر امام باقر و امام صادق_ عليهما السلام_ غيب ميدانستند چرا اينهمه زنديق و منافق را شناسائي و رسوا نكردند و گذاشتند بنام آنان دروغ بسازند و سيرت پاك آنان را لوث كنند!
پس غيب داني صفت خداست كه خداوند آنرا به كسي نداده است، بنابراين هر مسلماني كه خدا را يكتا ولاشريك بداند قطعا مسلمان واقعي است چه شيعه باشد و چه سني ، اما اگر كسي صفات خداوند را به غير خدا نسبت دهد، حاجتش را به غير خدا عرضه كند، در مشكلاتش به غير خدا روي آورد، براي غير خدا ذبح و نذر كند به اهل بيت اطهار و صحابه اخيار توهين كند چنين شخصي نه شيعه است و نه سني ، نه اهل بيت چنين اعتقادي داشته اند و نه صحابه ،زندگي آنان نسخة متحركي از قرآن كريم بوده است، پس ما زماني ميتوانيم خود را شيعه و سني و مسلمان بناميم كه صد در صد به قرآن كريم و مطابق سيرت پيامبر اكرم -صلي الله عليه و آله و سلم- و سيرت اهل بيت اطهار و صحابه اخيارش عمل كنيم آنوقت است كه ما امتي متحد و نيرومند خواهيم بود و خواهيم توانست از اسلام عزيز دفاع كنيم و دشمنانش را سركوب نمائيم.
پس بياييم اسلام را محكم بگيريم كه در آن همه جا دارند آنچه در اسلام جاندارد ولي متأسفانه بوسيله دشمنان اسلام رخنه كرده اختلاف است، دشمني است ،كينه است، توهين است ، لعنت است ، نفاق است، دروغ است ، شرك است ، خرافات است، بدعت گرايي است ، سنت زدايي است ، سؤ ظن است ووو.... و آنچه متأسفانه از جامعه اسلامي رخت بر برسته وحدت است ، محبت است ، احترام است ، صداقت است ، حب توحيد و سنت است ، بغض شرك و بدعت است،تلاش پي گير براي اصلاح و پاك سازي جامعه است ، و قيام به مسئوليت هايي است كه صحابه و اهل بيت- عليهم السلام- بخاطر آن جان دادند، و غيره.
هدف اين است كه ما مسلمانان بايكديگر خوب باشيم، اين آرزو زماني تحقق خواهد يافت كه با اولياي خدا محبت داشته باشيم و همچنانكه قبلا اشاره كردم پس از انبياء- عليهم السلام- از آل و اصحاب پيامبر اولياي پاكتر و صادق تري براي خدا نه وجود داشته و نه در آينده وجود خواهد داشت، صفات اولياءِ خدا ايمان و تقوا است :
(أَلا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ)(يونس:-62-63) و آل و اصحاب پبامبر به اوج ايمان و تقوا رسيده بودند، و خداوند در حديث قدسي مي فرمايد:
« من عادي لي وليا فقد آذنته بالحرب »
-كسي كه با وليي از اولياء من دشمني كند من با او اعلان جنگ ميكنم.
و اگر اهل بيت پيامبر و اصحاب پيامبر از اولياء و دوستان خدا نباشند ديگر خدا دوست و ولي ندارد.
خداوند متعال پس از ستايش از صحابه مهاجر وانصار، صفات مؤمناني كه بعد از آن پاكان خواهند آمد چنين بيان مي فرمايد:
(وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْأِيمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ ) (الحشر:10)
-وكساني كه پس از آنان آمده اند گويند ﭗروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما سبقت دارند بيامرز، و در دلهاي ما نسبت به مؤمنان كينه اي مگذار پروردگارا ! تويي كه رئوف مهرباني.
همچنين خداوند متعال ميفرمايد:
( تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلاتُسْأَلونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ) (البقرة:134)
-آنها امتي بودند كه در گذشتند.اعمال آنان مربوط به خودشان است و اعمال شما مربوط به خود شماست، وشما هيﭺگاه مسئول اعمال آنها نخواهيد بود.
در باره ي اين كتاب
كتاب روي دست در واقع اولين كتابي است كه تا كنون در موضوع مورد نظر نوشته شده است .گرﭺه نواقصي دارد اما در مجموع نمونه بسيار جالبي براي محققان بخصوص نسل جوان است ،ﭺون مؤلف محترم ﭺنانكه در مقدمه ايشان ملاحظه خواهيد فرمود براي تهيه اين كتاب سالها زحمت كشيده است.
لذا مهمترين خصوصيت كتاب حاضر اين است كه خواننده خودش را در مقابل دانشمند بزرگ و محقق توانايي ميابد كه از خودش حرف نميزند بلكه مطالبش را با سند مطرح مي كند و خواننده را در برابر حقايق غير قابل انكاري قرار ميدهد كه مجبور است يا قبول كند ويا به سراغ منابع برود .
ترجمه :
در اين رابطه چند نكته قابل تذكر است زيرا در ترجمه كتاب تصرفات جزئي اي كرده ام كه در همينجا به نكات مهم آن اشاره خواهم كرد.
1-اسم عربي كتاب (لله ثم للتاريخ :كشف الأسرار و تبرئة الأئمة الأطهار) است كه بنده اسم ( اهل بيت(ع) از خود دفاع مي كنند) را براي آن انتخاب كردم .
2-جز هفت عنوان اصلي كتاب بقيه تيترها و عناوين جانبي از سوي مترجم اضافه شده است .
3- بخشهايي از كتاب كه مترجم آنرا با ذوق خوانندگانش سازگار ندانسته و به وحدت مسلمين كمك نمي كرده حذف كرده است .
4- مترجم سعي كرده اصطلاحاتي بكار گيرد كه عموما خونندگانش با آنها آشنا هستند .
مثلا بجاي (ابوجعفر و ابوعبدالله) كه جز متخصصين بقية مردم با آنها آشنا نيستند اسماي معروف امام باقر و امام صادق- عليهما السلام-را استعمال كرده است .
و نيز اصطلاح(رضي الله عنه) كه در روايات آمده است چونكه امروز در جامعة تشيع اصطلاح (عليه السلام) معروف است لذا مترجم همين اصطلاح را ترجيح داده است.
5- بعضي جملات اين كتاب واقعا زننده ،خلاف ادب وچه بسا منافي ايمان و وجدان است! اما مترجم از ترجمه آنها ناگزير بوده است بنابرين مسئوليت كامل ﭺنين مواردي به دوش مؤلفان اصلي يا در واقع حديث سازان است نه بدوش مؤلف محترم و مترجم آن، لذا از اينكه با الفاظ أحياناً ركيك خودم در مجروح كردن احساسات شما خوانندگان عزيز شريك شده ام ﭗيشاﭗـيش ﭗوزش مي طلبم .
مؤلف :
چنانكه از متن كتاب ملاحظه خواهيد فرمود مؤلف محترم از بزرگترين چهره هاي علمي معاصر در حوزه علميه نجف أشرف است ، اما متأسفانه شرايط دشوار محيط به ايشان اجازه نداده كه اسم اصلي خود را بر ملا كنند بنابراين اسم روي جلد و همﭺنين در داخل كتاب اسم مستعار ايشان است .
سن ايشان اكنون نزديك به نود سال است ، زيرا ايشان قبل از وفات علامه حسين كاشف الغطاء فارغ التحصيل شده و علامه كاشف الغطاء در هيجدهم ذي قعده 1373قمري وفات نموده است البته مرتبه علمي ايشان آية الله العظمي است ولي چونكه دكترا هم دارند ما ايشان را فقط دكتر خوانديم .
براي آشنايي بيشتر با مؤلف به مقدمه خود ايشان مراجعه فرماييد.
سرفراز باشيد.
مترجم
الحمد لله
رب العالمين و الصلاة والسلام علي نبينا الأمين وآله الطيبين الطاهرين و التابعين
لهم بإحسان إلي يوم الدين.أمابعد:
همه مي دانند كه زندگي با مرگ پايان مي يابد
و سپس مسير هر كس مشخص مي شود، يا به سوي بهشت و يا به سوي دوزخ ، و هر مسلماني
شديداً آرزو دارد كه از اهل بهشت باشد، بنابراين مجبور است كه براي راضي كردن
پروردگارش تلاش كند ، و از هر آنچه خداوند از آن نهي فرموده خودش را باز دارد ، به
همين دليل مي بينيم كه مسلمان همواره آرزو دارد به طاعت پروردگارش و به همه آنچه كه
او را به وي نزديك مي كند مشغول باشد ، اين حال عموم مردم است ، كه طبعا خواص در
اين زمينه حرص بيشتري دارند .
همچنين روشن است كه زندگي پيچ وخمهاي زيادي دارد ،
و اسباب فريب و لغزش براي انسان فراوان است بنابرين عاقل كسي است كه همان راهي را
برگزيند كه در نهايت او را به بهشت مي رساند گر چه دشوار باشد و راههايي كه او را
به دوزخ مي كشاند ترك كند هرچند كه به ظاهرآسان و لذت بخش باشد.
داستاني كه
اينك مي خوانيد ثمره ي تلاش سالها بحث و تفكر و مطالعه وتحقيق است ، و آرزويي جز
اين ندارم كه تا زنده هستم و در كفن پيچانده نشده ام پروردگارم از من خشنود گرديده
و خواهران و برادران مسلمانم از آن بهره مند گردند.
بنده در كربلا و در محيطي كاملا شيعي متولد شده ام و در دامن پدر و مادري متدين پرورش يافته ام ، تا سن جواني در مدارس شهر خودمان تحصيل كردم و سپس پدرم مرا به حوزه علميه نجف اشرف كه بزرگترين حوزه در جهان است فرستاد تا از محضر علماء و مراجع عاليقدري همچون امام سيد محمد حسين آل كاشف الغطاء و ديگران كسب فيض نمايم .
تحصيل در نجف اشرف و در اين حوزه علميه بسيار معروف ادامه يافت و آرزويم اين بود كه روزي بتوانم به عنوان يك مرجع ديني بارز رياست حوزه را عهده دار شوم و به دين و امتم خدمت كنم و مسلمانان را بيدار نمايم كما اينكه آرزو داشتم مسلمانان را اُمّتي واحد و ملتي متحد ببينم كه از يك رهبر خط ميگيرند، وكشور هاي كفري را در مقابل امت مسلمان سست و ضعيف و از هم پاشيده ببينم ، و ديگر آرزو هاي بسياري كه هر جوان مسلمان و غيور در سينه دارد، لذا هميشه از خود مي پرسيدم كه آنچه باعث اين همه بدبختي و عقب افتادگي و اختلاف و چند دستگي ما مسلمانان گرديده چيست ؟ چرا ما با هم اختلاف داريم ؟ چرا دشمنان از ما حساب نمي برند؟و چرا ...؟ ودهها سؤال ديگري كه همواره ذهنم را به خود مشغول مي داشت اما جوابي براي آن نمي يافتم خلاصه اين لطف و خواست خدا بود كه من دنبال درس و طلب علم بروم .
پس از مدتي تحصيل در حوزه احساس كردم كه نصوص زيادي مرا به خود مشغول مي كند و مسائل مختلفي مرا به حيرت و شگفت وا ميدارد ، اما من هميشه خودم را به كج فهمي و ضعف ادراك متهم مي كردم . وقتي ديدم وضعيت ادامه پيدا كرد تصميم گرفتم بعضي مسائل را با يكي از اساتيذ بزرگ حوزه در جريان بگذارم ، اما او مرد زيركي بود و فهميد كه اين بيماري مرا چگونه علاج كند ، و اين وسوسه ها را ﭺطور در نطفه خفه كند !، بسيار ساده و با كلماتي كوتاه به من خطاب كرد و فرمود: در حوزه چه مي خواني ؟ گفتم طبعا مذهب اهل بيت- عليهم السلام- فرمود: آيا در مذهب اهل بيت شك داري !؟ گفتم : معاذ الله! فرمود: پس اين وسوسه ها را از خودت دور كن ، تو از پيروان اهل بيتي، و اهل بيت- عليهم السلام- علمشان را از جد شان حضرت محمد- صلي الله عليه وآله- و حضرت ختمي مرتبت علم خويش را از پروردگارش گرفته است .
اندكي خاموش ماندم سپس گفتم : خيلي متشكرم كه مرا از اين وسوسه ها نجات داديد، آنگاه به درس خودم بازگشتم ، اما سؤالات و وسوسه ها مجددا هجوم آورد، هر چه درسم جلو تر مي رفت پرسشها و سردرگمي ها بيشتر مي شد .
خلاصه اينكه درسم را به پايان رساندم و مدرك علمي خودم را در نيل به درجه اجتهاد و از فريد عصرش سيد محمد حسين آل كاشف الغطاء رئيس حوزه نجف اشرف حاصل نمودم، اينك به طور جدي در اين موضوع شروع به انديشيدن كردم كه چگونه ما امور شريعت را مي خوانيم تا اينكه توسط آن خدا را بپرستيم اما در همين كتابها نصوص صريح و آشكاري وجود دارد كه كفر به خدا را ثابت مي كند ؟!
آري! بخدا سوگند گيجم نمي دانم ما چه مي خوانيم ؟ آيا واقعا ممكن است مذهب اهل بيت- عليهم السلام -همين باشد؟! اين قضيه انسان را دچار تناقض و سردرگمي مي كند، چگونه ممكن است كه از يكسو خدا پرستيده شود و در عين حال تكذيب گردد ؟! چگونه ممكن است كه هم از پيامبر- صلي الله عليه وآله- پيروي شود و هم به ايشان طعن وارد گردد ؟! چگونه ممكن است كه شخصي از اهل بيت پيروي كند، با آنها محبت داشته باشد و مذهب شان را تدريس كند در حاليكه او آنان را دشنام مي دهد و به آنها توهين ميكند ؟!!
خدايا ! رحمت و لطف ترا مي خواهم ، اگر با رحمت خودت مرا در نيابي حتما از گمراهان و بلكه از زيانكاران خواهم بود، مجدداً برميگردم و از خودم مي پرسم ، كه موضع اين همه علماي بزرگ و رهبران گذشته ما در اين باره چه بوده است ؟ آيا چيزي كه من الآن دارم مي بينم آنها نمي ديدند ؟ آنچه من اكنون خوانده ام آنها نميخوانده اند ؟! آري نه تنها خوانده اند بلكه آنچه كه بسيار دردناك و تأسف آور است اين كه بسياري از اين كتابها نوشته خود آنهاست، اين چيزي بود كه خيلي مرا رنج ميداد، من به شخصي احتياج داشتم كه با او درد دل كنم و غم و پريشاني خودم را به او باز گويم .
سرانجام طرح جالبي به ذهنم رسيد و آن اينكه آنچه خوانده ام مجددا آنرا با ديد محققانه اي باز خواني كنم ، بنا براين همه مصادر معتبر را خواندم نصوص و مسائل زيادي توجه مرا جلب مي كرد كه احساس ميكردم بايد چيزي در پاي آن بنويسم، شروع به ياداشت و حاشيه نويسي نمودم ، هنگامي كه مطالعه مصادر معتبر را تمام كردم ديدم ياداشت هاي فراواني در كتابخانه ام انباشته شده است ، آنها را جمع وجور كردم و در جايي نگهداري نمودم به اميد آنكه شايد خداوند شرايطي فراهم كند كه بتوان از آنها استفاده كرد.
روابط من كماكان با همة علماء و مراجع ديني حسنه بود، و با اين اميد با آنان نشست و برخواست ميكردم كه به نتيجة برسم تا اگر روزي تصميم دشواري گرفتم به من كمك كنند، مسائل بسيار شده بود ، تا اينكه بالآخره صد در صد قانع شدم كه تصميم دشوار خودم را بگيرم ، اما فقط در انتظار فرصت مناسبي بودم.
دوست عزيزم علامه سيد دكتر موسي موسوي را نمونه بسيار جالبي مي ديدم كه از پذيرش انحرافي كه در مذهب شيعه بوجود آمده بود خودداري نمود و علناً مخالفت خودش را اعلان كرد و تلاشهايي كه ايشان براي تصحيح اين انحرافات انجام داد بسيار قابل تحسين است.
چندي بعد كتاب "تطور الفكر الشيعي"(رشد انديشه تشيع) از برادر عزيزمان انديشمند توانا سيد احمد كاتب به بازار آمد ، پس از مطالعه آن دريافتم كه اينك فرصت آن فرا رسيده است كه حق را ظاهر كنم و برادران و خواهران فريب خورده ام را آگاه نمايم، زيرا كه ما به عنوان علماء و رهبران ديني جامعه ، مسئوليت عظيمي به دوش داريم و در روز قيامت از ما سؤال خواهد شد لذا مجبوريم روشنگري كنيم و حق را بيان نماييم حتي اگر تلخ باشد.
اسلوب من درطرح اندوخته هايم با اسلوب آقايان"موسوي" و"كاتب" اندكي متفاوت است شايد علتش روش متفاوتي باشد كه هر يك از ما در هنگام تحقيق و مطالعه در پيش گرفته است .
اين را هم عرض كنم كه شرايط زندگي دوستان مذكور نيز باشرايط من تفاوت كلي دارد چونكه هردوي آنان مؤفق شده اند منطقه را ترك گويند و در يكي از كشورهاي غربي زندگي كنند و كارشان را از آنجا آغاز نمايند، ولي بنده هنوز در داخل عراق و در خود نجف اشرف بسر ميبرم، و طبعا امكاناتي كه من در اختيار دارم با امكانات آنان همخواني ندارد ، خيلي فكر كردم كه چه بايد كرد؟آيا من هم راه هجرت را در پيش گيرم يا اينكه همينجا بمانم ؟ سرانجام تصميم گرفتم كه با توكل به خدا از كشورم بيرون نروم و همينجا كاركنم .
مضافاً اين را هم بدانيد كه عده زيادي از اقشار مختلف مردم ما به خصوص در ميان روشنفكران و دانشگاهيان وحتي بعضي علماء و طلبه به علت آنچه كه بر خلاف واقعيت مي بينند و ميشنوند و دركتابها مي خوانند و بر آن سكوت مي كنند وجدان شان شديداً ناراحت است ، و هر كدام آنان در انتظار فرصت مناسبي بسر مي برند ، كما اينكه عده زيادي از آنان سرگرم مطالعه و تحقيق هستند از خداوند بزرگ مسئلت دارم كه اين كتاب مرا وسيله اي قرار دهد كه آنان بتوانند از آن استفاده كنند ، و بر اساس تحقيق و استدلال راه خودشان را انتخاب كنند، زيرا كه عمر كوتاه است ، و كسيكه حق را بشناسد و از ﭗذيرش آن سر باز زند حجت بر او تمام شده است و ديگر عذري ندارد .
اين خوشخبري را هم به سمع مباركتان برسانم كه عده اي از مراجع و اساتذة محترمي كه با آنان رابطه نزديك تري دارم بحمد لله دعوتم را پذيرفته اند و حقايقي كه من بدانها دست يافته ام از ديد و مطالعه آنها نيز گذشته است ومدتي است كه آنان مشغول دعوت و روشنگري هستند از خداوند منان مسئلت دارم كه به همه مان توفيق مزيد عنايت فرمايد تا اينكه بتوانيم مردم عزيزمان را به حقيقت و راه شناخت آن از طريق تحقيق و مطالعه آشنا كنيم. آمـين.
با اينكه ميدانم كه اين كتابم غوغاي فراواني به پا خواهد كرد و اتهامات بسياري به سوي من سرازير خواهد شد ، اما بنده همه اينها را در نظر گرفته ام و هيچ باكي ندارم ، طبيعي است كه نوكر اسرائيل و آمريكا معرفي شوم و اينكه دين و وجدانم را به مبلغ اندكي از دنيا فروخته ام ، اين چيز تعجب آوري نيست ، قبلا به دوستمان علامه دكتر موسي موسوي نيز چنين اتهاماتي وارد كرده اند ، تاجاييكه آقاي علي غروي مي فرمود :" پادشاه عربستان سعودي به دكتر موسوي قول داده است كه زن زيبايي از آل سعود در اختيارش بگذارد و حالت مادي اش را بهبود بخشد بنابراين در ازاي پذيرفتن مذهب وهابيت پيشاپيش مبلغ قابل ملاحظه اي در يكي از بانكهاي آمريكا به حساب او ريخته شده است " !!
اين نمونه اي از دروغها و افتراءات و شايعه پراكني هايي بود كه راجع به دكتر موسي موسوي گفته شد، تاببنيم كه سهم ما در اين ميان چه خواهد بود.
شايد هم اينك در پي قتل بنده باشند همچنانكه كسان ديگري را كه قبلا زبان به حق گشودند، كشته اند، يكي از چهره هاي بسيار مهم ومعروفي كه به قتل رسانده اند فرزند رشيد امام راحل آية الله العظمي سيد ابوالحسن موسوي اصفهاني(ﭗدر دوست مذكورمان دكتر موسي موسوي) بود،آية الله بزرگ به راستي كه او نورچشم همة علماي شيعه بالاتفاق بود،با اين وجود هنگامي كه تصميم گرفت مذهب شيعه را اصلاح كند و خرافات را از دامن تشيع بزدايد تحملش نكردند ، وبراي آنكه او را از برنامه اصلاحي اش بازدارند فرزند عزيزش را مانند گوسفندي در داخل محراب سر بريدند.
كما اينكه پيش از آن آقاي احمد كسروي را كه او نيز بيزاري خودش را از انحراف وكجروي اعلان كرده بود و در پي تصحيح مذهب تشيع برآمده بود كشتند و تكه تكه كردند ،(آية الله بزرگ سيد ابوالفضل برقعي را سر نماز تير كردند و ﭺنانكه خود ايشان مي فرمود (600 ) نفر از روحانيون توماري امضاء كردند كه برقعي يهودي است ونيز دكتر علي مظفريان شيرازي ،استاد رضا زنگنه اصفهاني و) كسان ديگري كه به سرنوشت مشابهي گرفتار شده اند تعداد شان كم نيست هركس كه از پذيرش خرافات و عقائد باطلي كه به مذهب رخنه كرده سرباز زده حتي الامكان تصيفه شده است، بنا براين بنده هم بعيد نمي دانم كه قرباني چنين توطئه كور و تعصب آميزي شوم!!
البته بنده هيچ واهمه اي ندارم براي من همين افتخار كافي است كه برادران و خواهرانم را نصحيت كنم و راه حق وحقيقت را به آنان نشان دهم و ديگر هيچ آرزويي ندارم بنده اگر مطامع دنيا را در نظرميداشتم صيغه وخمس برايم كافي بود، همچنانكه آقايان ديگر از همين راه توانسته اند سرمايه هاي هنگفتي جمع كنند، و ماشينهاي آخرين سيستم سوار شوند، اما بنده بحمد لله پس از اينكه حق را شناختم نخواستم جيب مردم را بيشتر خالي كنم و اينك بخورنميري براي خودم و خانواده ام از راه حلال و پيشه شريف تجارت بدست مي آورم.
بنده سعي كردم در اين كتاب مطالب مشخصي را عنوان كنم تا برادران و خواهرانم بتوانند حقيقت را آنگونه كه هست در يابند و براي هيچ كس اشكال و ابهامي باقي نماند، و انشاء الله تصميم دارم كتابهاي ديگري نيز در زمينه هاي مختلف به رشته تاليف در آورم تا اينكه همه مسلمين حقايق را دريابند و هر كس آگاهانه راه خودش را انتخاب كند.
مطمئنم كه اين كتاب من از سوي طالبان حق و عاشقان حقيقت كه تعداد شان بحمدلله بسيار است به گرمي استقبال خواهد شد ،روي سخن ما نيز بيشتر با همين عده است و اما آقاياني كه زندگي مرفه و موقعيت دلپذيري دارند و بدليل داشتن عمامه و القاب بلند بالا ،خمس و صيغه شان مرتب مي رسد و ماشين هاي شان هر سال عوض ميشود طبيعي است اگر نخواهند گوش فرا دهند و ماندن برباطل را ترجيح دهند پس ما هم با آنها سخني نداريم ، بالآخره خود آنها خواهند بود كه بايد در دادگاه عدل الهي حاضر شوند و در آن روز كه هيچ مال و فرزندي جز قلب سالم و خالي از شرك بدرد كسي نخواهد خورد جواب همه آنچه كه انجام داده اند پس بدهند.
الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله
عبد الله ابن سبا افسانه يا حقيقت ؟
آنچه در نزد ما شيعيان رايج است اينست كه عبد الله ابن سبا يك شخصيت خيالي است كه هيچ حقيقتي ندارد ، و اهل سنت براي وارد كردن طعن بر شيعه و معتقدات آنان اين افسانه را اختراع كرده اند ، و آغاز تشيع را به او نسبت مي دهند تا اينكه مردم را از شيعيان و مذهب اهل بيت –عليهم السلام - باز دارند .
بنده از علامه محمد حسين آل كاشف الغطاء در باره ابن سبا ﭗرسيدم ايشان فرمودند: ابن سبا افسانه اي است كه اموي ها و عباسي ها بخاطر كينه اي كه با اهل بيت اطهارعليهم السلام داشته اند اختراع كردند بنابرين يك شخص عاقل نبايد خودش را با اينگونه افسانه ها مشغول كند.
اما در كتاب معروف ايشان ( اصل الشيعه و اصولها ص40-41) مطلبي ديدم كه بر وجود اين شخصيت دلالت مي كند، مي فرمايد:
« اما عبد الله بن سبا الذين يلصقونه بالشيعة و يلصقون الشيعة به فهذه كتب الشيعة بأجمعها تعلن لعنه و البراءة منه ...»
-و اما عبد الله بن سبا ،كساني كه او را به شيعه و شيعه را به او ميچسبانند ، - بايد بدانند كه - همه كتب شيعه بطور كلي لعن خودشان را بر او و بيزاري از او را اعلان مي كنند... .
بدون شك اين اعتراف به وجود اين شخصيت است ، وقتي از خود ايشان توضيح خواستم فرمودند:آنچه من گفتم تقيه است ، چونكه كتاب مذكور مخاطبانش اهل سنت هستند ، لذا در ادامه نوشته ام كه : (بعيد به نظر نميرسد گفته كسي كه مدعي است عبد الله ابن سبا - وامثال آن - همه افسانه هايي است كه داستان سرايان و خيال بافان اختراع كرده اند).
آقاي مرتضي عسكري كتابي تاليف كرده بنام (عبدالله بن سبا و افسانه هاي ديگر) كه درآن وجود چنين شخصيتي را انكار كرده است ، چنانكه آقاي محمد جواد مغنية در مقدمه اش بركتاب مذكور از وجود شخصيت ابن سبا منكر شده است ،اما اگر كتب معتبر خودمان را ورق بزنيم مي بينيم كه ابن سبا يك شخصيت حقيقي است گرچه علماي ما يا تعدادي از آنان وجودش را منكر شوند، اينك ملاحظه فرمائيد :
1-كسي از امام باقر- عليه السلام- روايت ميكندكه فرمودند:
«عبدالله بن سبا مدعي نبوت بود، وعقيده داشت كه نعوذ بالله اميرالمؤمنين خودش خداست ، وقتي به امير المؤمنين خبر رسيد او را فراخواندند، و در مورد از وي پرسيدند، اعتراف كرد و گفت : آري، تو خدايي، در دلم آمده است كه تو خدايي ومن پيامبرم، امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: هلاكت برتو باد، شيطان ترا مسخره كرده است ،مادر مرده! فورا برگرد و توبه كن، وي انكار كرد ، او را زندان كردند و سه روز به او مهلت دادند كه توبه كند ولي توبه نكرد بنا براين اميرالمؤمنين او را به آتش انداختند و فرمودند : شيطان او را فريب داده بود ، و چنين كفرياتي را در دلش وسوسه مي كرد »
رجال كشي1/70
2- و از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمودند:
« خداوند لعنت كند عبد الله بن سبا را كه در بارة امير المؤمنين -عليه السلام- ادعاي ربوبيت ميكرد، و به خدا سوگند كه اميرالمؤمنين- عليه السلام - جز بندة فرمانبرداري براي خدا نبود ، هلاكت باد بركسي كه برما دروغ مي بندد ، عدة در باره ما چيزهايي را ادعا ميكنند كه خودمان در بارة خود ادعا نكرده ايم ، از آنان بيزاريم و به خدا پناه مي جوييم»
رجال كشي 1/71
3-مامقاني مي فرمايد:
« عبد الله بن سبا كسي است كه به كفر بازگشت و اظهار غلو نمود ومي فرمايد:"غالي مطعوني است كه اميرالمؤمنين او را با آتش سوزاند، وي معتقد بود كه علي -عليه السلام- خدا و خودش پيامبرست »
تنقيح المقال ج2 / 183-182
4-نوبختي مي فرمايد:
« سبائيها به امامت علي قائل بودند، و اعتقاد داشتند كه امامت فرض است و از سوي خدا تعيين مي گردد، آنها پيروان عبد الله بن سبا هستند ، ابن سبا از كساني بود كه بر ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر صحابه آشكارا طعن وارد مي كرد و از آنان بيزاري مي جست و مدّعي بود كه علي -عليه السلام- او را به اين كار مكلف كرده است، اميرالمؤمنين از وي در اين باره توضيح خواستند ، او اعتراف نمود، بنابرين دستور به قتلش دادند، مردم سراسيمه پيش امير المؤمنين رفتند وگفتند : آيا كسي را ميكشي كه به محبت شما اهل بيت دعوت مي كند و بسوي ولايت شما و بيزاري از دشمنان شما مي خواند ، بنا براين او را به مدائن تبعيد كردند »
5- نيز مي فرمايد:
« عده اي از اهل علم حكايت كرده اند كه عبد الله بن سبا مردي يهودي بود كه مسلمان شد ، و با علي (ع)دوستي كرد، او قبلاً، كه هنوز يهودي بود در باره يوشع بن نون كه پس از موسي- عليه السلام- آمد همين مقوله را مي گفت وقتي كه مسلمان شد در باره علي بن ابيطالب (ع) نيز چنين ادعائي كرد . او اولين كسي بود كه از فرض بودن امامت علي -عليه السلام -و اظهار بيزاري از دشمنانش سخن گفت از اينجاست كه كساني كه با شيعه مخالفند مي گويند: اصل رفض از يهوديت است »
فرق الشيعة ص 32-44
6-سعد بن عبدالله اشعري قمي در آغاز سخنش از سبائيت مي فرمايد:
« سبائيها پيروان عبد الله بن سبا هستند ،او عبد الله بن وهب راسبي همداني است،عبد الله بن خرسي وابن أسودكه از معتمدترين يارانش بودند او را در اين كار ياري كردند، وي اولين كسي بود كه بر ابوبكر و عمر و عثمان آشكارا طعن وارد كرد و از آنان اعلان بيزاري نمود »
المقالات والفرق ص 20
7-ابن ابي الحديد تصريح كرده كه درحالي كه علي-عليه السلام- خطبه مي خواند عبد الله بن سبا بلند شد وگفت:( أنت أنت ) تويي تويي، چندين بار اين جمله را تكرار كرد ، حضرت علي فرمودند:
« نفرين بر تو باد من كيستم ؟ گفت: ( أنت الله ) تو خدايي، دستور دادند كه او را با پيروانش دستگير كنند »
شرح نهج البلاغه ج 5/5
8-آقاي نعمة الله جزائري مي فرمايد:
« عبد الله بن سبا به اميرالمؤمنين گفت: تو الهِ بر حقي ، أمير المؤمنين او را به مدائن تبعيد كردند، او از يهوديت مسلمان شده بود ، و مانند آنچه كه به حضرت علي- عليه السلام -گفت در يهوديت به يوشع بن نون و موسي -عليه السلام- مي گفت »
الانوار النعمانية ج 2 /234
اين بود چند تا روايت از كتب معتبر و متنوع كه در علوم رجال وفقه و فرق بود، بخاطر آنكه مطلب زياد طولاني نشود از روايات بي شمار ديگري كه در كتب مختلف وجود دارد صرف نظر كرديم ، كه همه آنها شخصيتي را ثابت مي كنند كه اسمش عبد الله بن سبا است، بعد از اين ديگر ممكن نيست كه از وجود او منكر شويم خصوصا اينكه اميرالمؤمنين- عليه السلام- او را به خاطر مقوله كفر آميزي كه گفته بود عذاب داد، معناي اين سخن آن است كه حضرت اميرالمؤمنين ، عبد الله بن سبا را ديده است ، و اين خود براي اثبات شخصيت او كافيست كه ديگر جاي انكار باقي نميماند.
آنچه از نصوص گذشته بر ميآيد اين است :
1 - اثبات شخصيت ابن سبا ووجود فرقه اي كه او را ياري مي كردند، و حرف او را مي زدند كه اين فرقه "سبائيت" نام دارد.
2- ابن سبا، مردي يهودي بود كه مدعي اسلام شد،گر چه او تظاهر به اسلام نمود ، اما حقيقت اين است كه او بر يهوديتش باقي ماند و بر اساس آن سمپاشي كرد.
3- او اولين كسي بود كه بدعت طعن بر ابوبكر و عمر و ديگر صحابه- رضوان الله عليهم- را اختراع نمود.
4-او اولين كسي بود كه از امامت امير المؤمنين- عليه السلام- سخن گفت.
5- و او اولين كسي بود كه مدعي شد امير المؤمنين وصي پيامبر - صلي الله عليه و آله- است.
طبعا اين مقوله را از يهوديت نقل كرده بود وچنين وانمود ميكرد كه گويا با اهل بيت (ع)محبت دارد ، لذا به ولايت آنان و بيزاري از دشمنانشان - كه گويا صحابه پيامبر بودند _ دعوت مي كرد .
بنابرين عبد الله بن سبا يك شخصيت حقيقي است كه نميتوان انكارش كرد و نه از كنارش به آساني گذشت لذا با صراحت در كتب و مصادر معتبر ما از او سخن رفته است ، براي اطلاع و آشنائي بيشتر با ابن سبا مي توانيد به كتب ذيل مراجعه فرمايد:
غارات ثقفي، رجال طوسي،رجال حلي،قاموس الرجال تستري،دائرة المعارف اعلمي حائري موسوم به مقتبس الاثر،الكني و الالقاب از عباس قمي،حل الاشكال بن طاووس،رجال بن داود،تحرير طاووسي،مجمع الرجال قهبائي،نقد الرجال تفرشي،جامع الرواة مقدسي اردبيلي،مرآة الانوار محمد بن طاهر عاملي و مناقب آل ابي طالب از ابن شهر آشوب.
اينها- كه البته نمونه است ونه حصر- و تعداد كثيري از ديگر مصادر معتمد ما همگي اتفاق دارند كه ابن سبا يك شخصيت واقعي است كه هرگز نمي توان از تاريخ حذفش كرد، ولي تعجب ميكنم كه علماي معاصر ما امثال مرتضي عسكري و محمد جواد مغنية و ديگران چرا اصرار دارند كه از وجود ابن سبا منكر شوند ؟ در حالي كه ادعاي آنان كاملا بي اساس است.
تشيع و مذهب اهل بيت(ع)
در نزد ما شيعيان معروف است كه فقط ما پيروان و دوستداران اهل بيت(ع) هستيم ، و مذهب شيعه به ادعاي ما بطوركلي بر محبت اهل بيت(ع) استوار است ، چونكه تـبرّي ما ازعامه- يعني اهل سنت- به بهانه محبت اهل بيت(ع) است ، بيزاري ما از صحابه بويژه خلفاي ثلاثه و ام المؤمنين عائشه بنت ابوبكر- رضوان الله عليهم- به بهانه محبت اهل بيت(ع) است ، و آنچه در ذهن و خيال همه شيعيان اعم از كوچك و بزرگ، عالم و جاهل و مرد و زن ، جاي گرفته و نهادينه شده اين است كه صحابه (رض) به اهل بيت (ع)ظلم كرده و خونشان را ريخته اند! و اينكه همواره در قبال اهل بيت(ع) موضع گيري خصمانه داشته اند .
لذا خيلي طبيعي مي نمايد كه ما آنانرا نواصب لقب دهيم و هميشه براي آنكه احساسات و عواطف مردم را داغ نگهداريم از مظلوميت اهل بيت (ع) و شيعيان سخن برانيم و ازشهادت مظلومانه امام حسين (ع) ناله كنيم و روضه بخوانيم واشك بريزيم!.
اما كتب معتبري كه در دست داريم حقيقت را بگونه ديگري بيان مي كنند، و ثابت مي نمايند كه اهل بيت- صلوات الله عليهم- چگونه از شيعيان شان رنج مي بردند و شيعيان نخستين با اهل بيت(ع) چگونه رفتار مي كردند و چه مصيببتهايي بر سرشان آورده اند و روشن مي كنند كه چه كساني خون اهل بيت- عليهم السلام- را ريخته و باعث شهادت آنان گرديده و حرمت آنان را پاس نداشته اند.
رأي امير المؤمنين (ع)
لاف گزاف !
« اگر شيعيان خودم را جدا كنم آنان را جز لاف زنان و خودستاياني نخواهم يافت! و اگر امتحانشان كنم جز مرتداني نخواهم يافت! و اگر غربالشان كنم از هزار نفر يك نفر خالص نخواهم يافت! »
روضة الكافي 8/338
شما مردم دون !
« اي نه مردان به صورت مرد! اي كم خردان ناز پرورد ! كاش شما را نديده بودم و نمي شناختم كه به خدا، پايان اين آشنايي ندامت بود، و دستاورد آن اندوه و حسرت ، خدايتان بميراناد !كه دلم از دست شما پرخون است ، و سينه ام مالامال خشم ،شما مردم دون، كه پياپي جرعة اندوه به كامم مي ريزيد ، و با نافرماني و فروگذاري جانبم، كار را به هم در مي آميزيد، تا آنجاكه قريش ميگويد پسر ابوطالب دلير است اما علم جنگ نمي داند ....اما آن را كه فرمان نبرند سر رشته كار از دستش برون است »
نهج البلاغة خطبه 27 ترجمه شهيدي
نَه برادران يكرنگ؟
« گرفتار شما شده ام كه سه چيز داريد و دو چيز نداريد، كرانيد باگوشهاي شنوا، گنگانيد با زبانهاي گويا ، كورانيد باچشهاي بينا ، نا آزادگانيد در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران يكرنگ،……پسر ابوطالب را واگذاريد چون زن – كه وقت زادن – ميان ران خود گشايد …… »
نهج البلاغه خطبه97 ترجمه شهيدي
انگيزه ﭺنين سخناني اين بود كه آنان ازحمايت ايشان دست كشيدند وبه وي غدر وخيانت كردند، ايشان سخنان زيادي در باره شيعيانش فرموده كه واقعا عبرت انگيز است .
روان شناس مؤفق :
« بخدا قسم ، من معاويه را براي خودم از اينها بهتر مي بينم ، آنها مدعي اند كه شيعيان منند در حالي كه در پي كشتن من هستند، و چشم به مال من دارند، بخدا قسم، اگر بتوانم با معاويه كنار بيايم و خونم و خانواده ام را حفاظت كنم بهتر از اين است كه مرا بكشند و اهل بيتم ضايع شود، به خدا سوگند اگر با معاويه بجنگم اينها مرا زنده با دست خود شان تحويل اوخواهند داد و باز به خدا سوگند اگر عزتمند با معاويه صلح كنم بهتر از اين است كه در اسارت مرا بكشد »
احتجاج طبرسي ج 2صفحه10
دعاي خير!:
« پروردگارا ! اگر به آنان تا مدتي مهلت دادي به چندين گروه متفرقشان كن ، تا اينكه با يكديگر در آويز باشند، وهرگز اولياي أمور شان را از آنان خشنود مگردان، زيرا آنان ما را فرا خواندند كه نصرتمان كنند ، اما برما ظلم روا داشتند و ما را كشتند".
الارشاد ازمفيد ص241
نفرين بر طاغوت:
« اما شما در بيعت ما همچون پرنده ( الدباء) از عجله كار گرفتيد و همانند پروانه شتاب زده شديد و بلا فاصله عهد تان را شكستيد پس نفرين و هلاكت و نابودي باد برطاغوت هاي اين امت و گروهي هاي ديگر و آنانيكه كتاب را بفراموشي سپردند و شما هم كه داريد مارا خوار ميگذاريد و ميكشيد، هان لعنت خدا برستمگران باد »
احتجاج 2 طبرسي/42
اين سخنان دردناك بخوبي برايمان روشن ميكنند كه قاتلان حقيقي اما حسين- عليه السلام- شيعيان كوفه بودند ، پس چرا مسئوليت شهادت ايشان را بردوش ديگران مي گذاريم ؟!
وشَهِدَ شاهدٌ مِن أهلِهِ":
«بيست هزار نفر از مردم عراق با امام حسين- عليه السلام- بيعت كردند اما به او خيانت نمودند و عليه او شوريدند و در حاليكه بيعت وي را به گردن شان داشتند ايشان را به شهادت رساندند »
أعيان الشيعه قسمت اول ص/34
ازامت من نيستيد:
« آيا مي دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و او را فريب داديد باوجوديكه با او عهد وپيمان بسته بوديد ، او را كشتيد و خوار كرديد، به چه رويي به چهره نازنين پيامبر- صلي الله عليه وآله- نگاه خواهيد كرد هنگامي كه به شما بگويد اهل بيتم را كشتيد و حرمت مرا پاس نداشتيد، پس از امت من نيستيد»
احتجاج 2/32
زرنگ بايد بود:
«اينها برما گريه ميكنند ! مگر ما را جز آنها چه كسي كشته است ؟!»
احتجاج 2/29
خدا را شكر:
« اگر همه مردم هم، شيعه ما مي بودند، حتما سه چهارم شان در باره ما شكاك(شك كننده) و يك چهارم ديگرشان احمق مي بودند »
رجال كشي ص 79
تا اين حد ؟ ! :
« به خدا سوگند اگر سه نفر مؤمن از ميان شما بيابم كه سرّ مرا كتمان كنند هيچ سخني را از آنان پنهان نخواهم داشت»
اصول كافي 1/496
اين هم افتخار بود؟! :
« اي اهل كوفه ! اي اهل غدر و مكر و تكبر! خداوند ما اهل بيت را با شما و شما را با ما گرفتاركرده است ، و ما را خوب در آزمايش قرار داده است ، ما را تكذيب كرديد و تكفير نموديد جنگ با ما را حلال دانسته و اموالمان را تاراج كرديد كما اينكه ديروز "جدِّ" ما را به شهادت رسانديد، خون ما از شمشير هاي شما دارد مي چكد. هلاكت باد برشما ، منتظر لعنت و عذاب باشيد، گويا اينكه عذاب بر شما لازم شده است ، خداوند شما را تنبيه سختي خواهد كرد ، در عذاب درد ناك روز قيامت هميشه خواهيد ماند اين به سبب ظلمي است كه بر ما روا داشتيد.خبردار! لعنت خدا برستمگران باد ، هلاكت باد بر شما اي اهل كوفه ! چقدر…..سپس به برادرش علي ابن ابي طالب وجدم حضرت حسين و فرزندانش و اهل بيت اطهارش خيانت كرديد، يكي از اهل كوفه افتخاركنان گفت: آري، علي و فرزندانش را ما با شمشيرهاي هندي وسرنيزه كشتيم و زنانشان را كنيز گرفتيم! »
احتجاج 2/28
جواب داريد؟!:
« اما بعد: اي اهل كوفه، اي اهل مكر وغدر وخذلان ! مثال شما مانند زني است كه با زحمت نخ ميريسد و با دست خودش خرابش مي كند ، آيا در شما جز تكبر و خود خواهي و كينه توزي و دروغ وجود دارد؟ شما براي برادرم گريه مي كنيد؟! تعجب است ! پس زيادترگريه كنيد وكمتر بخنديد ،مگر شما نمي دانيد كه ننگ تلف كردن او را شما برپيشاني داريد ؟! چگونه به خود اجازه داديدكه نوه خاتم الانبياء را به شهادت برسانيد؟! »
احتجاج 2/29-30
روايات بسيار است كه مجبوراً اختصار نموديم ، از آنچه نقل كرديم چنين بر مي آيد:
1-خستگي و دلسردي اميرالمؤمنين و فرزندانش از شيعيان شان بسبب مكر و خيانت و ذلّتي كه به آنان روا داشتند.
2-اينكه خذلان و خيانت اهل كوفه باعث ريخته شدن خون اهل بيت -عليهم السلام- و آبروريزي آنان گرديد.
3-اينكه اهل بيت- عليهم السلام- مسئوليت شهادت حضرت امام حسين و يارانش را مستقيماً بردوش شيعيانشان ميگذارند چنانكه يكي از آنان اعتراف ميكند كه آنها علي و فرزندانش را كشته و زنانشان را كنيز گرفته اند.
4-اينكه اهل بيت بر شيعيانشان دعاي بدكردند وآنان را به طواغيت اين امت وديگر گروهها تشبيه دادند وبه كساني كه كتاب را پشت سر مي اندازند، علاوه برآن فرمودند: هان! لعنت خدا برستمگران باد.
الله سماكم الرافضه"!:
بنا بر همين دلايل بود كه نزد امام صادق- عليه السلام- آمدند و گفتند:
« چه كنيم ما به لقبي متهم شديم كه پشت ما را سنگين كرد ،ودلهاي ما، دارد ميتركد و حاكمان خون ما را بخاطر آن حلال مي دانند؟ فرمودند:الرافضه؟! منظور رافضه است؟ گفتند : بله ، فرمودند، نه والله، آنها نيستندكه اسم شما را رافضه گذاشتند، خداوند شما را رافضه خوانده است!.»
اصول كافي 5/34
اين روايات را چندين بار خواندم و در آنها فكر كردم ، و درعين حال اينگونه روايات را در دفترهاي جداگانه اي ياداشت مي نمودم ، شبهاي طولاني مي نشستم ودر آنها نگاه مي كردم و مي انديشيدم وگيچ مي شدم ناگاه مي ديدم كه بي اختيار از زبانم جملاتي رديف مي شود وباصداي بلند دارم با خودم ورد مي كنم: اي اهل بيت پيامبر! اي چهره هاي پاك ومقدس !در قبال اين همه مصائبي كه از شيعيان تان تحمل كرديد خدايتان پاداش دهاد.
ما همه مي دانيم كه انبياء عليهم السلام چقدر مشكلات فراواني از دست اقوام شان تحمل كردند،وپيامبر مان- صلي الله عليه وآله- چه رنجها و مصيبتها كشيدند، اما من از دو جريان خيلي تعجب مي كنم:
يكي: از موسي- عليه السلام- و صبر حيرت انگيزي كه در برابر بني اسرائيل از خودش نشان داد لذا ميبينيم كه قرآن كريم از ميان همه پيامبران- عليهم السلام-از موسي بيشتر سخن مي گويد كه چگونه توانست در برابر نيرنگ ها ، و دسيسه هاي مختلف بني اسرائيل صبر و مقاومت نشان دهد.
دوم : از اهل بيت -عليهم السلام- خيلي در تعجبم كه چگونه در برابر اين همه ستم و عهد شكني ، غدر و خيانت و كشتار و جنايتِ اهل كوفه صبر كردند ، كوفه اي كه در آن زمان مركز تشيع به حساب مي آمد، و آنچه بيشتر جاي تعجب دارد اين است كه ما شيعيان مسئوليت همه بدبختيهايي كه بر سر اهل بيت آورده ايم بدوش ديگران مي گذاريم و آنها را ملامت مي كنيم ، وقتي كتابهاي معتبرمان را مي خوانم تعجب ميكنم وچه بسا انسان نمي تواند باوركند كه كتابهاي ما شيعيان به اهل بيت- عليهم السلام- و به پيامبر عزيزمان- صلي الله عليه وآله- تا اين حد اهانت مي كنند! ملاحظه فرماييد:
توهين به پيامبر (صلي الله عليه وآله )
الاغ وحديث !
از امير المؤمنين- عليه السلام- روايت است كه غفير- اسم الاغ پيامبرـ صلي الله عليه وآله – به ايشان گفت:
« (پدر و مادرم فدايت باد) اي رسول خدا ! پدرم از پدر بزرگم و او از پدرش و او از پدر بزرگش روايت ميكنندكه:
(أنه كان مع نوح في السفينة فقام إليه نوح فمسح علي كفله ثم قال يخرج من صلب هذا الحمار حمار يركبه سيد النبيين و خاتمهم فالحمد لله الذي جعلني ذلك الحمار) :
او با نوح عليه السلام در كشتي بود نوح پشت او را دست كشيد و فرمود از نسل اين الاغ ، الاغي پيدا خواهد شد كه سرور وخاتم پيامبران بر او سوار ميشود پس خدا را سپاس ميگويم كه اين افتخار را به من بخشيد»
اصول كافي 1/237
1-الاغ حرف مي زند!.
2 - الاغ به پيامبر- صليالله عليه وآله- خطاب مي كند: پدرو مادرم فدايت باد! در حالي كه اين مسلمانان هستند كه پدرو مادر شان را فداي رسول خدا مي كنند و نه الاغها!.
3- الاغ مي گويد:(حدثني ابي عن جدي) تاجدّ چهارمش در صورتيكه بين نوح وپيامبرمان –صلي الله عليه وآله- هزاران سال است ،پس چگونه الاغ مي گويدكه جد چهارمش با نوح- عليه السلام- در كشتي بوده است!؟مگرالاغ ﭺقدر عمر مي كند!؟.
معجزه نوح(ع) !
باري باچند نفر از دوستان طلبه خدمت امام خوئي اصول كافي مي خوانديم، ايشان درشرح اين حديث فرمودند: اين معجزه را ببينيد،كه نوح- عليه السلام- هزاران سال پيش ازتولد پيامبرمان به ايشان ونبوتشان بشارت مي دهد!.
اين سخنان امام خوئي تا هنوز در ذهنم موج ميزند كه اين چگونه مي تواند معجزه باشد درحاليكه الاغ به پيامبرمان- صلي الله عليه وآله- ميگويد پدر ومادرم فدايت باد ؟! و چگونه اميرالمؤمنين چنين روايتي نقل كند؟! اما آنروز بنده نيز مثل بقيه ازكنار آن گذشتم.
پسر عموي ناز ! :
« از اميرالمؤمنين(ع) روايت است كه خدمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله- آمدم ديدم ابوبكر وعمرخدمت ايشان نشسته اند (فجلست بينه وبين عائشة فقالت عائشة: ما وجدت إلا فخذي و فخذ رسول الله ؟ فقال: مه يا عائشة ) بين او و عائشة نشستم ،عائشة گفت: جز ران من و ران رسول خدا جاي ديگري نيافتي ؟ پيامبر فرمودند: عائشة ساكت باش! »
البرهان في تفسير القرآن 4/225
مرا آزرده مكن! :
« باري ديگرجائي نيافت پيامبر- صلي الله عليه و آله- اشاره كردند: اينجا، يعني پشت سرشان، و عائشه در حالي كه چادري بر سر داشت پشت سر پيامبر ايستاده بود، علي آمد و بين رسول خدا و عائشه نشست عائشه در حالي كه ناراحت شده بود گفت : جز بغل من جايي نيافتي كه بنشيني ؟!رسول خدا –صلي الله عليه وآله –ناراحت شدند وفرمودند: حميرا !با آزردن برادرم مرا آزرده مكن »
كتاب سليم بن قيس ص179
حق خادم ! :
« با رسول خدا -صلي الله عليه وآله -به مسافرت رفتيم، جز من خادم ديگري نداشتند و يك لحاف هم بيشتر نبود عائشه نيز همراه بود، رسول خدا بين من و عائشه خوابيد روي هر سه نفرمان همان يك لحاف بود،هرگاه براي تهجد بلند مي شدند با دستشان لحاف را بين من وعائشه پايين ميزدند،كه به فرش پاييني مي رسيد»
بحار الانوار 40/3
آيا رسول خدا- صلي الله عليه وآله وسلم - در باره ناموسشان ننگ وغيرت نشان نميدهند كه راضي ميشوند پسر عمويشان كه نا محرم است در بغل همسرشان بنشيند؟!يا با او در يك بستر بخوابد؟! و آنگهي اميرالمؤمنين چگونه تن به چنين حركت غير اخلاقي مي دهد .
همچنانكه ملاحظه ميكنيد دراين چرنديات، اهانت آشكاري به رسول خدا- صلي الله عليه وآله- است . به همين شش روايت در رابطه با پيامبر-صلي الله عليه وآله -اكتفا مي كنيم و به موضوع بعدي ميپردازيم.
كارشناسي قضايي ! :
از امام صادق -عليه السلام -روايت است كه فرمود:
« يك زن كه به مردي از انصار عاشق شده بود نزد عمر آورده شد، زن براي بدام انداختن مرد انصاري تخم مرغي شكسته و سفيدي آنرا به لباسها وبين رانهايش ماليده بود ، حضرت علي-كه مستشار قضائي عمر بود -بلند شد و بين رانهايش را نگاه كرد! و او را متهم نمود»
بحار الانوار 4/303
آيا واقعا ممكن است اميرالمؤمنين بين رانهاي زن نامحرمي را نگاه كنند؟! وآيا با عقل جور در مي آيد كه امام صادق (ع) چنين روايتي را نقل كنند؟ آيا كسيكه با اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله – محبت داشته باشد چنين سخني ميگويد؟!
از امام صادق- عليه السلام –روايت است كه فرمود:
« باري اميرالمؤمنين عليه السلام برسر منبر بود و داشت خطبه مي داد كه زن بد اخلاقي بلند شد و گفت : اين قاتل دوستان است ، حضرت امير به طرف وي نگاه كرد و فرمود: اي زن بيباك و پُررو! اي بد زبان شبيه مردان ! اي كسيكه مانند زنان حيض نميبيني !اي كسيكه برفرجش آشكارا چيزي آويزان است ! " (يا سلفع،يا جريئة،يا بذية،يا مذكرة،يا التي لاتحيض كماتحيض النساء،يا التي علي هنها شيء بيّن مُدلي)! »
بحار الانوار 41/293
آيا ممكن است أميرالمؤمنين عليه السلام چنين سخنان زشتي از زبانشان بيرون كنند؟ و آيا امام صادق (ع) چنين سخن پوچي را نقل ميكند، اگر اينگونه روايات مسخره دركتب اهل سنت مي بود غوغا بپا ميكرديم و آنها را رسوا مينموديم ، اما متاسفانه دركتب خود ما شيعيان است!
طبرسي در احتجاج روايت ميكندكه :
« عمر وكساني كه دور و بر او بودند طناب به گردن اميرالمؤمنين انداختند وكشان كشان او را نزد ابوبكر بردند، تا جائيكه او فرياد ميكشيد (يا ابن امي إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني ) !! »
آيا اميرالمؤمنين تا اين حد بزدل و ترسو بودند؟!
همچنين در احتجاج طبرسي آمده است كه فاطمه- سلام الله عليها- به امير المؤمنين- عليه السلام- فرمود:
« اي فرزند ابو طالب! (مااشتملت شيمة الجنين و قعدت حجرة الظنين)" خلق خوي انسان درتو نيست !و اينك متهم وغير قابل اعتماد هستي!.»
و نيز از زبان فاطمه سلام الله عليها ميگويند:
« زنان قريش درباره او به من مي گويند: اومردي است باشكم بزرگ،دستان دراز،مفاصل درشت ،موهاي دو طرف پيشانيش ريخته ، چشمان بزرگ ، شانه هايش همچون كوهان شتر بالا آمده ،و خنده رو اما مال وثروتي ندارد»
تفسيرقمي2/336
دروغ ديگري ملاحظه فرماييد:
«پدرم روز جمعه مرا باخودشان به مسجد بردند، ديدم كه علي بر بالاي منبرخطبه ميخواند: پير مردي كچل ، با پيشاني برآمده ،شانه هاي عريض ، حقه بازي از چشمانش نمايان بود ! »
« او- عليه السلام- سبزة چهار شانة بود،كه به كوتاهي نزديكتر بود، شكم بزرگ، انگشتان باريك ,بازوان كلفت، ساقهاي باريك،چشمان خيره، ريش بزرگ، موي سر ريخته، و پيشاني شان بالا آمده بود »
مقاتل الطالبين ص 27
طوري كه آقايان مدعي هستند اگر اميرالمؤمنين- عليه السلام -داراي همين صفات ميبود حضرت زهراء (س) چگونه به ايشان راضي شد؟!
قهرماني ! :
ابو جعفر كليني در اصول كافي روايت مي كند كه:
« فاطمه از شانه هاي عمرگرفت و او را بطرف خودش كشيد »
و در كتاب سليم بن قيس آمده است كه:
« او سلام الله عليها- در قضيه فدك پيش ابوبكر و عمر رفت و با آنان جروبحث كرد، ودرميان مردم فرياد كشيد تا اينكه مردم به دورش جمع شدند! »
كتاب سليم بن قيس ص 253
آيا حضرت زهراء- سلام الله عليها- دخت گرامي رسول الله –صلي الله عليه وآله- ممكن است چنين حركتي بكنند؟!
آقاي كليني در فروع آورده است كه :
« حضرت زهراء- سلام الله عليها- از ازدواجش با علي راضي نبود! چون پدرش داخل خانه گرديد ديدكه گريه ميكند فرمود: "چرا گريه ميكني بخدا قسم اگر در فاميل من بهتر از او كسي را پيدا مي كردم او را دامادم مي كردم، من ترا به زني او نداده ام خداوند ترا به زني او داده است »
پس از ازدواج كه حضرتش- صلي الله عليه وآله- با بريده نزد حضرت زهراء (س) رفتند تا پدرش را ديد چشمانش اشك آلود شد حضرت فرمودند:
« دخترم !چرا گريه مي كني ؟ فرمود : بدليل قلّت طعام ، و كثرت ناراحتيها و شدت غمها»
و در روايت ديگري هست كه فرمود :
« بخدا قسم ناراحتي ام شدت گرفته،تنگدستي ام زياد شده ،وبيماري ام طولاني گرديده است »
كشف الغمة 1/149-150
حسين(ع) نمي خواهيم ! :
آقاي كليني در كافي نقل مي كند:كه:
« حضرت جبريل بر محمد - صلي الله عليه وآله- فرود آمد و گفت اي محمد! خداوند ترا به فرزندي مژده مي دهد كه از فاطمه متولد خواهد شد، امت تو او را پس ازتوخواهد كشت، فرمود: اي جبريل ! به پروردگارم سلام برسان و بگو، من چنين فرزندي نميخواهم كه از فاطمه متولد شود و امتم پس از من او را بكشد ،جبريل بالا رفت وبرگشت وسخن اول را بازگو نمود دو مرتبه اين گفتگو تكرار شد بارسوم جبريل فرمود: اي محمد ! پروردگار سلام ميگويد و ترا مژده ميدهد كه امامت و ولايت ووصيت را در نسل او قرارخواهد داد، فرمود پس من راضي شدم !»
آنگاه نزد فاطمه فرستاد، و فرمود:
«خداوند ترا به فرزندي مژده مي دهد كه از تو متولد خواهد شد وامت من او را پس از من خواهد كشت گفت من به چنين فرزندي احتياج ندارم دوباره فرستاد وفرمود: امامت و ولايت و وصيت را در ذريه او قرار داده گفت :پس من راضي هستم! »
«(فحملته كرها و وضعته كرها) با دل ناخواسته حامله شد و او را تحمل كرد و با دل ناخواسته او را زاد، و هرگز حسين (ع) از فاطمه (س) شير نخورد و نه از هيچ زن ديگري، او را نزد پيامبر مي آوردند ايشان انگشت ابهام خود را در دهانش مي گذاشتند كه او مي مكيد وتا دوسه روز برايش كافي بود! »
من نفهميدم مژده ايكه خداوند به پيامبرش مي داد ايشان چگونه آنرا رد مي كردند؟ ونمي دانم آنچه كه براي حضرت زهراء در تقدير نوشته بود وخداوند به وي مژده مي داد ايشان چگونه آن تقدير و آن بشارت را رد مي كرد؟ و ميگفت من احتياج ندارم؟ آيا حضرت زهراء بادل ناخواسته حامله شد و نُه ماه حسين را در شكم نگهداشت ؟! و آيا بادل ناخواسته او را زاد ؟! آيا از شيردادنش امتناع مي ورزيد!؟
نعوذ بالله ! سيد و مولاي ما حضرت حسين –عليه السلام- شهيد حماسه آفرين تاريخ، خيلي بزرگتر و پاكتر از اين است كه چنين چرندياتي درباره ايشان گفته شود، زنهاي دنيا آرزو ميكنندكه هر كدام آنان دهها حسين بياورند، وانگهي حضرت فاطمه زهراء ،آن طاهرة عفيفه چگونه ازافتخارفرزندي همچون حسين سرباز مي زند و ناخواسته حملش مي كند وميزايد و شيرش هم نمي دهد؟ نعوذ بالله به خدا پناه ميبريم ازاين بهتان بزرگ.
چاره اي نبود؟ :
هنگامي كه اميرالمؤمنين –عليه السلام- دختر شان ام كلثوم را به نكاح عمر بن خطاب دادند چرا دشمني با اهل بيت را مانع اين وصلت ندانستند!؟، ابو جعفر كليني از امام صادق- عليه السلام- نقل مي كند كه ايشان در باره آن ازدواج فرمودند:
« إن ذلك فرج غصبناه » !!!
-آن فرجي بود كه از ما غصب شد
فروع كافي 2/141
ازگوينده اين سخن مي پرسيم: آيا عمر با ام كلثوم ازدواج شرعي كردند؟ يا اينكه او را به زور غصب نمود ؟ كلام صادق- عليه السلام –معنايش آشكار است آيا ممكن است ابوعبدالله چنين سخن پوچي در باره بيت طاهرة حضرت علي-عليه السلام - بفرمايند؟
و انگهي اگر عمر ام كلثوم را غصب نمود پدرش اسدالله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونه به اين ذلت تن داد و از ناموسش دفاع نكرد!؟.
مگر در حديث ابوبصير نمي خوانيم كه زني خدمت امام صادق (ع) آمد و در باره ابوبكر و عمر(رض) پرسيد، فرمودند:
« (توليهما) آن دونفر را دوست داشته باش زن ميگويد: پس در روز قيامت كه من با پروردگارم روبروشوم بگويم كه ( إنك أمرتني بولايتهما) تو مرا به دوستي آنان امر كردي ؟ فرمودند: بله»
روضة الكافي 8/101
حالا دقت كنيد كه امام صادق –عليه السلام- چگونه از يك طرف مي فرمايند:
« آن فرجي بود كه از ما اهل بيت غصب شد توسط كي؟ توسط عمر »
و از طرف ديگر مي فرمايند:
« با آن دو نفردوستي كنيد كدام دو نفر ابوبكر و عمر»
اين معما را چگونه بايد حل كرد؟!.هنگامي كه از امام خوئي در باره اين فرموده امام صادق(ع) پرسيدم كه فرمودند :
« با ابوبكر و عمر دوستي كنيد"، جواب اين بود كه امام صادق از روي تقيه چنين فرموده اند.!!»
اينجاست:
اي خوئي بزرگوار ! مگر نه اين است كه زن سوال كننده از شيعيان اهل بيت- عليهم السلام- وابوبصير از اصحاب امام صادق- عليه السلام- بود ؟ پس اينجا چه لزومي به تقيه بود ؟! بنابراين اجازه بفرمائيدكه بگويم اين توجيه آية الله العظمي ابوالقاسم خوئي نادرست است.
بدون لباس! :
-اهل كوفه- چنان ايشان را محاصره كردند ودائره را بر ايشان تنگ نمودند-نه تنها لباسهايشان راكه حتي- جانماز را از زير پايش كشيدند، سرانجام حضرت مجبور شد شمشيرش را حمايل كند وبدون لباس بنشيند!!"
ارشاد مفيدص 190
آيا شايسته بود كه امام حسن مجتبي عليه السلام تا اين حد مورد ظلم و ستم قرارگيرد كه مجبور شود لخت مادرزاد جلو مردم بنشيند اين است محبت اهل بيت!؟.
سفيان ابن ابي ليلي خدمت اما حسن مجتبي در منزل ايشان رفت وگفت:
« ( السلام عليك يامذل المؤمنين!! ) سلام عرض ميكنم اي خواركننده مؤمنان!!، فرمود ازكجا فهميدي كه مؤمنان را خواركردم ؟ گفت : مسئوليت امت را به تو سپردند و تو از آن شانه خالي كردي و به اين سركش سپردي كه به غير قانون خدا حكم كند؟»
رجال كشي ص 103
آيا امام حسن مجتبي خواركننده مؤمنان بود!؟ يا اينكه عزت دهندة مؤمنان؟ كه جلو خونريزي را گرفت و با مديريت حكيمانه و ديدگاه زيركانه اش در آن شرايط بحراني امت را متحدگردانيد؟ اگر حضرت مجتبي- عليه السلام- با معاويه برسرخلافت ميجنگيد چه دريايي از خون براه ميافتاد و خدا ميداند كه چقدر مسلمان از دم تيغ ميگذشت !؟
ايشان آزار و اذيت هاي فراواني ديده وهيچ كار زشتي نبوده كه به ايشان نسبت نداده باشند.
از زراره ابن أعين روايت است كه گفت :
« از ابو عبدالله در باره تشهد پرسيدم فرمود التحيات والصلوات ....مجددا در باره تشهد پرسيدم فرمود: التحيات و الصلوات ، هنگاميكه خارج شدم (ضرطت في لحيته) به ريشش گوزيدم !! وگفتم : (لن يفلح ابدا!) هرگز رستگار نخواهد شد!.»
رجال كشي ص 142
اي ستمگران ! و اي از خدا بي خبران ! به ما حق بدهيد كه به حال امام صادق- عليه السلام- خون بگرييم ، چطور نسبت به آن الگوي دانش و تقوا و ﭺهرة درخشان خاندان نبوت چنين الفاظ ركيك و زشتي استعمال مي كنيد؟ آيا با شخصيتي همچون امام صادق –عليه و علي آبائه الف الف سلام- بايد چنين برخورد شود ؟! اين است محبت آل بيت ؟!!
متأسفانه حدود هزار سال است كه از تأليف كتاب كشي ميگذرد، و تمامي علماي شيعه ما در هر زمان آنرا ديده و خوانده اند اما نديدم كه يكي از آنان براين سند رسوائي اعتراض كرده باشد!
حتي امام خوئي هنگامي كه كتاب بزرگش ( معجم رجال الشيعة) را شروع به تأليف كرد، بنده يكي از همكاران ايشان در تأليف اين كتاب ضخيم بودم، كه روايات را از ميان كتابها جمع آوري ميكردم وقتي كه به اين روايت رسيدم و آنرا برايشان خواندم اندكي فكر كرد و فرمود:
« هيچ عالمي از لغزش خالي نيست !»
همين و بس يك كلمه ديگر اضافه نكرد!
اما چه بگويم اي امام بزرگوار! لغزش آن است كه بدون اختيار و قصد انجام گيرد، اما وقتي ايشان فهميدكه فلان كار يا انديشه اش اشتباه هست ديگر درست نيست كه خاموش بماند! اگر بنده براي شما بمنزله فرزند وشما براي من به حقيقت يك پدر نبوديد هرگز اين سكوت شما را تحمل نمي كردم !سكوت در برابر اين اهانت بزرگي كه به امام بزرگوارمان امام جعفر صادق -عليه السلام -روا داشته شده است .
ثقة الاسلام كليني ميفرمايد:
« هشام بن حكم وحماد از "زراره" نقل مي كنند كه گفت: در دلم گفتم پيرمردي است كه در بارة خصومت هيچ علمي ندارد ، منظور امام صادق(ع) است »
مقام شامخ !:
در شرح اين حديث نوشته اند، كه:
« اين شيخ ، پيرمردي است كه عقل ندارد، و روش صحبت كردن با رقيب را بلد نيست!»
آيا امام صادق- عليه السلام -عقل ندارد؟ اي ستمگران واز خدا بي خبران !! اي كساني كه سنگ محبت آل بيت را به سينه مي زنيد !آخر چه بگويم ؟!!دلم از غم و درد و اندوه دارد خون ميچكد، آيا اينگونه دشنامها و اهانتها و جسارتها شايسته اهل بيت كرام است؟! بدانيد كه مقام شامخ اهل بيت -عليهم السلام - بسيار بالاتر از اين بي ادبي هاست !
حضرت عباس(ع) !:
كشي روايت مي كند كه: اين ارشاد خداوندي
( لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ) در باره اويعني عباس- عليه السلام- نازل شده است.
رجال كشي ص 54
و اين ارشاد خداوند:
( وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً ) (الاسراء:72)
( وَلا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُون َ )(هود:34)
هم درباره او نازل شده است. رجال كشي ص 52-53
و همچنين كشي از اميرالمؤمنين- عليه السلام –روايت مي كند كه ايشان براي عبدالله ابن عباس و برادرش عبيد الله دعاي بد فرمودند:
« اللهم العن ابني فلان- يعني عبد الله و عبيدالله –و أعم أبصارهما كما عميت قلوبهما و اجعل عمي أبصارهما دليلا علي عمي قلوبهما! »
-پروردگارا ! دو فرزند عباس -عبدالله وعبيدالله – را لعنت كن و چشمانشان را كورگردان، چنانكه دلهايشان كور شده است.. وكوري چشم شان را دليلي بركوري دلشان بگردان!.
رجال كشي ص 52
حضرت عقيل (ع) !:
ثقة الاسلام ابوجعفركليني از امام باقرعليه السلام روايت ميكند كه:
« در باره اميرالمؤمنين فرمود: با او دو مرد ضعيفِ ذليلِ تازه مسلمان باقي مانده بود، عباس و عقيل»
فروع كافي 8/235
كوردل كيست !؟:
آيات سه گانه اي كه كشي معتقد است در بارة عباس- عليه السلام- نازل شده گويا نعوذ بالله او را كافر مي دانند كه براي هميشه در آتش جهنم باقي خواهد ماند و إلا چه معني دارد
( فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً ) ! ؟ (الاسراء:72)
و اين دعاييكه گويا اميرالمؤمنين(ع) درباره عبدالله و عبيدالله فرزندان عباس –عليهم السلام –فرمودند:
كه خداوند آنان را لعنت كند و چشمها و دلهايشان را كور نمايد»
نيز دلالت برآن دارد كه آنها كافرند.!! نعوذ بالله.
عبدالله بن عباس را عامه-يعني اهل سنت- (ترجمان القرآن وحبر الأمة) لقب ميدهند “مفسر قرآن و دانشمند امت” پس ما چگونه او را لعنت مي كنيم و مدعي محبت اهل بيت- عليهم السلام- هم هستيم؟!! عجبا! وآيا عقيل (ع )-كه برادر اميرالمؤمنين (ع) است – ذليل و تازه مسلمان بود؟!!
امام زين العابدين (ع)!
كليني روايت مي كند كه:
« يزيد بن معاويه از او خواست كه غلام او باشد او –عليه السلام -پذيرفت و در جوابش فرمود :( قد أقررت لك بما سألت ، أنا عبد مكره فإن شئت فأمسك و إن شئت فبع ) آنچه از من خواستي قبول كردم، من اكنون غلام بي اختيار تو ام ، اگر خواستي مرا نگهدار و اگر خواستي بفروش!!! »
روضة الكافي 8/235
عجيب ! آيا شخصيتي همچون امام زين العابدين(ع) به يزيد مي گويد من غلام بي اختيار توام ، اگر خواستي از من كاربگير اگر نخواستي مرا بفروش؟!!
اگر خواسته باشيم همه آنچه كه در باره اهل بيت آمده جمع آوري كنيم سخن بسيار به درازا ميكشد چون هيچ فردي از آنان نيست كه كلمه زشت يا كردار بدي به او نسبت داده نشده باشد ، مصادر و مراجع بزرگمان متأسفانه از اينگونه اهانت ها و الفاظ ركيك و پوچ در باره اهل بيت اطهار –عليهم السلام- پر است ، كه باز هم قسمتي از آن را ملاحظه فرمائيد:
از امام صادق –عليه السلام –روايت است كه:
« رسول خدا –صلي الله عليه وآله- تا صورت فاطمه را نمي بوسيدند نمي خوابيدند »
بحار الانوار 43-44
« حضرت صورتشان را بين پستانهاي او ميگذاشتند، (و كان يضع وجهه بين ثدييها!)
بحار الانوار 43/87
فاطمه –سلام الله عليها - زن بالغه اي بود آيا باعقل جوردر مي آيد كه رسول الله- صلي الله عليه وآله وسلم- صورتشان را بين پستانهاي او بگذارند ؟! اگر اين حال پيامبر و فاطمه باشد پس بقيه بايد چكار كنند ؟!!
بزرگان ما ! در نسب محمد قانع شك كرده اند كه آيا وي فرزند امام رضا است يا اينكه فرزند(....) !!ملاحظه فرمائيد:
از علي ابن جعفر باقر روايت است كه:
« به حضرت رضا- عليه السلام -گفته شد: در ميان ما- اهل بيت- رنگ سياه نبوده است ، فرمود: او پسر من است ، گفتند رسول اكرم- صلي الله عليه وآله- در هنگام لزوم از قيافه شناس كارميگرفتند بنا براين بهتر است قيافه شناس بين ما و شما قضاوت كند..... همه ما را در باغ جمع كردند ، و خواهران و برادران وپسر عموهايش را به صف نشاندند، آنگاه حضرت رضا- عليه السلام- را در حالي احضار كردند،كه عبايي پشمي بر تن ،كلايي برسر و بيلي هم بر شانه داشت، به ايشان گفته بودند خود را كارگري ظاهر كند كه در باغ كار مي كند، آنگاه ابو جعفر را آوردند وگفتند پدر اين پسر را شناسايي كن، گفت پدرش درميان حضار نيست اين عموي پدرش، و آن يكي عمويش و آن ديگري عمه اش هستند اگر پدرش داخل اين باغ شد جز اين باغبان كس ديگري نيست چونكه پاهاي هر دوكاملا مثل هم است ،آنگاه قبول كردند كه حضرت رضا پدرمحمد قانع است »
اصول كافي 1/322
پس شيعيان حضرت رضا شك كردند كه محمد قانع فرزند ايشان باشد!! وبا وجود اينكه حضرت مي فرمايند او فرزند من است آنها باورنمي كنند ،وبراي اثبات مدعاي خود دست به دامن قيافه شناس مي اندازند!
ترديدي نيست كه اين برخورد ، طعن آشكاردرآبرو وحثييت حضرت رضا-عليه السلام- است، گويا همسرش را آشكارا متهم كردند و در عفت و پاكي او شك نمودند.(همانگونه كه منافقين به آبروي رسول گرامي - صلي الله عليه وآله- حمله كردند وهمسرش را متهم نمودند.)
ممكن است در باره كس ديگري چنين اتهامي مطرح شود شايد هم مردم آنرا باور كنند اما به اهل بيت -عليهم السلام- چنين تهمت ظالمانه اي روا داشتن ،كمال پستي و رذالت را مي رساند، ولي متأسفانه مصادر علمي ما كه ما مدعي هستيم علوم اهل بيت- علهيم السلام- را برايمان نقل كرده اند، پراز امثال اين گونه اباطيل و خرافاتند.
تحليل شاخدار !
هنگامي كه در حوزة اين روايت را خوانديم علماء و مراجع عظام باكمال خونسردي از كنار آن گذشتند هنوز تحليل آقاي خوئي را بياد دارم كه وقتي از ايشان در باره اين روايت جويا شديم به نقل از آقاي كاشف الغطاء فرمودند:
« آنها به اين دليل چنين سؤ ظني به حضرت رضا - عليه السلام- نمودند تااينكه نسل شان هميشه پاك بماند! »
بلكه علاوه بر آن حضرت رضا- عليه السلام -را متهم كردند كه:
« به دختر عموي مأمون عاشق بود و او نيز به حضرت عاشق شده بود»
عيون اخبار الرضا ص 153
حضرت جعفر را -كه برادر امام حسن عسكري (ع)است- به جعفر كذاب ملقب كردند، و او را سب و شتم نمودند، آقاي كليني مي فرمايد :
«او فاجري بود كه فسقش را آشكار مي كرد، شهوتراني كه بشدت معتاد عرق خوردن بود، درميان مردان مثل او كسي را نديدم ، كه خودش آبروي خود را بريزد و در باطن ،خويشتن را حقير وسبك بشمارد»
اصول كافي 1/504
آيا واقعا در ميان اهل بيت -عليهم السلام- چنين شخصي وجود داشته كه فاسق وفاجر و شهوتران و عرق خوارباشد؟!
اگر خواسته باشيم در اين زمينه تفصيل بيشتري بدانيم بايد مراجع معتبر خودمان را بخوانيم ، تا اينكه بدانيم درحق بقيه اهل بيت- عليهم السلام- چه ظلمي روا داشته ! و ذريهء طاهرة آنان چگونه به شهادت رسيده اند، و قاتل آنان چه كساني هستند؟!
عده زيادي از آنان در مناطق شيعه نشين به دست خود شيعيان به شهادت رسيده اند، اگر ترس آن نبود كه كتاب از حجم تعيين شده بزرگتر شود اسماء كساني كه از اهل بيت به شهادت رسيده اند واسماي كساني كه آنانرا به شهادت رسانده اند را در اينجا درج ميكردم ولي خواننده محترم را به كتاب مقاتل الطالبين اصفهاني ارجاع مي دهم چه او بقدر كافي بيان مطلب كرده است.
در پايان اين مبحث ياد آورمي شوم كه امام محمد باقر و امام جعفر صادق- عليهما السلام- بيش از بقيه مورد طعن و تمسخر قرار گرفته اند و اكثر مسائل مانند تقيه ، ومتعه ، لواطت با زنان، و اعاره فرج و غيره را به آنان نسبت داده اند، در حاليكه ساحت مقدس آنان بطور كلي از اينگونه افتراءات پاك است.
ازدواج مؤقت
دوست داشتم عنوان اين مبحث را بگذارم " زن ازديدگاه تشيع" اما منصرف شدم چون ديدم همه رواياتي كه كتب ما نقل كرده اند، به رسول اكرم -صلي الله عليه و آله -و اميرالمؤمنين و امام صادق وديگر ائمه -عليهم السلام- نسبت داده شده است ، بنابراين نخواستم كه آنها مورد طعن قرار گيرند، چونكه در روايات آنقدر زشتي و كثافت بچشم ميخورد كه حتي فردي از ما حاضر نيست آنرا براي خودش روا دارد، ﭺه رسد به اينكه اينگونه سخنان زشت را به پيامبرگرامي-صلي الله وعليه وآله- وائمه اطهار-عليهم السلام- نسبت داده شود؟!
از صيغه يا ازدواج مؤقت بسيار استفاده سوء به عمل آمده ، و از اين راه بدترين اهانتها به زن روا داشته شده است ، لذا مي بينيم كه خيلي ها خواهشات خود شان را در زير پوشش ازدواج موقت! وبه اسم دين! ارضا مي كنند ،گويا به گمان خودشان به اين آيه كريمه عمل مي كنند كه :
( فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً ) (النساء:24) روايات زيادي درترغيب صيغه آورده اند، و پاداش و ثواب !بسياري جعل كرده اند وبراي كسي كه به آن عمل نكند عذاب و عقوبت !سختي در نظر گرفته اند، بلكه چنين شخصي را مسلمان بحساب نمي آورند! ملاحظه فرماييد:
صدوق از امام جعفر صادق- عليه السلام -روايت مي كند كه فرمودند:
« ( إن المتعة ديني و دين آبائي فمن عمل بها عمل بديننا و من أنكرها أنكر ديننا و اعتقد بغير ديننا) يعني صيغه دين من و دين پدران من است كسي كه به آن عمل كند به دين ما عمل كرده وكسيكه آنرا انكاركند دين ما را انكاركرده وبه دين ديگري غير از دين ما معتقد شده است »
من لا يحضره الفقيه 3/366
ملاحظه فرماييدكه بنابراين روايت هركس متعه نكند ،يا آنرا قبول نداشته باشد كافر است !
ازامام صادق -عليه السلام- پرسيده شد: آيا صيغه ثواب دارد ؟ فرمود:
« اگر مقصودش از آن رضاي خدا باشد ،در ازاي هر كلمه اي كه با او صبحت كند يك نيكي برايش نوشته مي شود و هر باريكه به او نزديك شود خداوندگناهي را از او ميبخشد ، وهرگاه غسل كند به انداره قطرات آبيكه بربدنش ريخته خداوند گناهانش را مي آمرزد »
من لايحضره الفقيه3/366
پيامبر خدا -صلي الله عليه وآله- فرمودند!:
« من تمتع بإمراة مؤمنة كأنما زار الكعبة سبعين مرة »
-كسي كه يك مرتبه با زن مسلماني صيغه كند گويا هفتاد مرتبه خانه كعبه را زيارت كرده است!" دقت كنيد ، آيا واقعا يك مرتبه صيغه كردن ! ثواب هفتاد زيارت كعبه را دارد ؟!
پيامبر- صلي الله عليه و آله – فرمودند:
« من تمتع مرة أمن من سخط الجبار »
-كسي كه يكبار صيغه كند از غضب خداي جبار در امان مي ماند" و كسي كه دو بار صيغه كند با ابرار محشور ميگردد وكسيكه سه بارصيغه كند در بهشت دوشادوش من خواهد بود.
من لا يحضره الفقيه 3/ 366
آقاي فتح الله كاشاني در تفسير منهج الصادقين از پيامبر-صلي الله عليه و آله- روايت مي كند كه:
« فرمودند كسي كه يك مرتبه صيغه كند به مقام امام حسين -عليه السلام- ميرسد و كسي كه دو مرتبه صيغه كند به مقام حضرت امام حسن- عليه السلام- مي رسد، وكسي كه سه مرتبه صيغه كند به درجه مولا علي- عليه السلام -مي رسد، وكسي كه چهار مرتبه صيغه كند به درجه من مي رسد »
دقت كنيد كه طبق اين روايت اگر يك انسان پليدي يك مرتبه صيغه كند ارتقاء درجه ميكند و به مقام شامخ امام حسين عليه السلام مي رسد، واگر دو بار سه بارو چهار بار صيغه كند به ترتيب درجات امام حسن و امير المؤمنين و رسول اكرم- صلي الله عليه و آله - را كسب مي كند ؟!
آيا مقام و منزلت رسول اكرم و ائمه اطهار تا اين حد آسان است كه باچنين فعل پستي ! بدست آيد؟! حتي اگر اين صيغه كننده از نظر ايماني به مرتبه بلندي رسيده باشد آيا ممكن است درجه او به امام حسين يا برادر يا پدر يا جد بزرگوارش برسد ؟!.
منزلت رسول اكرم- صلي الله عليه وآله – وائمه اطهار- عليهم السلام- بسيار بالاتر و ارزشمندتر از آن است كه كسي بتواند به آن دسترسي پيدا كند هر چند كه از نظر ايمان و عمل ترقي كند.
حتي صيغه كردن با زنان هاشمي يعني زنان اهل بيت –عليهم السلام- را جايز شمرده اند!.
تهذيب طوسي ج 2/ 193
خوب دقت كنيد، زنان هاشمي كه سلاله طاهرة نبوت و از اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه وآله- هستند از اين هجوم محفوظ نمانده اند، در حالي كه بعيد است اهل بيت اطهار به چنين عمل زشتي تن در دهند.
آقاي كليني صيغه كردن را حتي براي يك بار مضاجعت! نيز جائز شمرده است.
فروع كافي ج5/460
اين را هم بدانيدكه براي زن صيغه شونده شرط نيست كه به سن بلوغ رسيده باشد، بلكه دختر ده ساله ! را نيز مي توان صيغه كرد!.
از امام صادق عليه السلام پرسيده شد : دختر كوچك را هم مي توان صيغه كرد ؟ فرمودند :
« بله ، مگر اينكه خيلي كوچك باشد كه فريب بخورد، پرسيده شد در چه سني فريب نمي خورد ، فرمود در ده سالگي»
فروع كافي(5/ 463) و تهذيب ( 7 / 255)
در اين روايت كه به امام صادق -عليه السلام- نسبت داده شده حد أقل سن صيغه ده سال در نظر گرفته شده ولي بنده مي گويم بعضي ها معتقدند كه دختر شير خوار! را نيز مي توان صيغه كرد!.
امام حتي صيغه كردن بادختر شيرخوار را نيز جايز مي دانستند ، لذا فرموده اند:
« نزديكي با زوجه قبل از تمام شدن نُه سال جايز نيست و اما ساير لذت ها مانند لمس نمودن با شهوت و بغل گرفتن و تفخيذ حتي در شيرخوار اشكالي ندارد!! »
تحرير الوسيله جلد سوم با ترجمه فارسي مسأله12
دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
باري در دفتر آقاي خوئي خدمت ايشان نشسته بودم ،كه دوتا جوان كه گويا باهم اختلافي داشتند و قرار شده بود آقاي خوئي را داور قرار دهند وارد دفتر شدند ، يكي از آنان پرسيد آقا ! نظر شما در باره صيغه چيست ؟ حلال است يا حرام؟ ايشان كه گويا احساس كردند كه اين سؤال منظوري دارد پرسيدند شما ساكن كجا هستيد؟ جوان گفت بنده ساكن موصل هستم، و اينك حدود دو سه ماهي است كه در نجف سكونت دارم ، آقا فرمودند: پس شما سني هستي ؟ جوان گفت بله ، آقا فرمودند صيغه از نظر ما حلال است ولي در نزد شما حرام است.
جوان گفت: من در اين شهر غريب هستم، ممكن است از شما خواهش كنم تا مدتي كه اينجا هستم با دختر شما صيغه كنم؟ آقا نگاهي به جوان كردند و فرمودند: من سيد هستم ،واين كار بر سيدها حرام است ، اين چيز فقط براي عموم شيعه حلال است ، جوان نگاهي به آقاي خوئي كرد ولبخند زد، نگاهش مي گفت كه گويا فهميده بود كه آقا تقيه كرده است ، آنگاه آن دو جوان خدا حافظي كردند و رفتند.
من هم از آقاي خوئي اجازه گرفتم وخودم را به آن دو تا جوان رساندم، اكنون براي من جريان مشخص شده بود كه يكي شان سني بود و ديگري شيعه كه در باره صيغه اختلاف كرده بودند كه حلال است يا حرام، وقتي با آنها صحبت كردم جوان شيعه به شدت بر من خشم گرفت و شروع به ناسزا گفتن كرد، اي مجرمان ! چگونه به خود اجازه مي دهيدكه با دختران ما صيغه كنيد و فتوي مي دهيد كه حلال است وگويا آنرا عبادت مي شماريد آنگاه مي گوئيد دختران شما براي ما حرام است !؟ هر چه دلش خواست گفت و قسم خورد كه ديگر شيعه نخواهد بود از هم اكنون سني مي شود، سعي كردم او را آرام كنم و سوگند خوردم كه صيغه حرام است و دلايل آنرا برايش توضيح دادم.
واقعيت اين است كه صيغه در عصر جاهليت مباح بوده است وقتي كه اسلام آمد تا مدتي آنرا بر حكم اباحتش باقي گذاشت و آنگاه در غزوة خيبر براي هميشه حرام گرديد ، آما آنچه در نزد ما شيعيان اعم از عوام و فقهاء معروف است اين است كه صيغه را عمر بن خطاب حرام كرده است ، در حالي كه خود حضرت رسول -صلي الله عليه وآله- در غزوة خيبر حرام بودن آنرا اعلان فرموده اند.
حديث اول : اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند:
( حرم رسول الله- صلي الله عليه وآله- يوم خيبر لحوم الحمر الأهلية و نكاح المتعة )
تهذيب 2/186، استبصار3/142 وسائل الشيعة 14/441
حديث دوم : از امام صادق عليه السلام پرسيده شد: " آيا مسلمانان در زمان رسول خدا- صلي الله عليه وآله- بدون شاهد ازدواج ميكردند؟ فرمودند نخير" .
تهذيب 2/189
طوسي در توضيح اين روايت مي فرمايد:
« منظور از سؤال نكاح دائم نيست بلكه ازدواج مؤقت است، لذا اين روايت را در باب متعه آورده است»
بدون شك اين دو روايت براي نسخ حكم متعه وابطال آن حجت قاطع بشمار ميآيد، وامير المؤمنين- عليه السلام- حكم تحريم آنرا از خود نبي اكرم- صلي الله عليه و آله- نقل فرموده است ، ﭗس امير المؤمنين نيز از روز خيبر حكم حرام بودن صيغه را دانسته وابلاغ فرموده است ، وبقيه ائمه اطهار نيز بعد ازايشان اين حكم را دانسته ونقل كرده اند، اينجاست كه مابين دو امر متضاد قرارميگيريم از يك سو روايات صريح و روشن كه حرمت متعه را ثابت ميكند وازسوي ديگر رواياتي كه باز هم به ائمه اطهار منسوب است و عمل و بلكه ترغيب به آنرا ثابت مي كند، پس مسلمان بايد چه كند !؟
حقيقت اين است كه متعه حرام است چنانكه نقل صريح اميرالمؤمنين آنرا حرام ثابت ميكند واما روايات متناقضي كه به أئمه اطهار منسوب است درست نيست بلكه همه اينها روايايتي است كه به نام آنان جعل شده است ، چگونه ممكن است چيزي كه رسول خدا- صلي الله عليه وآله- آنرا حرام فرموده و اميرالمؤمنين اين حكم را نقل كرده آنها با او مخالفت كنند، در حالي كه أئمه علم خود شان را از همين منبع گرفته اند، نسل در نسل اين علم به آنها منتقل شده است پس ممكن نيست أئمه به چيزي امر كنند كه رسول خدا از آن منع فرموده است ، اگر امام صادق - عليه السلام- حكم حرام بودن متعه را نمي دانست نمي فرمودند:
« نكاح بدون شاهد درست نيست»
بويژه اينكه سؤال اختصاصا در باره متعه است ، و ابو جعفر طوسي چنانكه ذكر كرديم آنرا درباب متعه آورده است.
پس ناممكن است كه امام صادق –عليه السلام- و أئمه قبل و بعد از ايشان چيزي را حلال كنند كه رسول ـصلي الله عليه وآله -آنرا حرام كرده است ، يا نعوذ بالله بدعتي پديد آورندكه در عهد رسول خدا نبوده است.
بنابرين مشخص شد كه رواياتي كه به متعه يا صيغه ترغيب مي كند يك حرف آن از أئمه اطهار- عليهم السلام- ثابت نيست بلكه نيروهاي ستون پنجم و دشمنان قسم خورده اسلام كه منظور شان بد نام كردن اهل بيت- عليهم السلام -و توهين به آنان بوده است اين گونه روايات را جعل كرده اند، و إلا چگونه بايد توجيه كرد كه هر كس متعه نكند كافر است !، در حالي كه حتي از يكي از أئمه اطهار و حتي يك مرتبه هم ثابت نيست كه متعه كرده باشند، يا اينكه به حلال بودن متعه حكم داده باشند، آيا نعوذ بالله آنها دين ديگري غير از دين اسلام داشته اند؟
پس ديديم كه جعل كنندگان اين روايات جز دشمنان اسلام ودشمنان اهل بيت نمي توانند باشند و إلا نعوذ بالله از اين روايات تكفير اهل بيت ثابت ميشود ! خوب دقت كنيد .
آقاي كليني از امام صادق -عليه السلام -روايت مي كند كه:
« زني نزد عمر ابن خطاب آمد و گفت ( من زنا كرده ام عمر دستور داد سنگسار شود ، به امير المؤمنين عليه السلام خبر رسيد، پرسيد چگونه زنا كردي؟ گفت به صحرا رفته بودم خيلي تشنه شدم ، از يك اعرابي آب خواستم گفت تا مرا إرضا نكني آب نمي دهم، وقتي خيلي تشنه شدم و ترسيدم هلاك شوم مجبوراً به خواسته او تن دادم ، امير المؤمنين فرمود )(تزويج و رب الكعبه ) قسم به پروردگاركعبه اين ازدواج است ! »
فروع الكافي 2/198
همچنانكه روشن است متعه يا صيغه با رضايت و خشنودي طرفين انجام مي گيرد، اما در اين روايت زن مجبور است ، و براي آنكه جان خودش را نجات دهد به چنين كاري تن در مي دهد ، پس اينكه در حكم زنا نيست كه از عمر بخواهد او را سنگسار كند! ،عمر هم فورا دستور صادركند! .
جالب اينجاست كه روايت تحريم متعه را در خيبر خود امير المؤمنين از رسول خدا- صلي الله عليه وآله -نقل كرده اند باز چگونه اين روايت را به ايشان نسبت داده اند؟!
مخالف با نصوص شرعي است، زيرا كه اين به مثابه حلال كردن چيزي است كه خداوند آنرا حرام كرده است .
اين ديدگاه باعث شده كه روايات دروغيني ساخته شود وبه ائمه أطهار- عليهم السلام- منسوب گردد درحالي كه در اين روايات آنقدر توهين نبست به آنان روا داشته شده كه اگر كسي ذره اي ايمان در دل داشته باشد جرأت چنين اهانتهايي را به آنان ندارد.
در اين روايات حتي صيغه با زن شوهردار كه شوهرش زنده و موجود است جايز دانسته شده ، كه اين خود براي ريشه كن كردن بنياد خانواده كافي است ، دراين صورت هيچ مردي نمي تواند به همسرش اعتماد كند ، چون هر زماني ممكن است او با مرد ديگري صيغه كند ، اين جنايت آنقدر بزرگ است كه ابعاد آنرا نمي توان تصور كرد،اگر مردي بداند كه همسرش با مرد ديگري صيغه كرده واكنشش چه خواهد بود؟!
پدران وديگر اولياي خانواده نيز نمي توانند بر دختران باكرة شان مطمئن باشند، چون ممكن آنان بدون اطلاع و رضايت خانواده باكسي صيغه شوند، و چه بسا ناگهان پدر متوجه ميشود كه دخترش قبل از ازدواج حامله است چرا و چگونه ؟ نمي داند، آنچه مشخص است اين است كه از يك مرد حامله شده ، اما اوگذاشته و رفته ! چون با چنين وضعي احساس مسئوليت ندارد.
اكثر آقاياني كه صيغه مي كنند براي خودشان اجازه ميدهند با آبروي مردم بازي كنند اما اگر كسي براي صيغه با دختر يا يكي از نزديكانشان با آنان صحبت كند ، هرگز موافقت نخواهند كرد و راضي نخواهند شد، چونكه اين ازدواج ! را مثل زنا مي دانند و آنرا براي خودشان باعث ننگ و عار مي پندارند ، اگر واقعا صيغه حلال و تا اين حد باعث اجر و ثواب و بلكه شرط ايمان است پس چرا حاضر نمي شوند بقيه مردم با دختران آنان صيغه كنند ؟!
صيغه نه گواه دارد و نه اعلان ، و نه رضايت سرپرست زن شرط است ، ونه هم زن از مردي كه او را صيغه كرده ميراث مي برد، بلكه صرفا او يك متاع كرايه اي است چنانكه اين ديدگاه را به امام صادق - عليه السلام -منسوب كرده اند.
صيغه راه را براي زنان و مردان اوباش باز كرده تا اينكه هر فسق و گناهي را به دين بچسبانند، كه در نتيجه آبروي دين و دينداران به تاراج رفته است.
از خلال آنچه ذكر كرديم به مضرات و مفاسد ديني واجتماعي واخلاقي صيغه ميتوان پي برد، به همين دليل صيغه حرام گرديده است ، اگر درآن خير و مصلحتي مي بود حرام نمي شد، علت اينكه رسول اكرم - صلي الله عليه وآله - و امير المؤمنين- عليه السلام -آنرا حرام كرده اند همين مفاسد و مضراتي است كه آشكارا در آن بچشم مي خورد.
ازامام خوئي پرسيدم كه در باره فرمودة امير المؤمنين درتحريم متعه در روز خيبر چه مي فرماييد؟ گفتند:
« فرمايش امير المؤمنين- عليه السلام- جنبه اختصاصي دارد يعني تحريم در همان روز مراد است نه تحريم دائم!»
و پرسيدم كه در باره فرمايش امام صادق- عليه السلام- چه مي فرماييد؟ يعني ازدواج بدون شاهد آيا در عهد پيامبر –صلي الله عليه وآله- رائج بوده است ؟ فرمودند: «جوابيكه ايشان به سؤال كننده دادند از روي تقيه بوده است ،همه فقهاي بر اين امر اتفاق نظر دارند»
بنده جسارت ميكنم وبه خودم اجازه مي دهم كه بگويم باكمال تأسف رأي فقهاي ما صائب نبوده است، به دليل اينكه متعه همزمان باگوشت الاغ حرام شده ، و گوشت الاغ از روز خيبر براي هميشه حرام شد لذا از همان روز شنيده نشده كه كسي گوشت الاغ خورده باشد و تا قيامت هم حرام خواهد بود. بنابراين ادعاي اينكه تحريم متعه به روز خيبر اختصاص داشته ادعايي بدون دليل است ، علاوه برآن اگر تحريم اختصاصي مي بود بايد نسخ آن از پيامبر- صلي الله عليه وآله - ثابت مي شد، وانگهي نبايد فراموش كرد كه علت اباحت صيغه جنگ و سفر بوده است پس چگونه درآن جنگ و سفر بسيار شديدي كه هيچكس دسترسي به همسرش ندارد متعه حرام شود و سپس درحالت عادي مباح مي گردد؟!
پس بياييم حقيقت را بخاطر خدا بپذيريم كه آغاز حرمت متعه از خيبر توسط رسول اكرم صلي الله عليه وآله و نقل آن توسط اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است و توجيهات وتأويلات فقهاي ما باكمال احترامي كه به آنان داريم هيچ ارزش ديني و اخلاقي و هيچ مستند شرعي ندارد،وچيزي جزبازي كردن بانصوص و روايات نيست.
و بازگذاشتن اين دزد راه خطرناك(متعه) ، وسيله اي قرار گرفته كه آدم هاي پست و شهوت پرست همواره براي ارضاي خواهشات خويش درجستجوي زنان اوباشي مانند خود هستند، و چه بسا خانواده هاي شريف و متديني نيز فريب مي خورند و به اسم دين مورد حمله و سوء استفاده اين گرگان در لباس ميش و دزدان ديني قرارميگيرند!.
و اما اينكه فرموده امام صادق- عليه السلام- در جواب سؤال كننده از روي تقيه بوده است –باعرض معذرت- خنده آور است زيرا سؤال كننده خودش از شيعيان امام صادق- عليه السلام- بوده است، دليلي وجود ندارد كه اينجا تقيه كند، بويژة اينكه اين فرمايش امام صادق با روايت تحريم متعه از اميرالمؤمنين موافق است . عجيب اينجاست كه اين متعه يا صيغه اي كه براي آن فضائل بيشماري جعل كرده اند و فقهاي عزيز ماهم به دام آن گرفتار آمده اند به يك مرد اجازه ميدهد كه در يك وقت هر چه مي خواهد صيغه كند حتي اگر هزارتا زن هم به يك وقت در صيغه مردي باشد اشكالي ندارد! و چه بسا يك مرد بدون آنكه متوجه باشد با مادر و دختر، يا بادو تا خواهر همزمان صيغه كند!.
زني از اتقافي كه برايش پيش آمده بود از من نظر خواست ميگفت:: آقاي سيد!:
«....... بيست سال پيش با او صيغه كرده و از او حامله شده است، مدتي بعد از صيغه حاجي آقا با او، دختري متولد ميشود ، قسم خورد كه اين دختر از اوست چون در آن روزها كسي ديگري با او صيغه نكرده است، سالها بعد كه دختر بزرگ مي شود وبالغ ميگردد روزي مادرش احساس مي كند كه دختر حامله است، وقتي علت را مي پرسد مي گويد آقاي سيد! ....... با او صيغه كرده ! و از او حامله شده است ، مادر بهت زده شده وحواسش را باخته بود نمي دانست چه كند، داستان را براي دخترش بازگفت، او بيشتر گيج شده بود كه چگونه پدرش با او صيغه كرده است؟! »
او از من مي پرسيد كه اكنون رابطه او با آقاي مذكور بر چه اساس بايد باشد؟! از اين قبيل اتفاقات زياد پيش مي آيد، يكي بادختري صيغه ميكند بعد كه متوجه مي شود ميبيند او خواهرش از صيغه است، يكي با همسر پدرش صيغه كرده است! اتفاقاتي كه از اين قبيل پيش مي آيد بي شمار است!.
واقعا اين صحنه هاي تكان دهنده انسان را علاوه از حيرت و تعجب به تفكر و تدبر وا مي داردكه آيا اسلام براي اين مشكل علاجي در نظر نگرفته است؟ از قرآن بپرسيم كه در اين باره چه مي فرمايد:
(وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ) (النور:33)
-يعني "كساني كه به ازدواج دسترسي ندارند بايد صبر كنند و خودشان را پاك نگهدارند تا وقتي كه خداوند از فضل خودش آنان را غنا بخشد.
پس علاج اين است كه انسان صبر كند و خودش را ازآلوده كردن به چيزهاي ديگر پاك نگهدارد تا خداوند شرايط ازدواجش را ميسر كند، اگر صيغه حلال مي بود ديگر لزومي نبود كه به استعفاف وانتظار امركند آشكارا مي فرمود صيغه كنيد .
همچنين خداوند حكيم مي فرمايد :
( وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) (النساء:25)
و هركس ازشما تواناني مالي نداشته باشد كه بازناني آزاد مؤمن ازدواج كند – بهتر است – باملك يمينهايتان از كنيزان مؤمن تان ازداوج كند وخداوند به ايمان شما داناتر است همه از يكديگريد پس با اجازه سرپرست شان با آنان ازدواج كنيد و مهرهايشان را به وجه پسنديده به ايشان بدهيد در حاليكه پاكدامنان غير پليد كار باشند ودوست گيران نهاني نباشند، آنگاه چون ازدواج كردند اگر مرتكب كار ناشايستي – زنا- شدند مجازات آنان به اندازه نصف مجازاتيست كه بر زنان آزاد مقرر است ،اين حكم – ازدواج با كنيزان- براي كسي از شما است كه از آلايش گناه بترسد و شكيبايي – و پاكدامني – پيشه كردن برايتان بهتر است وخداوند آمرزگار مهربان است .
پس خداوند حكيم در كلام پاكش كساني را كه به علت كمبود امكانات به ازدواج دسترسي ندارند دستور داده باكنيزها ازدواج كنند اگر به آن هم دسترسي نداشتند صبر كنند، اگر متعه حلال مي بود چرا دراينجا به عنوان آسانترين راه حل كه هر كس در هر شرايطي مي تواند به آن دسترسي داشته باشد طرح نگرديد؟!.
ائمه اطهار-عليهم السلام- اين واقعيت را به خوبي مي دانستند و در پرتوهمين واقعيت و فهم عميقي كه از قرآن داشتند ارشادات و فرمايشاتشان در تحريم متعه صريح و روشن است ملاحظه فرماييد:
عبدالله بن سنان ميگويد ازامام صادق- عليه السلام- درباره متعه پرسيدم فرمودند::
( لا تُدنّس نفسك بها) نفس خود را با آن كثيف مگردان.
بحار الانوار100/ 318
اگرمتعه حلال ميبود و اينقدر فضليت! ميداشت و شرط ايمان ميبود(و اعتقد بغير ديننا) چرا امام صادق -عليه السلام -چنين تعبيري از آن بفرمايند؟ حضرت به اين نيز اكتفا نكردند بلكه با صراحت حكم حرام بودن آنرا بيان فرمودند:
« از عمار روايت است كه گفت امام صادق –عليه السلام- فرمودند: ( قد حرمت عليكم المتعة) تحقيقا متعه برشما حرام شده است.
فروع كافي 2/48 ،وسائل الشعية 14/450
علاوه برآن امام صادق- عليه السلام- اصحاب خودشان را همواره سرزنش مي كردند واز صيغه كردن بر حذر مي داشتند لذا مي فرمودند:
«آيا يكي از شما خجالت نمي كشد كه در جاي پنهان و شرم آوري ديده شود آنگاه اين كردار ناپسند او به حساب برادران و ياران صالح و نيكو كارش گذاشته شود؟! »
فروع كافي 2/44. وسائل الشيعة 14/ 450.
هنگامي كه علي بن يقطين ازامام رضا-عليه السلام- درباره متعه پرسيد جواب دادند:
« (ما أنت وذاك ؟ قد أغناك الله عنها ) تو را بامتعه چه سروكاري است خداوند تو را از آن بي نياز كرده است.
فروع كافي 2/43، وسائل الشعية 14/449
آري خداوند مردم را با ازدواج شرعي از متعه بي نيازكرده است ، لذا ثابت نشده كه كسي با زني از اهل بيت (ع)صيغه كرده باشد، اگر حلال مي بود و اينقدر فضيلت ! وثواب! مي داشت آنها حتما اينكار را مي كردند.
وقتي عبد الله بن عمير به امام باقر- عليه السلام- گفت :
« أيسرّك أنّ نساءك وبناتك و أخواتك وبنات عمك يفعلن ؟–اي يتمتعن- فأعرض عنه ابوجعفر- عليه السلام- حين ذكر نساءه و بنات عمه»
-آيا خوشحال مي شوي كه همسران و دختران وخواهران و دختران عمويت اينكار را بكنند؟! يعني متعه كنند، امام باقر- عليه السلام –وقتي اين را شنيدند چهره خود شان را برگرداندند.
فروع كافي 2/42،تهذيب 2/186
پس هر مسلمان عاقلي به درستي ميداند كه صيغه حرام است و بدليل مفاسد و مضرات بسياري كه در پي دارد و به دليل مخالفتش باقرآن و سنت ،و سيرت و اقوال ائمه اطهار- عليهم السلام- به هيچ عنوان قابل تحمل و توجيه نيست، با توجه به آنچه عرض كرديم نصوصي كه گويا از فضائل! وثواب! متعه سخن مي گويند همه جعلي و قلابي است كه هيچ ارزش شرعي نميتواند داشته باشد چونكه با صريح قرآن و سنت رسول اكرم ـصلي الله عليه وآله- و عمل ائمه اطهار- عليهم السلام- و عقل و فطرت سالم تضاد آشكاردارد وپيامد هاي زشت و بيشمار آن كه به بعضي از آنها اشاره كرديم فقط تصورآن براي نفرت و انزجار از چنين عمل پليدي! كافي است.
دين اسلام آمده است كه به فضائل ترغيب كند و از رذايل باز دارد و مصالحي كه زندگي انسانها بر اساس آن استوارگرديده و رونق مي يابد را ترسيم و تقويت كند، و صيغه بدون شك نه تنها بر قيام و توانمندي پايه هاي زندگي كمك نمي كند، كه آنرا سست تر و ناتوان تر مي كند و بر فرض اگر يك مصلحت آني براي يك فرد تأمين كند مفاسد بيشمار ديگري را پديد مي آورد كه پيامدهاي منفي آن كل جامعه را دچار سستي و ورشكستگي مي گرداند.
مثلا طوسي روايت مي كند كه از امام باقر-عليه السلام -پرسيده شد:
« الرجل يحلّ لأخيه فرج جاريته؟ قال: نعم لا بأس به، له ما أحل له منها »
- آيا ممكن است كسي فرج كنيزش را براي برادرش حلال كند؟ فرمود بله، اشكالي ندارد ، هر ﭺه براي او از آن حلال بوده براي برادرش نيز حلال است .
الاستبصار 3/136
كليني و طوسي از محمد بن مضارب روايت مي كنند كه گفت: امام صادق- عليه السلام- به من فرمودند:
« يامحمد خذ هذه الجارية تخدمك وتصيب منها، فاذا خرجت فارددها الينا »
-يعني اين كنيز در اختيار توباشد هم خدمت ترامي كند و هم خود را با او ارضا ميكني!هروقت خواستي بروي او را به ما برگردان!".
فروع كافي 2/ 200 ، استبصار 3/136
اگر همه انسانهاي روي زمين جمع شوند و قسم بخورند كه امام باقر و امام صادق -عليهما السلام -چنين چيزي گفته اند من يكي باور نخواهم كرد ، ائمه اطهار بسيار عزيز تر وشرافتمند تر و بزرگوارتر از آنند كه چنين چرنديات باطلي برزبان آورند، ياچنين عمل زشتي را كه با اخلاق اسلامي وفطرت سليم بشري منافات دارد جايز بشمارند، وتوجيه كنند، اين كارعين ديوثي وبي ناموسي است، آن ذوات مقدس- عليهم السلام- كه علم شان را از سر چشمه نبوت فرا گرفته اند مگر ممكن است چنين چرت و پرت هايي معاذ الله از آنان صادر شود؟! نسبت دادن هر سخني به آنان بمثابه نسبت دادن به رسول اكرم- صلي الله عليه وآله- است و نسبت دادن سخني به رسول اكرم بمثابه تشريع الهي است يعني اين تشريع خداوند است ؟!خدايا به تو پناه مي جوييم و از اين گونه افتراءات و دروغهاي مقدس مآبانه بيزاريم!.
در سفري كه به هند داشتيم و ملاقاتهايي كه باعلماي برزگ شيعه بويژه آقاي نقوي انجام دادم، گروههاي زيادي را ازنزديك ديديم ومطالعه كردم هندوها،سيكها گاوپرستان و ديگر پيروان اديان باطل و بت پرستي، در هيچ دين باطلي نديدم كه چنين عمل زشتي را براي پيروان خودش مجاز بشمارد! پس چگونه ممكن است كه اسلام بعنوان آخرين و كاملترين دين آسماني چنين عمل پست و ضد اخلاقي اي كه با ابتدائي ترين مبادي اخلاق منافات دارد براي پيروانش جايز بشمارد؟!
قضيه تا همين جا تمام نميشود لواط را نيز جايز شمرده اند و رواياتي نيز بافته و به اهل بيت عليهم السلام منسوب كرده اند.
طوسي از عبد الله بن يعفور روايت ميكند كه :
« از امام صادق -عليه السلام- پرسيدم اگر مردي از "دُبُر" بازن نزديك شود چه حكمي دارد؟! فرمودند ( لابأس إذا رضيت ) " اگر زن راضي باشد اشكالي ندارد"! گفتم پس معني آيه كريمه ( فاتوهن من حيث أمركم الله ) چيست؟ فرمودند: اين در صورتي است كه فرزند خواسته باشند . فرزند از جايي بخواهيد كه خداوند به شما دستور داده است لذا خداوند ميفرمايد:»
(نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ )(البقرة:223)
طوسي از موسي بن عبد الملك از مردي روايت ميكند كه گفت:
« از امام رضا- عليه السلام- پرسيدم كه اگر مردي از عقب در دبر زن به او نزديك شود چه حكمي دارد؟فرمودند: ( أحلّتها آية من كتاب الله ) آيه اي از كتاب خدا آنرا حلال كرده است از قول حضرت لوط عليه السلام كه فرمود: ( هولاء بناتي هن أطهرلكم) او مي دانست كه آنها فرج را نميخواهند!»
الاسبتصار 3/243
و طوسي از علي بن الحكم روايت ميكند كه گفت :
« از صفوان شنيدم كه ميگفت: به امام رضا- عليه السلام- گفتم: يكي از مخلصين شما ميخواهد از شما مسأله اي بپرسد اما خجالت ميكشد فرمود : مسأله چيست ؟ گفت آيا جايز است كه كسي در دبر باهمسرش نزديكي كند؟ فرمود: بله جايز است»
الاستبصار 3/243
اميدوارم خوانندگان عزيز به من اجازه دهند كه جسارت كنم و به عرض برسانم كه روايات مذكور با نص صريح قرآن مخالف است ، زيرا خداوند مي فرمايد:
( وَيَسْأَلونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ ) (البقرة:222) اگر نزديكي با همسر در دبر جايز مي بود خداوند فقط دستور دوري كردن از فرج را صادر مي فرمود و ميگفت :
(فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ) (البقرة:222)
-درحال حيض از نزديك شدن به فرج همسرخوداري كنيد.
اما چونكه نزديكي به "دبر" حرام است خداوند مطلق فرمود:
( وَلا تَقْرَبُوهُنَّ )(البقرة:222)
"وبه زنان نزديك نشويد
آنگاه خداوند بيان فرمود كه مرد چگونه به همسرش نزديك شود
(فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ )(البقرة:222)
هرگاه آنان پاك شدند از همان راهي كه خداوند به شما دستور داده به آنان نزديك شويد".
خداوند فرموده :
( نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ)(البقرة:223)
-همسران شما براي شما كشتزارند، هر طوري كه خواستيد مي توانيد به كشتزار خود نزديك شويد" و كشتزار جايي است كه از آن اميد فرزند ميرود.
مفهوم روايت ابويعفور از امام صادق ـ عليه السلام ـ اين است كه فرج فقط براي طلب فرزند است اما ارضاي غريزه و لذت بردن در" دبر" است !يا حد اقل براي ارضاي غريزه از هر دو ميشود استفاده كرد! در حالي كه اين امر به طور كلي غلط است ، و تنها فرج است كه هم براي طلب فرزند و هم براي ارضاي غريزه مورد استفاده قرار مي گيرد اين سنت خداوندي و فطرت بشري از آغاز تاريخ تاكنون است ، و تاقيامت ادامه خواهد داشت، امام صادق- عليه السلام- بسيار پاك تر و شأنشان بلندتر از آن است كه نعوذ بالله اينگونه چرت وپرت بگويند، ايشان كه از بارزترين و آگاه ترين علماي قرون طلايي اسلام و از ماهرترين شخصيتها به قرآن و علوم قرآني بودند چگونه اين آيه كريمه با اين وضاحت و صراحت را نمي توانند بفهمند ( فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم الله )؟!
اگر فرض كنيم كه در دبر هم مي تواند كسي ارضاشود قُبُل هم كه طبعا هست راه سومي هم كه وجود ندارد بنابراين آية كريمه و امري كه در آن آمده و آنرا مقيد به طهارت كرده كلامي بي معني ميشود!.
از آنجايي كه يكي از دو راه مذكور حرام بود و ديگري حلال ضروت پيش آمد كه راه حلال را كه گاهي مؤقتاً حرام مي شود بيان فرمايد، پس خداوند دستور داد كه از كشتزار استفاده كنند و كشتزار همان جايي است كه از آن اميد فرزند برده ميشود علاوه برآنكه هر دو همسر را ارضاء هم ميكند.
و اما روايتي كه به امام رضا -عليه السلام -منسوب كرده اند كه لواطت با زنان را جايز ميشمارد و به قول حضرت لوط -عليه السلام -استشهاد كرده اند ، بنده عرضم اين است كه تفسير آيه مذكور:
( هَؤُلاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ )(هود:78)
در آيه ديگري آمده است ، آنجايي كه خداوند مي فرمايد:
( وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ أَإِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ )(العنكبوت:29)
-راهزني تنها آن نيست كه دزدان راهزني مي كنند ، خير، اينكه كسي خودش را در غيرجاي مشروع ارضا كند و نسل را قطع كند نيز راهزني گفته مي شود، اگر همه مردان فقط خودشان را از دبر ارضا نمايند و راه طلب فرزند را رها كنند نسل بشري منقرض مي گردد.
پس معناي آيه كريمه روشن است و اين معنا از امام رضا- عليه السلام- مخفي نبوده است بنابراين دروغ بودن اين روايت از زبان امام ارضا- عليه السلام- روشن و آشكار است.
خمس يا كليد بانكها!
ازخمس نيز سوء استفاده زيادي بعمل آمده است ،وبوسيله آن سرمايه هاي كلاني اندوخته شده است ، گرچه نصوص شرع گوياي اين حقيقت است،كه برشيعيان چيزي بنام خمس واجب نيست بلكه يك امر مباح است كه همانند بقيه اموالشان هرجوري كه خواستند مي توانند در آن تصرف كنند.
براي آنكه حقيقت خمس روشن گردد و خواننده عزيز با خمس و چگونگي عملكرد با اين پديده نوين آشنايي بيشتر و بهتر پيدا كند ما در اينجا نگاهي گذرا به پيشينه اين كليد بانكها خواهيم داشت البته در پرتو روايات شرعي و اقوال و فتاواي علماء و مجتهدين معتبري كه مردم آنانرا به رسميت ميشناسند واز آنان تقليد ميكنند.
1. از ضريس كناني روايت است كه امام صادق- عليه السلام -پرسيدند: زنا از كجا دربين مردم راه يافت؟گفتم جانم فداي شماباد نميدانم، فرمودند:
« من قِبَل خُمسناأهل البيت الا شيعتنا الطيبين فإنه مُحلّلٌ لهم لميلادهم »
يعني از طريق خمس ما اهل بيت ، مگر شيعيان خوب ما زيراكه خمس براي آنان حلال است تا اينكه نسلشان ﭗاك بماند."
اصول كافي 2/502 باشرح شيخ مصطفي
2. از حكيم موذن بن عيسي روايت است كه گفت:
« از امام صادق- عليه السلام- پرسيدم تفسير آيه كريمه ( وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى) چيست ؟ (لأنفال:41) ،آن امام اندكي فكر كردند سپس فرمودند: (هي والله الإفادة يوما بيوم الا أن أبي جعل شيعته في حل ليزكوا) ...... ولي پدرم شيعيان خودش را از آن معاف كرده است تا اينكه ﭗاك شوند .
اصول كافي 2/499
3. از عمر بن يزيد روايت است كه گفت مسلم را در مدينه ديدم كه در آن سال خدمت امام صادق- عليه السلام- مبلغي پول آورده بود، امام پولش را به خودش برگرداند و فرمود:
« يا أبا سيار قد طيبناه لك و أحللناك منه فضم إليك مالك و كل مافي أيدي شيعتنا من الأرض فهم فيه محللون حتي يقوم قائمنا »
- ابو سيار! ما اين خمس را به توبخشيديم، و ترا از اداي آن معاف كرديم، اين مالت را بردار و تمام آنچه كه شيعيان ما دارند تا وقتي كه امام قائم ظهور نفرموده براي آنان حلال است.
اصول كافي 2/268
5. از محمد بن مسلم از يكي از دو امام عليها السلام روايت است كه فرمود:
« سخت ترين حالتي كه مردم در آن قرار دارند اين است كه صاحب خمس برخيزد و بگويد:
« يارب خمسي وقد طيبنا ذلك لشيعتنا لتطيب ولاداتهم ولتزكوا ولاداتهم»
-پروردگارا!خمس من، درحاليكه ماخمس رابراي شيعيان خودحلال كرديم تااينكه نسلشان و فرزندانشان ﭗاك بماند
اصول كافي2/502
6. ازامام صادق عليه السلام روايت است كه فرمودند:
« ان الناس كلهم يعيشون في فضل مظلتنا إلا أننا أحللنا شيعتنا من ذالك »
من لا يحضره الفقيه 2/243
7. از يونس بن يعقوب روايت است كه گفت :
« خدمت امام صادق -عليه السلام- بودم كه مردي وارد شد و گفت" جانم فدايت باد اي امام! مال و سرمايه زيادي از تجارت و راههاي ديگربدست ما مي رسد و ما ميدانيم كه شما در اين مال حق داريد، وما در اين حق شما مقصريم فرمودند:
« ماأنصفناكم إن كلفناكم ذلك »
-اگر ما شما را به آن مكلف كنيم در حق شما از انصاف كار نگرفته ايم.
من لايحضره الفقيه 2/23
8. از علي بن مهزيار روايت است كه گفت :
« در نامه اي از امام باقر- عليه السلام- خواندم كه شخصي خدمت ايشان آمد و از ايشان خواست كه وي را از پرداخت خمس معاف كنند، امام با خط خودشان نوشتند:
« من أعوزه شيء من حقي فهو في حل »
-كسي كه بر اثر تنگدستي به چيزي از حق من نياز داشته باشد برايش حلال است.
من لايحضره الفقيه 2/32
9. مردي خدمت امير المؤمنين -عليه السلام- آمد وگفت:
« مال فراواني جمع كرده ام و حب آن درونم را سوزانده است ،آيا توبه من قبول ميشود؟ فرمودند: خمس مرا احضار كن، وقتي خمس را احضار كرد امام فرمودند:
« هولك ،الرجل اذا تاب، تاب ماله معه»
-اين مال ،مال توست چونكه هرگاه انسان توبه كند مالش نيز با او توبه ميكند.
من لا يحضره الفقيه 2/22
اينها و بسياري روايات ديگر همگي باصراحت گوياي اين حقيقت هستند كه شيعه از پرداخت خمس معاف است، هركس هرجوري كه خواسته باشد ميتواند با اختياركامل در مال خمس تصرف كند ، هيچ فرد شيعه اي ملزم به ﭗرداخت خمس نيست تا آنكه امام قائم ظهور فرمايد، شگفت اينجاست كه وقتي با حضور خود ائمه- عليهم السلام- پرداخت خمس الزامي نبوده اكنون پس از گذشت قرنها چگونه پرداخت آن الزامي است؟!
لذا درپرتو روايات بسياري كه شيعيان را از پرداخت خمس معاف ميكند علماء ومحققين ومجتهدين زياديكه در عصرخودشان از مراجع بسيار معتمد جهان تشيع بشمارميرفته اند همگي فتاوايي صادر كرده اند كه شيعيان را از پرداخت خمس معاف ميكند بنابر مفاد اين فتاوا پرداخت خمس به هيچ احدي در هرموقعيت و مقامي كه باشد پيش از ظهور امام قائم جائز نيست .
علامه محقق نجم الدين جعفر بن حسن الحلي متوفي 676 ق مي فرمايد:
« لايجب إخراج حصة الموجودين من أرباب الخمس منها»
-كساني كه صاحب خمس هستند پرداخت خمس بر آنان واجب نيست.
شرائع الاسلام ص182-182
1. علامه يحيي بن سعيد الحلي متوفي 690 هـ ق :
« از نظر ايشان خمس و ديگر وجوهات به عنوان ضيافت و بقاياي ما يحتاج أئمه- عليهم السلام- برشيعيان حلال است و آنان از پرداخت آن معاف هستند »
الجامع للشرائع ص151
3-علامه حسن بن المطهر الحلي كه در قرن هشتم مي زيسته صاحب كتاب معروف منهاج الكرامه فتوا داده است كه:
« خمس براي شيعيان حلال است و آنان از ﭗرداخت آن معاف هستند »
تحرير الاحكام ص/75
4-علامه شيهد ثاني، متوفي 966 ق :ايشان بطور مطلق خمس را براي شيعيان مباح دانسته و آنانرا از پرداخت آن معاف فرموده است ، و در پايان مي فرمايد:
« أن الأصح هو ذلك كما في كتاب مسالك الافهام »
مجمع الفائدة والبرهان 4/355-358
5- علامه مقدس اردبيلي متوفي 993 ق از دانشمندترين فقهاي عصر خويش بود لذا مقدس لقب يافت :اايشان تصرف در اموال غائب را براي شيعيان بويژه در صورتيكه احتياج وجود داشته باشد مطلقا حلال ميداند، وميفرمايد:
« إن عموم الأخبارتدل علي السقوط بالكلية في زمن الغيبة والحضوربمعني عدم الوجوب والحتم لعدم وجود دليل قوي علي الارباح و المكاسب و لعدم وجود الغنيمة»
-عموم اخباردال برآن است ، كه در زمان غيبت خمس بطوركلي ساقط ميشود يعني پرداخت آن واجب و حتمي نيست چونكه دليل محكمي وجود نداردكه ازفوائد كسب وكار خمس گرفته شود، غنيمت هم كه وجود ندارد.
بنده اضافه مي كنم كه اين ديدگاه عالمانه ايشان از آيه كريمه:
) وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ ( (لأنفال:41)
استنباط گرديده است، سپس در ادامه ميفرمايد: رواياتي ازخود امام زمان ثابت است كه مي فرمايد:
« أبحنا الخمس للشيعة»
-ماخمس را براي شيعيان مباح قرار داديم.
6- علامه سالار ميفرمايد: “ ائمه خمس را در زمان غيبت فقط بخاطر نوازشي كه برشيعه داشتند بخشيدند” .
كتاب المراسيم ص/633.
7- سيد محمد طباطبائي كه دراوايل قرن يازدهم ميزيسته ميفرمايد:
« إن الأصح هو الاباحة »
درست تر همين است كه خمس مباح است.
مدارك الافهام/ 344
يعني واجب نيست بلكه بخشيده شده است مگر اينكه كسي باميل خودش خواسته باشد بپردازد كه باز نصوص گذشته از آن منع ميكند.
8- شيخ محمد باقر سبزواري كه در اواخر قرن يازدهم وفات كرده مي فرمايد:
« آنچه از روايات زيادي كه در مبحث ارباح(يعني فايده كسب وكار) آمده برميآيد مانند صحيح حارث بن مغيرة و صحيح الفضلاء و روايت محمد بن مسلم و روايت داود بن كثير و روايت اسحاق بن يعقوب و روايت عبدالله بن سنان و صحيح زراره و صحيح علي بن مهزيار و صحيح كريب، از همه چنين برميآيد كه خمس برشيعه بخشيده شده است »
آنگاه بعضي اشكالاتي را كه در اين زمينه آمده رد ميكند وميفرمايد:
« روايات اباحت صحيح تر وصريح تر است بنابراين نبايد ازآنها گذشت وبه روايات مذكور توجه كرد." خلاصه اينكه نظريه اباحت خمس در زمان غيبت از قوت خالي نيست »
ذخيرة المعاد /292
9-محمد حسن فيض كاشاني اين ديدگاه را برگزيده كه آنچه به امام زمان تعلق ميگيرد ساقط است وميفرمايد:
« زيرا كه أئمه- عليهم السلام- آنرا براي شيعيان حلال دانسته اند»
مفاتيح الشريعه ص229 مفتاح 260
10- شيخ جعفركاشف الغطاء متوفي 1227 ق تصريح فرموده است كه :
« خمس براي شيعيان بخشيده شده وپرداخت آن بر آنان واجب نيست»
كشف الغطاء/ 364
11- علامه محمد حسن نجفي متوفي 1266ق: باقاطعيت ميفرمايد:
« خمس در زمان غيبت براي شيعيان بخشيده است، و اخبار و روايات دراين زمينه متواتر است »
جواهر الكلام 16/141
12- مطلب را باديدگاه شيخ رضا همداني متوفي 1310 ق به پايان ميبرم، ايشان ميفرمايد
« خمس در زمان غيبت بخشيده است»
مصباح الفقيه همداني ص/155
در حاليكه ايشان خيلي متاخر است و فقط چيزي بيش از يك قرن از عصر ايشان ميگذرد.
پس ملاحظه فرموديد كه معاف بودن شيعه از خمس، وعدم الزام به پرداخت آن در ميان فقهاي متقدمين و متأخرين شيعه قولي بسيار مشهور و معتبر است ، تقريبا تا اوايل قرن چهاردهم قمري يعني صدوچند سال پيش به آن عمل ميشده است.
بنابرين باتوجه به روايات و فتاوايي كه ملاحظه فرموديد چگونه ميتوان خمس پرداخت، وقتي خود ائمه -عليهم السلام- از پذيرفتن خمس انكار فرمودند، و آنرا به صاحبانش برگرداندند وباصراحت كامل شيعيانشان را از پرداخت آن معاف نمودند، آيا ما از ائمه -عليهم السلام- نعوذ بالله عالمتريم؟! يابهتر؟! يا به مال و ثروت محتاجتر؟!
قابل ذكر است كه فقهاء ومجتهديني كه فتاوايشان را نقل كرديم فقط همينها نيستند كه به معاف بودن شيعه از خمس فتوا داده اند بلكه چندين برابر اين عدد ، فتاوايشان در لابلاي كتابها موجود است ما بخاطر آنكه موضوع را بطور فشرده و مختصر عرضه كرده باشيم تقريباً از هر قرني يك نفر انتخاب كرديم تا براي عموم روشن گردد كه شيعه هيچگونه الزامي به پرداخت خمس ندارد ، ﭺرا اين اعتقاد را مطرح ميكنيم زيرا كه با قرآن و روايات صحيح وعمل ائمه- عليهم السلام –و باعقل سليم و فتاواي فقهاء و مجتهدين شيعه مطابقت دارد، و هميشه به آن عمل ميشده است ، اينك به دو فتواي ديگر از فتاواي بزرگترين علماي جهان تشيع توجه فرماييد:
ميفرمايد:
« گروهي از اصحاب ما در بارة خمس درزمان غيبت اختلاف كرده اند، هر گروه ديدگاهي را برگزيده است ( سپس ديدگاههاي مختلف را ذكر ميكند از جمله ميفرمايد:) بعضي اين ديدگاه را كه خمس را بايد براي آمادگي ظهورامام زمان پرداخت، نمي پذيرند،بعضي ذخيره كردن آنرا واجب ميدانند يعني آنرا در زمين دفن كند، و اين روايت را كه ميگويد: "زمين در هنگام ظهور امام زمان ،كنزهايش را ظاهر ميكند و هرگاه امام قيام فرمايد خداوند ايشان را راهنمايي ميكند كه آن كنزها را درهرجايي كه باشد برگيرند" اين روايت را تأويل ميكند »
آنگاه از ميان ديدگاههاي مختلف يك ديدگاه را برگزيده است ميفرمايد:
« خمس را براي صاحب أمر-يعني امام مهدي- كنارگذاشته شود اگرترسيد كه قبل از ظهور امام بميرد و نتواند آنرا به ايشان بسپارد، به شخص ديگري كه به عقل و ديانتش اعتماد دارد واگذاركند تا اينكه او به امام بسپارد،او اگرظهورامام را دريافت كه به ايشان بسپارد و الا به شخص ديندار و قابل اعتمادي واگذاركند وبه همين ترتيب تا اينكه امام قيام فرمايد.»
سپس مي فرمايد:
« اين قول ازديگر ديدگاههابنظرمن آشكارتر است، چونكه خمس حق غائب است، ايشان هم قبل از غبيت روش مشخصي تعيين نفرمودند كه از آن پيروي شود»
سپس مي فرمايد:
« اين نيز همانند زكات است كه در هنگام فرا رسيدن فرصت ،مستحقين آن حاضر ميشوند،بنابراين وقتي كه مستحق آن وجود داشته باشد ساقط نميشود»
و ميفرمايد:
« اگر كسي اين بخش از خمس را كه سهم خالص امام است به نحويكه ما ذكركرديم اداء گرداند-يعني امانت بگذارد وهمچنان اولي به دومي و دومي به سومي....بسپارد - وقسمت ديگر خمس را براي ايتام آل محمد –صلي الله عليه وآله- ومسافران، و مساكين آنان به ترتيبي كه در قرآن كريم آمده مصرف كند ازحق دور نگرديده است»
بل كان علي الصواب »
-بلكه او بر حق است.
امابهرحال
« اختلف اصحابنا في هذا الباب »
-اصحاب ما در اين باب اختلاف نظر داشته اند.
المقنعه ص/46
پس ازآنكه احكام خمس را بيان ميكند ميفرمايد:
« هذا في حال ظهورالامام»
يعني خمس در حال ظهور امام حكمي دارد و در حال غيبت ايشان حكم ديگري، سپس ميفرمايد:
« فأما في حال الغيبة فقد رخّصوا لشيعتهم التصرف في حقوقهم من المناكح و المتاجر و المساكن»
واما درحال غيبت ائمه- عليهم السلام -براي شيعيان شان اجازه داده اند كه درحقوق آنان اعم از حقوق نكاح وتجارت ومسكن هر جوري كه خواستند تصرف كنند در غير آنچه عرض كرديم، به هيچ عنوان درخمس كه به ائمه -عليهم السلام -مربوط ميشود در زمان غبيت تصرف جايز نيست،ديدگاههاي اصحاب ما در اين باره متفاوت است گرچه نص مشخصي وجود نداردولي درمجموع هركدام از فقهاي ما ديدگاهي دارد كه مفاد آن "احتياط" است.
آنگاه شيخ طوسي ديدگاههاي فقهاي شيعه را در چهار نكته خلاصه ميكند:
1-خمس در زمان غيبت مانند ديگر چيزها از قبيل حق ازدواج و حق تجارت و غيره براي شيعيان مباح است ، واين صحيح ترين اقوال است چونكه موافق با نصوصي است كه از ائمه- عليهم السلام- روايت شده، وبسياري از فقهاي مابرهمين نظرند.
2-واجب است كه شخص صاحب مال ،خمس را تا زمانيكه زنده است حفاظت كند وقتي كه نزديك وفاتش بود به كس ديگري از برادران مسلمانش كه به اواعتماد دارد واگذاركند تااينكه به صاحب امر اگر حاضر شد بسپارد و او نيز به همين صورت.
3-واجب است كه خمس دفن گردد، زيرا در هنگام خروج قائم، زمين همه آنچه را كه در خود پنهان دارد آشكار ميكند.
4-واجب است كه خمس به شش قسمت تقسيم شود، سه قسمت آن براي امام كه يا دفن گردد و يا نزد شخص معتمدي وديعت گذاشته شود، وسه قسمت ديگر را براي مستحقان -كه يتيمان و فقراء و مسافران آل محمد- صلي الله عليه وآله- هستند تقسيم گردد، اين چيزي است كه بايد به آن عمل شود.و اين قول موافق بافتواي شيخ مفيد است كه خمس را برزكات قياس كرده است.
سپس مي فرمايد:
« اگر انسان جانب "احتياط" را بگيرد،وبه يكي از اقوال گذشته عمل كند گنهكار نخواهد شد »
پايان سخنان شيخ طوسي بااندكي تصرف.
پس شيخ طوسي تصرف درخمس را درزمان غيبت به اين ديدگاههاي چهارگانه منحصر فرموده است و خودش قول چهارم را برگزيده است كه قول بسياري از فقهاء نيز هست ، ملاحظه مي فرمائيد كه ديدگاههاي چهارگانه مذكور گرچه در تفاصيل اندكي باهم تفاوت دارند اما در مجموع همه بريك چيز متفقند كه ما ميخواهيم به آن برسيم و آن اينكه اين مال وسرمايه ايكه سهم امام غائب است ، يا سهم بقيه ، به كس ديگري داده نميشود، حتي اشاره اي هم نميتوان يافت كه مؤيد پرداخت خمس به امثال بنده باشد.
پرسش اين است كه خود شيخ طوسي و فقهاء ومجتهدين بيشماري كه قبل وبعد از ايشان به ديدگاههاي چهارگانه عمل كرده اند وفتوا داده اند و چندين قرن به آن عمل شده آيا همگي در اشتباه بوده اند؟!.
اين بود فتواي اولين رئيس و رهبر و بنيانگذارحوزه علميه در جهان تشيع شيخ طوسي در قرن ﭗنجم هجري و اينك ملاحظه فرماييد فتواي آخرين رهبر ورئيس حوزة علميه استاد بزرگوارمان امام راحل ابوالقاسم خوئي در قرن ﭗانزدهم هجري. ايشان در توضيح مستحقين خمس و چگونگي مصرف آن مي فرمايند:
« خمس در زمان ما كه زمان غيبت است به دوقسمت تقسيم ميشود ، نصف لامام العصر الحجة المنتظر- عج و جعل ارواحنا فداه -ونصف لبني هاشم ايتامهم و مساكينهم وابناء السبيل ....»
در ادامه ميفرمايد:
« نصف ان به امام(عج) متعلق است ، در زمان غيبت به نائب ايشان تعلق ميگيرد، ونائب ايشان هرفقيه امانت داري است كه بداند چگونه آنرا مصرف كند (إما بالدفع اليه أوالإستذان منه) يا به او واگذارشود،يااينكه از او اجازه مصرف آنرا گرفته شود....»
ضياء الصالحين مسئلة 1259ص/347.
پس فتواي امام خوئي با فتواي شيخ طوسي مخالف است ، شيخ طوسي به هيچ عنوان اجازه نميدهد كه خمس يا جزئي از آن به فقيه مجتهد يا نائب امام! داده شود، واين فتوا در زمان ايشان مورد عمل تمامي شيعيان بوده است، امام خوئي برعكس اين ديدگاه ، راه را براي استفاده از خمس هموار ميكند!!.
مرحله اول:
پس از انقطاع سلسله امامت و غيبت امام زمان ديدگاه رايج اين بود كه خمس حق امام غائب است و هيچكس حقي در آن ندارد، به همين دليل بود كه بيش از بيست نفر ادعا كردند كه نائب امام هستند تا بتوانند خمس را بگيرند ودر آن تصرف كنند وگفتند ما با امام غائب ملاقات داريم وميتوانيم خمس را به ايشان برسانيم.
اين زمان غيبت صغري بود ،تا حدود دو قرن پس از آن اين ديدگاه همچنان رائج بود و خمس به كسي داده نميشد، در اين دوران صحاح چهارگانه پديد آمد، وتمام آنها رواياتي نقل كردند كه ائمه -عليهم السلام -خمس را برشيعيانشان بخشيده اند و آنان را از پرداخت آن معاف كرده اند، هيچ فتوايي در اين دوران وجود نداشت كه خمس بايد پرداخت.
مرحله دوم:
سپس مرحله ديگري پديد آمد و پس از مرحله اول كه شيعيان از پرداخت خمس معاف بودند عده اي آمدند و گفتند: برشيعيان واجب است كه خمس بپردازند، چونكه افراد مغرض و فرصت طلب ميخواستند از آنچه درمرحله اول بدان عمل ميشد خود شان را نجات دهند لذا گفتند: اخراج خمس واجب است بشرطي كه در زمين دفن گردد تا زمانيكه امام غائب ظهورفرمايد.
مرحله سوم:
در اين مرحله گفتند بله اخراج خمس واجب است بشرط اينكه نزد شخص امانت داري گذاشته شود، و بهترين كسانيكه ميتوان در اين زمينه به آنها اعتماد كرد فقهاء هستند بااين ياد آوري كه اين امر استحبا ب است ونه واجب والزامي ، وفقيه نميتواند درآن تصرف كند بلكه بايد آنرا نگهداري كند تا زمانيكه بدست امام زمان برسد.
در اينجا نكته مهمي قابل توجه است و سؤال بسيار بجايي مطرح مي شود و آن اينكه كساني كه همواره اين امانت به آنها تعلق گرفته تاكنون ﭺه كسي آنرا سالم به كسان ديگري سپرده ، تا اينكه او نيز آنرا به ديگران بسپارد؟!.
تصور نمي كنم ، بنده نه شينده ام و نه در جايي خوانده ام كه چنين شخصي يا شخصيتي تاكنون اين شهامت را از خود نشان داده باشد، و مال امانت خمس را كه مردم نزد او امانت گذاشته اند به كس ديگري بعد ازخود سپرده باشد ، بلكه درست و متأسفانه حقيقت تلخ اين است كه هميشه ورثاي اين بزرگان بعد از آنان نشسته اند و اين مال امانت را درست مانند اينكه ملك شخصي! حاجي آقا باشد بين خودشان تقسيم كرده اند،بدين ترتيب خمس امام بدون هيچ پرسش ومحاسبه اي به جيب ما ريخته ميشود، اين در صورتي است كه بنده خودم امانت دار باشم و شخصا درآن تصرف نكرده باشم و آنرا مال خودم نپنداشته باشم!.
يك پرسش مهم
قاضي ابن بهراج اولين كسي بود كه اين امر را از استحباب به وجوب كشاند و گفت
« :واجب است سهم امام را نزد كسي از فقهاء ومجتهدين كه به وي اعتماد ميشود گذاشته شود تا اينكه او اگر امام غائب را دريافت به ايشان بسپارد، يا اينكه وصيت كند تا بعد از وي اين مال به كسي سپرده شود كه معتمد باشد و او اين وظيفه را انجام دهد ، وبه همين ترتيب كه بدون شك اين گام بسيار مهمي بشمار ميرود»
المهذب 8/180
مرحله چهارم:
سپس علماي متاخرين آمدند و گام مهم ديگري برداشتند وگفتند:
« پرداخت خمس به فقهاء واجب است تا اينكه بين مستحقين آن كه ايتام و مستمندان اهل بيت- عليهم السلام- هستند تقسيمش كنند»
غالبا فقيه ابن حمزه اولين كسي بود كه در قرن ششم چنين ديدگاهي را مطرح كرد و اضافه كرد كه اين روش بهتر از آنست كه خود صاحب مال شخصا آنرا توزيع كند بويژه اگر وي تقسيم آنرا بلد نباشد.
الوسيلة في نيل الفضلية ص 682
مرحله پنجم :
اين تحول در قرون متأخر همچنان ادامه يافت، تقريبا تا حدود يك قرن پيش كه آخرين گام برداشته شد وآخرين مرحله از اين تحول بزرگ وتاريخي در اين بخش ازمكتب تشيع تكميل گرديد و راه براي استفاده بهينه! از اين دسترنج مردم هموارگرديد، بعضي فقهاء گفتند فقيه ميتواند در سهم امام هر جور كه صلاح ببيند تصرف كند، مانند انفاق برطلبه واقامت شعائر ديني و غيره " اين فتوايي بود كه شيخ محسن الحكيم صادر فرمود".
مستمسك العروة الوثقي 9/584
اين در حالي است كه از سوي ديگر گفتند: در اينكه سهم امام چگونه به مصرف برسد لزومي به پرسش از فقيه و مجتهد نيست، معني سخن اين است كه سهم مجتهد مقوله اي است كه در عصور بسيار متأخر پديد آمده است
پس مقوله خمس از مراحل زيادي عبور كرده تا سرانجام بدينجا رسيده است كه پرداخت خمس "كسب وكار" به فقهاء و مجتهدين واجب است ، بنابراين ملاحظه مي فرماييد كه هيچ نصي در باره خمس كسب و كار وجود ندارد، نه كتاب نه سنت و نه قول امام ، بلكه اين ديدگاهي است كه در عصور بسيار متأخر توسط بعضي فقهاء پديد آمده است و كاملا باقرآن وسنت و اقوال ائمه- عليهم السلام -وفتاواي فقهاء و مجتهدين معتبرمخالف است.
لازم ميدانم كه قول امام راحل آية الله العظمي امام خميني را در اينجا ذكر كنم، ايشان طي سخنراني هاي فراواني كه سال 1389ق در حوزة علميه نجف در جمع اساتيد و طلبه كه بنده نيز افتخار شركت در آنها را داشتم ايراد فرمودند و سپس آنها را به شكل كتابي نيز بانام حكومت اسلامي( ياولايت فقيه) منتشر كردند، از جمله فرمودند:
« اين كوتاه نظري است اگر بگوييم كه تشريع خمس صرفا جهت تأمين معاش ذريه ي رسول الله- صلي الله عليه وآله- بوده است»
فرمودند:
« گوشه اي از اين سرماية بسيار كلان براي معاش آنان كافي است ، خمس بازارهاي تجاري بزرگي چون بغداد، تهران، وغيره به نظر شما چه سرمايه هنگفتي را تشكيل ميدهد اين سرمايه چگونه بايد مصرف شود؟!»
سپس فرمودند:
« به نظر بنده حكومت اسلامي عادل به سرمايه هاي گزافي احتياج نداردكه به كارهاي پيش پا افتاده و مصالح شخصي مصرف كند»
سپس مي فرمايند
« خمس مالياتي نبوده كه صرفاً جهت تأمين ضروريات آل بيت رسول الله- صلي الله عليه وآله -واجب شده باشد، يا زكات براي آن فرض نشده كه فقط بين فقراء و مساكين تقسيم گردد، بدون شك خمس و زكات خيلي بيشتر از حاجت طبقات مذكور است، پس آيا اسلام ما زاد خمس وزكات وديگر وجوه شرعي را به مردم واگذار ميكند يا اينكه به دريا ميريزد؟ يا راه حل ديگري وجود دارد؟ تعداد سادات اهل بيت -عليهم السلام در آن زمان-صدر اسلام- از صد نفر متجاوز نبوده، اگر فرض كنيم كه تعداد شان نيم ميليون هم ميبود، آيا باعقل جور در ميآيد كه بگوييم هدف از مشروعيت خمس ، اين سرمايه رو به رشد -كه هر روز با رشد تجارت وصنعت افزايش مييابد چنانكه امروز مشاهده ميكنيم -فقط بخاطر آن بوده است كه آل رسول -صلي الله عليه وآله- اشباع شوند؟! هرگز نميتواند چنين باشد»
حكومت اسلامي چاپ نجف ص/39-42
پس ملاحظه فرموديد كه امام باصراحت ميفرمايند:
« اموال خمس سرمايه بسيار كلاني است »
اين سخن در آن زمان بود، امروز پس از حدود سي سال اين سرمايه چقدربايد بيشتر شده باشد؟! وهمچنين ديديم كه امام تصريح فرمودند كه جزء كوچكي – شما فرض كنيد يك هزارم 1/1000شايد هم كمتر- براي تأمين معاش آل بيت پيامبر- صلي الله عليه وآله –كافي است پس بقيه اين سرمايه هنگفت و سرسام آور را چه بايد كرد؟؟!
انسان از دو راه ممكن است فاسد شود پول و شهوت،كيست كه بتواند در مقابل اين دو چيز مقاومت كند، بويژه آنانيكه متأسفانه جز براي رسيدن به اين بهشت برين! در اين راه قدم نگذاشته اند.
أميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايند:
« طوبي للزاهدين في الدنيا الراغبين في الآخرة أولئك اتخذوا الأرض بساطا وترابها فراشا و ماء ها طيبا، والقرآن شعارا والدعاء دثارا ثم قرضوا الدنيا قرضا علي منهاج المسيح ... ان داؤد عليه السلام قام في مثل هذه الساعة من الليل فقال إنها ساعة لايدعوا فيها عبدٌ الا استجيب له إلا أن يكون عشارا اوعريفا اوشرطيا »
-خوشا آنان كه دل از اين جهان گسستند و بدان جهان بستند، آنان مردمي اند كه زمين را گستردني خود گرفته اند وخاك آنرا بستر . و آب آنرا گوارا . قرآن را به جانشان بسته دارند و دعاء را ورد زبان . چون مسيح دنيا را از خود دور ساخته اند – ونگاهي بدان نينداخته – داود در چنين ساعت از شب برون شد و گفت : اين ساعتي است كه بنده اي در آن دعا نكند جز كه از او پذيرفته شود مگر آنكه باج ستاند ، يا گذارش كار مردمان را به حاكم رساند ، يا خدمت گزار داروغه باشد.
نهج البلاغة ترجمه شهيدي ص/378-379
حالا شما مقايسه كنيد بين اين ارشاد أميرالمؤمنين عليه السلام و بين حالت امروز ما آنگاه خود قضاوت كنيد! باكمال تأسف اين نص و هزاران نصوص ارزشمند وطلايي ديگر هيچ تأثيري به حال كساني كه خود را پيروان وعاشقان آل بيت -عليهم السلام- ميخوانند ندارد، زندگي پرناز و نعمتي كه دارند زهد أميرالمؤمنين -عليه السلام- را از ياد آنان برده است ، وبا عرض معذرت چشمانشان را كوركرده است كه سخنان پرنور حضرت امير را ببينند و تدبركنند وبكار بندند.
"عشّار" كسي است كه عشر جمع ميكند چنانكه اميرالمؤمنين- عليه السلام- فرمودند دعاي او قبول نميشود، پس "خماس" چگونه دعايش قبول شود، عشر يك وجه شرعي است و عشار آنرا براي بيت المال جمع ميكند درحاليكه جمع كردن خمس غالبا ﭺنين نيست ﭗس چگونه ميخواهد دعايش قبول شود؟!.
در پايان مبحث خمس لازم ميدانم قولي از دوست عزيز مبارزم شاعر چيره دست آقاي احمد صافي نجفي -رحمة الله عليه- نقل كنم كه پس از اخذ مدرك اجتهاد- با توجه به تفاوت سني اي كه بين من و ايشان وجود داشت كه چيزي حدود سي سال از من بزرگتر بود-با هم خيلي دوست شده بوديم، ميفرمود فرزندم! حسين عزيزم!: " خودت را به خمس ملوث نكن كه حرام است"آنقدر بامن بحث كرد تا سرانجام قانع شدم كه خمس حرام است ، آنگاه چند بيتي كه در اين زمينه سروده بود برايم خواند و نوشته اش را به من داد كه آنرا در كيف ياد داشتهايم نگه داشتم اينك آنرا بدون كم وكاست براي خوانندگان عزيز نقل ميكنم:
عجبتُ لقوم شـحذهم باسم دينهم وكيف يَسوغُ الشحذُ للرجل الشهم؟!
لئن كان تحصـيل العــلوم مسوَّغا لذاك فإن الجهـل خـيرٌ من العـلم؟!
وهل كان في عهــد النبي عصابـة يعيشون من مال الأنام بذا الاسـم؟
لئـن أوجب الله الزكاة فلـم تكــن لتعطي بـذل بل لـتؤخـذ بالرغــم
ترجمه:
تعجب ميكنم بحال مردميكه گدايي شان به نام دين است!
براي مرد باشهامت چگونه مناسب است گدايي كند؟!
اگر تحصـــــيل علم انگيزه اش همـــين باشد!
پس جهــــــل بهتر از اين علـــم است!
آيا در زمان پيامــبرهم گروهي بوده انـــد؟
كه با اين نام از مال مردم امرار معـاش كنند؟
اگر خداوند زكات را واجب كرده است براي آن نبوده!
كه با ذلت پرداخته شود بلكه با زورگرفــته ميشد.
**********
بازي با كتابهاي آسماني
هيچ مسلماني شك ندارد كه پس از صحائف آسماني وسه كتاب معروف ديگر كه همگي منسوخ هستند قرآن كريم يگانه كتاب آسماني است كه بر پيامبر اسلام حضرت محمد -صلي الله عليه وآله- نازل شده است ، اما بنده طي مطالعاتي كه داشته ام پي بردم كه فقهاء و روحانيون ما از كتابهايي سخن ميگويند كه گويا علاوه از قرآن كريم برپيامبر بزرگوارمان -صلي الله عليه وآله -نازل شده و ايشان اين كتابها را به طور اختصاصي در اختيار اميرالمؤمنين -عليه السلام- گذاشته اند! ملاحظه فرمائيد:
أبوبصير از امام صادق- عليه السلام- روايت ميكند كه ايشان فرمودند:
« در نزد ما جامعه است آنها چه ميدانند كه جامعه چيست؟! گفتم جانم فداي شماباد جامعه چيست؟ فرمودند: صحيفه اي است كه طول آن هفتادگز است با اندازه گيري خود رسول خدا-صلي الله عليه وآله- و املاي ايشان و از زبان خود ايشان ، كه علي(ع) آنرا بادست خودش نوشته است، در آن حكم هر حلال و حرامي درج گرديده است و در آن هرچيزي هست كه مردم تا روز قيامت بدان احتياج داشته باشند حتي جزاي زخمي كه كسي برداشته باشد»
اصول كافي 1/239، بحار الانوار26/22
در اين باره روايات بسياري وجود دارد كه ما بخاطر اختصار از ذكر آن صرف نظر ميكنيم: نگا : كافي-بحار- بصائرالدرجات – وسائل الشيعة و غيره .
اينكه جامعه اكنون در كجاست؟ و با اين همه علمي كه در آن نهفته، بلكه شامل تمام آن ﭺيزهايي است كه مردم تا قيامت به آن محتاجند ؟ چرا پنهان داشته شده، چرا ميليونها انسان از استفاده آن محرومند، بنده جوابي براي اين سؤالات نيافتم؟!
از حضرت رضا-عليه السلام- در حديث علامات امام آمده است كه فرمودند:
« درنزد امام صحيفه اي خواهد بود كه ( فيها اسماء شيعتهم إلي يوم القيامة) "در آن نام تمام شيعيانشان تا روز قيامت درج خواهد بود " و صحيفه ديگري كه ( فيها اسماء اعداءهم إلي يوم القيامة) " در آن نام تمامي دشمنانشان تاروز قيامت درج خواهد بود»
بحار الانوار25/117 و ج16
نميدانم چه جور صحيفه اي است كه بتواند اسماي همه شيعيان جهان را از آغاز تا قيامت در خود جاي دهد؟!! و نميدانم آن چگونه صحيفه اي خواهد بود كه بتواند اينهمه دشمنان آل بيت –عليهم السلام -!!را درخود جاي دهد؟!! بنظرشما همه كامپيوترها و عقل هاي الكتروني دنيا ميتوانند اين عدد خيالي را بشمارند، و در خود جاي دهند؟ اگر معجزه هم خواسته اند ثابت كنند، آن فقط در اختيار پيامبران قرار ميگيرد، آنهم در اشياي ملموس نه چيزهاي غيبي؟! اينكه چه لزومي بوده كه دروغ به اين گنده اي از زبان أئمه و اهل بيت- عليهم السلام- گفته شود ما كه سر در نياورديم! و خدا كند كه اين رسوايي هاي ما به دست دشمنان اسلام نيفتد و گرنه بهانه هاي خيلي خوبي براي استهزاء و انتقام بيشتر از اسلام و مسلمين خواهد بود!.
از اميرالمؤمنين -عليه السلام- روايت است كه فرمودند:
« بخدا قسم در نزد من صحيفه هاي زيادي از رسول خدا –صلي الله عليه وآله- و اهل بيت ايشان موجود است در آن ميان صحيفه اي است كه العبيطة ناميده ميشودكه شديدتر از آن بر عربها وارد نشده است در آن اسم شصت قبيله عرب است كه خون آنان مباح دانسته شده ، وگفته شده كه آنها هيچ سهمي در دين خدا ندارند»
اين روايت به هيچ عنوان قابل قبول نيست و نه باعقل جور درميآيد ، اگر اينهمه قبائل هيچ سهمي در دين اسلام نداشته باشند، معنايش اين است كه در ميان تمام عربها مسلمان وجود ندارد.علاوه برآن از اختصاص قبائل عرب به اين برچسپ ظالمانه بوي ناسيوناليستي به مشام ميرسد.
ابو بصير از امام صادق- عليه السلام- نقل ميكند كه :
« در غلاف شمشير رسول الله- صلي الله عليه وآله- صحيفه كوچكي بود كه در آن حروف مخصوصي نوشته شده بود كه هر يك ازآن حروف هزار حرف ديگر را مي گشود»
ابوبصير ميگويد امام صادق- عليه السلام –فرمودند
«تاكنون از آن دو حرف بيشتر باز نشده است»
بحار الانوار 26/56
آيا ما ميتوانيم بپرسيم ،كه حروف ديگر كجاست؟ آيا نبايد آنها را نيز بيرون آورند تا اينكه ما شيعيان اهل بيت(ع) از آن استفاده كنيم، يا اينكه تا ظهور امام زمان اين علم پوشيده خواهد ماند؟!
از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمود:
« درغلاف شمشير رسول خدا-صلي الله عليه و آله- صحيفه اي يافته شد كه در آن نوشته بود “بسم الله الرحمن الرحيم: سركش ترين مردم در روز قيامت كسي خواهد بود كه بجاي قاتلش كس ديگري را بكشد، و بجاي كسي كه او را زده كس ديگري را بزند ،كسي كه بجاي مولايش باكس ديگري دوستي كند يقينا برآنچه برمحمد- صلي الله عليه وآله- نازل شده كافرگرديده است وكسي كه بدعتي پديد آورد يا بدعت گذاري را پناه دهد خداوند هيچ عبادت او را در روز قيامت قبول نخواهد كرد »
بحار الانوار 27/65، 104،375
و آن بردوقسم است جفر سفيد و جفر سرخ ،از ابوالعلاء روايت است كه گفت:
« از امام صادق- عليه السلام- شيندم كه ميفرمود: در نزد من جفر سفيد است، گفتم در آن چيست؟ فرمودند: زبور داؤد و تورات موسي و انجيل عسيي و صحف ابراهيم- عليهم السلام- و حكم حلال و حرام، و فرمود در نزد من جفر سرخ است ، گفتم در آن چيست ؟ فرمود سلاح، كه فقط براي خونريزي باز ميشود و صاحب شمشير براي كشتن آنرا باز خواهد كرد»
عبد الله بن ابي يعفور گفت أصلحك الله:
« آيا فرزندان(امام) حسن(مجتبي) از اين امر اطلاع دارند؟ فرمود: بخدا سوگند بله، همچنانكه شب را شب و روز را روز ميدانند اما حسد و حرص دنيا!آنها را وادارميكند كه انكار كنند ، اگر حق را باحق جستجو ميكردند، حتما براي آنان بهتربود »
اصول كافي 1/24
از امام راحل امام خوئي پرسيدم كه جفر سرخ را چه كسي باز خواهد كرد و خون چه كسي ريخته خواهد شد؟ فرمودند:
« امام زمان عجل الله فرجه الشريف آنرا باز خواهند كرد و خون عامه- اهل سنت- را خواهند ريخت ، آنها را تكه تكه خواهند فرمود ، و چنان كشتاري در آنان براه خواهند انداخت كه همچون دجله و فرات خون جاري شود و از دو صنم قريش- ابوبكر وعمر- و دخترانشان – عائشه و حفصه- ونعتل – عثمان- و بني اميه و بني عباس انتقام خواهند گرفت و قبرهايشان را يكي يكي نبش خواهند فرمود »
نميدانستم كه در جواب امام خوئي چه واكنشي داشته باشم من باور نميكنم كه آل بيت -عليهم السلام- اينگونه اخلاق و رفتاري داشته باشند و اصلا باطينت پاك آنان جور درنمي آيد كه قبري را كه قرنها ازآن ميگذرد نبش كنند و مرده اش را بيرون آورند! ائمه- عليهم السلام- با كساني كه به آنها بدي ميكردند برخورد خوش داشتند و به آنها احسان ميكردند و آنها را ميبخشيدند و از تقصيرات آنها در ميگذشتند ﭗس اين حديث قلابي را چگونه بايد توجيه كرد. سفاكترين انسانها نيز از اين گونه كردار زشت إباء ميورزند، آن انسانهاي مقدس كه خون نبوت در وجود آنان جاري بوده واز منبع زلال رسالت علم و اخلاق آموخته اند چگونه ممكن است كه چنين حركت زشتي از آنان سرزند؟!پس اين روايات از كجا آمده؟!
از علي بن سعيد روايت است كه امام صادق- عليه السلام- فرمودند:
« در نزد ما مصحف فاطمه است ، يك آيه از قرآن هم در آن نيست، رسول الله- صلي الله عليه وآله- املاء كرده و علي- عليه السلام- آنرا با دست خودش نوشته است »
بحار الانوار 26 / 41
و از محمد بن مسلم از يكي از دو امام روايت است كه :
« حضرت فاطمه سلام الله عليها مصحفي بجاي گذاشته كه قرآن نيست اما كلام خداوند است كه برايشان نازل شده است آنرا رسول الله- صلي الله عليه وآله- املاء كرده و حضرت علي عليه السلام با دست خود نوشته اند»
بحار الانوار 26/42
ازعلي ابن ابي حمزه روايت است كه:
« امام صادق -عليه السلام- فرمودند: در نزد ما مصحف فاطمه است كه بخدا قسم يك حرف از قرآن در آن نيست، با املاي رسول الله- صلي الله عليه وآله- و خط علي نوشته شده است »
بحارالانوار26/48
اگر اين مصحف را رسول الله –صلي الله عليه وآله وسلم - املاء فرموده و علي -عليه السلام- آنرا نوشته است پس چرا از امت پنهانش داشته اند، مگر نه اين است كه خداوند پيامبرش- صلي الله عليه وآله- را دستور ميدهد كه آنچه مأمور تبليغ آن شده برساند و گرنه رسالت او را ابلاغ نكرده است
( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ )(المائدة:67)
پس چگونه پيامبر-صلي الله عليه وآله وسلم- اين قرآن را از امت پنهان ميدارد وحضرت امير و ديگر ائمه- عليهم السلام- چگونه آنرا از شيعيانشان پنهان داشته اند؟!
از امام صادق -عليه السلام -روايت است كه:
« ايشان تورات و انجيل و زبور را بازبان سرياني مي خواندند »
اصول كافي 1/207
باب أن الأئمة عندهم جميع الكتب التي نزلت من الله و إنهم يعرفونها كلها علي إختلاف ألسنتها.
در حالي كه قرآن كريم بدون هيچ گونه شك و شبهه اي كلام خداوند است و خداوند حفاظت آنرا به عهده گرفته است متأسفانه فقهاء و روحانيت ما نصوص و رواياتي ارائه داده اند كه ميگويد قرآن كريم تحريف شده ودست خورده است!
محدث بزرگ ما شيخ نوري طبرسي در اثبات تحريف قرآن كتاب ضخيمي نوشته و آنرا ( فصل الخطاب في اثبات تحريف كتاب رب الارباب) نام گذاشته است كه در آن حدود دو هزار روايت جمع آوري كرده كه دال بر تحريف قرآن است و درآن اقوال تمام فقهاء و علماي ما را كه باصراحت تحريف قرآن را بيان ميكنند درج كرده و ثابت نموده است كه تمام علماء و فقهاي متقدم و متأخر شيعه معتقدند كه قرآن كنوني كه در دست مسلمين است تحريف شده است!.
سيد هاشم بحراني ميفرمايد:
« پس از بحث و بررسي آثار و روايات، بنده به وضوح ميتوانم بر اين قول (تحريف قرآن) صحه بگذارم و بلكه بايد گفت: كه اعتقاد به آن از ضروريات مذهب تشيع است و از بزرگترين مقاصدي كه خلافت بخاطر آن غصب گرديده است ، دقت كنيد!.
مقدمة البرهان ص/49
نعمت الله جزائري در رد كساني كه تحريف قرآن را قبول ندارند ميفرمايد:
« پذيرفتن اينكه قرآن متواتر از وحي الهي است و اينكه همه آن بر جبرئيل- عليه السلام- نازل شده منجر به اين ميگردد كه بسياري از روايات معتبر ما دور ريخته شوند، در حالي كه اصحاب ما برصحت آنها و باور به آنها تاكيد كرده اند »
الانوار النعمانية 2/357
لذا امام باقر- عليه السلام- چنانكه جابر از ايشان روايت ميكند ميفرمايند:
« هيچ كسي ازمردم ادعا نكرده كه همه قرآن را جمع نموده مگر اينكه دروغگو است، آنگونه اي كه قرآن نازل شده هيچ كسي جز علي ابن ابي طالب و ائمه بعد از ايشان آنرا حفظ و جمع آوري نكرده است»
اصول كافي 1/26
بدون شك اين روايت براي اثبات تحريف قرآني كه اينك در اختيار مسلمانان است بسيار صريح و روشن است ، لذا قرآن حقيقي بطور كامل فقط در نزد حضرت امير و ديگر ائمه بوده است !تا اينكه سرانجام بدست امام قائم رسيده است!.
اگر واقعا اين كتابها از طرف خدا نازل شده باشد ، وبه راستي حضرت امير و بقيه أئمه -عليهم السلام -آنها را در اختيار داشته اند ، باهمه احتياج مبرمي كه امت به آنها داشته و دارد چرا مخفي نگهداشته شده، بنابراين فايده نزول اين كتابها چيست؟! بسياري از فقهاي ما گفته اند از ترس اينكه مبادا دشمنان به آنها آسيبي وارد كنند آنها را مخفي داشته اند، اما چه بهانه پوچي! آيا شخصيت مؤمن و قهرماني چون اميرالمؤمنين –عليه السلام- شير بني هاشم آنقدر ترسو و بزدل بوده كه نتواند از كتب آسماني دفاع كند؟! آيا باور كردني است كه آيات خدا را كه بخاطر هدايت بشر نازل شده از ترس دشمنان پنهان نگه داشته شود؟!
هرگز، به خدايي كه آسمان را بدون ستون نگه داشته حضرت امير(ع) مردي نبوده كه جز خدا از كس ديگري بترسد.
سؤال مهم ديگري كه مطرح ميشود اين است كه حضرت امير و ديگر ائمه -عليهم السلام- چه احتياجي به تورات و انجيل و زبورداشته اندكه آنها را دست بدست كنند ومخفيانه بخوانند؟! وقتي ما مدعي هستيم كه قرآن را بطوركامل و چنانكه نازل گرديده جز حضرت امير و ائمه –عليهم السلام- هيچ كس ديگري حفظ و جمع آوري نكرده پس آنها چه احتياجي به تورات و انجيل و زبور داشته اند؟! آنهم كتبي كه باآمدن قرآن منسوخ شده است؟!
راستش را بخواهيد حقيقت چيز ديگري است، كه باكمال تأسف مجبوريم به آن تن دردهيم و با درد و اندوه فراوان بپذيريم كه دستهاي شومي در كاربوده كه چنين رواياتي را به نام پاك أئمه- عليهم السلام- جعل كرده است ، تا آن شخصيت هاي مقدس را بد نام كنند و زيرنام آنان از اسلام انتقام بگيرند، اين مطلب را در فصل ديگري انشاء الله توضيح خواهيم داد.
آري، ماهمه ميدانيم و همه شيعيان ما ايمان دارند كه اسلام يك كتاب بيشتر ندارد و آن قرآن كريم است، اين كثرت و تنوع كتابهاي مقدس! ويژگي يهود و نصاري است، بنابر اين يك بار ديگر بايد اين حقيقت تلخ را بپذيريم و اعتراف كنيم كه اينگونه دسيسه ها و توطئه ها دستاورد دشمنان قسم خورده اسلام است كه باز متاسفانه تحت نام پاك تشيع و اسم اسلام و ادعاي حب اهل بيت -عليهم السلام - فرهنگ اسلام و علوم اهل بيت را ملوث كردند.
اهل سنت از ديدگاه شيع
هنگامي كه ما شيعيان كتب معتبرمان را ميخوانيم و به اقوال فقهاء و مجتهدين خودمان برميگرديم ميبينيم كه يگانه دشمن شيعه، اهل سنت هستند، لذا اسماء و القاب زيادي براي آنان گذاشته ايم گاهي عامه گاهي نواصب و گاهي با نامهاي ديگري به آنها اشاره ميكنيم، هنوز بعضي شيعيان ما معتقدند كه اهل سنت دم دارند، و اگر كسي خواسته باشد يكي را دشنام دهد، و خشم خودش را براو فرونشاند، ميگويد" استخوان سني در گور پدرت باد"، "ياعمر" و از اين قبيل حرفها!.
علت اين امر آنست كه ما سني را بقدري نجس و پليد ميدانيم كه اگر هزار بارهم شست وشو داده شود نجاستش از بين نميرود و پاك نميشود!.
هنوز بياد دارم كه پدر مرحومم مرد غريبه اي را در يكي از بازارهاي شهر ديده بود و چون دلش به حال او سوخته بود او را باخودش به خانه آورد ، تا اينكه شب مهمان ماباشد،پدرم خدايش رحمت كند آدم خير خواهي بود، به هر حال طبق معمول از او پذيرايي كرديم و بعد از شام سر صحبت بازشد، بنده در آن زمان تازه به حوزه رفته بودم، از خلال صحبت ها مشخص شد كه بنده خدا سني است، از اطراف سامرا جهت كاري به نجف اشرف آمده است.خلاصه شب را خوابيديم، وفردايش بعد از صبحانه مَرد، ضمن سپاسگذاري و تشكر خدا حافظي كرد و دنبال كارش رفت، اتفاقا پدرم مبلغي هم به او كمك كرد، شايد احتياج داشته باشد، بعد از او پدرم دستور داد كه رختخوابي كه او در آن خوابيده بسوزانند، و ظرفهايي كه در آنها غذاء خورده خوب بشويند زيرا معتقد بوديم كه سني نجس است! واين اعتقاد بيشتر شيعيان است ، لذا فقهاي ما سني را در رديف كافر و مشرك و حتي خنزير شمرده و آنرا جزو چيزهاي نجس معرفي كرده اند! به همين دليل است كه هر كاري آنان ميكنند واجب است كه عكس آنان عمل كنيم!.
شيخ صدوق از علي بن اسباط روايت ميكند كه گفت به امام رضا-عليه السلام- گفتم:
« گاهي مسئله اي پيش ميآيد كه فهميدن آن لازم است، و در شهري كه من هستم كسي از شيعيان شما نيست كه از او فتوي بگيرم، امام فرمودند: نزد فقيه همان شهر برو و از او فتوي بخواه، هرچه جواب داد بر عكس آن عمل كن كه حق در همين است»
عيون اخبار الرضا1/275چاپ تهران
و از حسن ابن خالد روايت شده كه گفت:
« از امام رضا- عليه السلام- نقل گرديده كه فرمودند: شيعيان ما كساني هستند كه حرف ما را ميپذيرند، و بادشمنان ما مخالفت ميكنند ، كسي كه چنين نباشد از مانيست»
الفصول المهمة 225 چاپ قم
مفضل بن عمر از امام صادق- عليه السلام- روايت كرده كه فرمودند:
«دروغ ميگويد كسي كه مدعي است ازشيعيان ماست، در حالي كه به ريسمان غير ما چنگ زده است»
الفصول المهمة ص 225
اين عنوان بابي است كه حرعاملي در كتاب خودش وسائل الشيعة بسته است ، ميفرمايد:
« احاديث در اين باره متواتراست از جمله قول امام صادق- عليه السلام- در باره دو حديث متعارض كه فرمودند:
آنها را با روايات عامه مطابقت دهيد، آنچه با روايات آنان موافق بود تركش كنيد وآنچه با روايات آنان مخالف بود به آن عمل كنيد»
همچنين فرمودند:
«هرگاه دو حديث متعارض به شما رسيد، به آنچه مخالف آنهاست عمل كنيد» نيزفرمودند:
«به آنچه خلاف عامه است عمل كن،وفرمود: آنچه مخالف عامه باشد سعادت درآن است» همچنين فرمودند:
« بخدا سوگند هرگز خداوند در پيروي از غير ما براي كسي هيچ خيري نگذاشته است،كسيكه موافق ما عمل كند مخالف دشمن ماست،و كسيكه درگفتارياكرداري موافق دشمن ما باشد نه او ازماست ونه ما از او هستيم»
امام رضا-عليه السلام- فرمودند:
«هرگاه دو حديث را متعارض يافتيد، ببينيد كدام يك باعامه مخالف است به آن عمل كنيد، و آنچه با روايات آنان موافق بود آنرا بگذاريد»
همچنين از قول امام صادق- عليه السلام- نقل شده كه :
« بخدا قسم جز استقبال قبله در نزد آنها چيزي از حق نمانده است»
الفصول المهمة ص325-326
حر عاملي در باره اينگونه روايات ميفرمايد:
« ازحد تواترگذشته است تعحب است كه بعضي متأخرين خيال كرده اند كه دليل ما در اينجا خبر واحد است» همچنين ميفرمايد:
« آنچه از اين احاديث متواتره ثابت ميشود اين است كه اكثر قواعد اصولي اي كه در كتب عامه وجود دارد باطل است»
الفصول المهمة 326
نعمت الله جزائري ميفرمايد:
« ما با آنان در هيچ اصلي مشترك نيستيم !نه در إله نه در پيامبر و نه در امام ، زيرا آنها معتقدند پروردگارشان ذاتي است كه پيامبرش محمد و خليفه اش ابوبكر است، در حالي كه ما چنين خدايي را قبول نداريم و نه چنين پيامبري را ( لا نقول بهذا الرب ولا بذلك النبي) "پروردگاريكه خليفه پيامبرش ابوبكر باشد خداي مانيست وآن پيامبرهم پيامبر ما نيست (إن الرب الذي خليفة نبيه ابوبكر ليس ربنا ولا ذلك النبي نبينا) »
الانوار النعمانية 2/278
باب نورفي حقيقة دين الامامية و العلة التي من اجلها يجب الأخذ بخلاف ما تقوله العامة.
شيخ صدوق ازابواسحاق ارجاني روايت ميكند كه گفت:
« امام صادق- عليه السلام -فرمودند: آياميداني چرا به شما دستور داده شده برخلاف اهل سنت عمل كنيد؟ گفتم نميدانم فرمود : زيراكه علي(ع) هيچ كاري نبوده كه انجام دهد مگر اينكه امت ! با او مخالفت ميكرد، تااينكه امر او را باطل كنند، از آنچه نميدانستند از اميرالمؤمنين- عليه السلام –ميپرسيدند،اما هرچه ايشان فتوا ميداد آنها ازپيش خودشان براي آن ضدي ميتراشيدند، تااينكه حق را براي مردم وارونه جلوه دهند (أتدري لم أمرتم بالأخذ بخلاف ماتقوله العامة فقلت لاندري ، فقال إن عليا لم يكن يدين بدين الا خالف عليه الأمة! إلي غيره إرادة لإبطال أمره وكانوا يسألون أميرالمؤمنين- رضيالله عنه- عن الشيء الذي لايعلمونه فإذا أفتاهم جعلوا له ضدا من عندهم ليلبسوا علي الناس) »
علل الشرائع ص531چاپ ايران
اينجا سؤالي مطرح ميشود، فرض كنيم كه در مسئله اي حق با عامه است آيا با اين وجود واجب است كه برخلاف قول آنان عمل كنيم؟ باري سيد محمد باقر صدر در جواب اين سؤال بنده چنين فرمودند:
« بله واجب است كه برخلاف قول آنان عمل كنيم چون مخالفت باآنان حتي اگر بر خلاف حقيقت باشد بهتر از آن است كه با آنان موافق باشيم! »
دشمني با أهل سنت امر تازه اي نيست بلكه ريشه بسيار طولاني دارد حتي به قرن اول ميرسد، يعني باخود صحابه پيامبركه ما معتقديم همه آنان از دائره اسلام خارجند! بجزسه نفر كه ثقة الاسلام كليني دركتاب ارزشمندش كافي آنها را استثناء كرده است چنانكه ميفرمايد:
« همه مردم بعداز پيامبر –صلي الله عليه وآله- مرتد شدند بجزسه نفر، مقداد بن اسود ، سلمان فارسي و ابوذرغفاري »
روضة الكافي 8/246
راستش بنده سردر نياوردم كه اين چه معمايي است ؟! يعني دستاورد پيامبر در تمام بيست و سه سال زندگي رسالت و دعوت فقط سه نفر بوده ؟ چرا پيامبر عظيم الشان اسلام- صلي الله عليه وآله -باچنين مشكلي مواجه شدند؟!
اگر از يهود بپرسند كه در دين شما بهترين افراد پس از پيامبر شما چه كساني هستند خواهند گفت: ياران حضرت موسي، نصاري خواهند گفت :حواريون حضرت عيسي ،ولي اگر از ما شيعيان بپرسند كه بدترين افراد دردين شما پس از پيامبر- صلي الله عليه وآله- چه كساني هستند ؟ خواهيم گفت: اصحاب پيامبر- صلي الله عليه وآله -! براستي من از اين معما سردر نميآورم، بزرگترين اصحاب پيامبركه در واقع دين را پس از رحلت ايشان نه تنها حفاظت كه از آن دفاع كردند و آنرا تا اقصي نقاط جهان رساندند، مورد بدترين حمله ها قرار گرفته اند.
حتي همسران پيامبر كه اهل بيت درجه اول ايشان هستند وطبق فرمان الهي مادران مؤمنانند ) و اَزواجُه أُمهاتهُم ( از توهين و ناسزا محفوظ نمانده اند، لذا در دعاي معروف ما كه بنام" دعاي صنمي قريش" شهرت دارد و دركتب معتبر ما از قبيل بحار الانوار ومفتاح كفعمي و غيره درج گرديده چنين آمده است (اللهم العن صنمي قريش و جبتيهما و طاغوتيهما و ابنتيهما ) كه منظوراز دوصنم قريش و دو جبّت و دو طاغوت ابوبكر و عمر پدر زنان پيامبر و منظور از ابنتبهما عائشه و حفصه –سلام الله عليهم اجمعين -همسران پيامبر- صلي الله عليه وآله- هستند ،امام راحل امام خميني هر روزصبح بعد از نماز اين دعا را ميخواندند!.
از حمزه بن محمد طيار نقل شده كه فرمود:
« در مجلس امام صادق -عليه السلام- بوديم كه صحبت از محمد پسر ابوبكر بميان آمد فرمودند: “خدايش رحمت كناد”، روزي خطاب به امير المؤمنين -عليه السلام- فرمود: “ دستتان را بدهيد كه با شما بيعت كنم”، پرسيدند: مگربيعت نكرده اي؟ فرمود: چرا بيعت كرده ام ولي براي امر ديگري ميخواهم بيعت كنم، اميرالمؤمنين دستشان را دراز كردند، محمد دست حضرت امير را گرفت وفرمود : ( أشهد انك امام مفترض طاعته و أن أبي في النار!) "گواهي ميدهم كه شما امام واجب الاطاعت هستي و پدرم در دوزخ است! »
رجال كشي ص/61.
از شعيب نقل گرديده كه امام صادق- عليه السلام- فرمودند:
« هيچ خانواده اي نيست مگر اينكه درآنها شخص نجيبي از خودشان وجود دارد ، و نجيب ترين شخص از بدترين خانواده! ، محمد بن ابوبكر است »
رجال كشي ص/61
واما مرد شماره دوي اسلام پس از پيامبر- صلي الله عليه وآله- عمر بن خطاب -رضوان الله عليه- ، آقاي نعمت الله جزائري ميفرمايد:
«عمر بن خطاب در عقبش مبتلا به مرضي بود كه جز به آب مردان تسكين نمي يافت! »
الانوار النعانية 1/ 63
علاوه برآن اين واقعيت را حد أقل ايرانيان ميدانند كه درشهركاشان زيارتي است كه به نام بابا شجاع شهرت دارد و بسياري از مردم از دور و نزديك براي ديدن اين زيارت ميآيند ،تقريبا چيزي شبيه قبر سرباز گمنامي است كه در بعضي كشورهاي غربي وجود دارد اين قبرخيالي گويا قبر ابولؤلؤ مجوسي قاتل عمر بن خطاب(رض) است ، بر درو ديواراين زيارت كلماتي از قبيل مرگ برابوبكرمرگ بر عمر مرگ برعثمان را ميتوانيد مشاهده كنيد.
بويژه ايرانيان كه بسياري از آنان حقيقت را نميدانند خيلي به اين زيارت ميروند و وپولها و نذرانه هاي زيادي هم ميريزند، بنده شخصا اين زيارت را ديده ام و در سالهاي اول انقلاب وزارت ارشاد زيارت بابا شجاع! را توسعه و ترميم كرده بود، وكارتهاي تبريكي هم چاپ كرده بودند كه عكس زيارت بابا شجاع برروي آنها مشاهده ميشد!.
ثقة الاسلام كليني از امام باقر- عليه السلام- روايت ميكند كه فرمودند:
« شيخين _ابوبكر و عمر- در حالي از دنيا رفتند كه آنچه با اميرالمؤمنين كرده بودند بياد نياوردند و ازآن توبه ننمودند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم برآنان باد »
روضة الكافي 8/246
« و اما عثمان بن عفان كه دو دختر پيامبر- صلي الله عليه وآله -را به همسري گرفته بود، از علي بن يونس بياضي روايت است كه :"عثمان نامرد بود كه با او بازي مي شد »
الصراط المستقيم 2/30
« و اما عائشه همسر پيامبر كه چند آيه از سوره نور در إثبات پاكدامني ايشان نازل شد ، ابن رجب البرسي ميگويد: "عائشه چهل دينار از خيانت ! جمع كرده بود »
مشارف انوار اليقين ص/86
سؤال بنده بعنوان يك مسلمان آزاده اين است كه اگر خلفاي سه گانه داراي چنين صفاتي بودند، پس چرا اميرالمؤمنين- عليه السلام -با آنان بيعت كرد، و چرا در تمام مدت خلافت آنان به عنوان يك وزير مشاور با آنان همكاري كرد، آيا از آنان ميترسيد؟! و چرا دخترش ام كلثوم را به ازدواج عمر داد! در حالي كه عمر چنين بيماري اي! داشت، يا اينكه اميرالمؤمنين ازاين بيماري عمر اطلاع نداشت اما آقاي نعمت الله جزائري اطلاع پيدا كرد!؟ .فقط اندكي فكر و تأمل لازم است ، مسأله بسياي روشن است بشرطيكه كسي بخواهد از عقل كار بگيرد.
آقاي كليني حديث نقل ميكند كه :
« جز شيعيان ما همه مردم نطفة زنا هستند!!»
روضة الكافي8/135
به همين علت است كه علماي ما خون و مال سني ها را مباح دانسته اند!، از داود ابن فرقد روايت است كه گفت خدمت امام صادق -عليه السلام- عرض كردم كه نظر شما در باره كشتن ناصبي چيست؟ فرمودند:
« حلال الدم است ،ولي ميترسم به توضرري برسانند، اگر بتواني او را زير ديوار كني يا در آب غرق كني كه برعليه تو گواهي ندهد اين كار را بكن»
وسائل الشيعة 18/463،بحار الانوار27/231
خلاصه اين بخش از كتاب را با مطلبي جامع و مهم ازآقاي نعمت الله جزائري در باره حكم نواصب بپايان ميبرم ، ايشان ميفرمايد:
« إنهم كفار! أنجاس! بإجماع! علماء الشيعة الإمامية و إنهم شر من اليهود! و النصاري! و إن من علامات الناصبي تقديم غير علي عليه في الامامة!) " آنها به اجماع! علماي شيعه امامي كافر! و نجس! هستند و از يهود! و نصاري! بدترند!، از علامات ناصبي اين است كه غير علي را در امامت بر او مقدم دارد!»
الانوار النعمانية ص/206و 207
آري كساني كه درتمامي ميدانهاي دعوت وجهاد در كنار پيامبر ايستاده بودند! من نميدانم چه بگويم واقعا اگر آنها نبودند پيامبر- صلي الله عليه وآله- به تنهايي يا حد اكثر با ده نفر چگونه با اين همه دشمن اعم از يهود و نصاري و مجوس و مشركين و منافقين ميجنگيدند!؟ و اسلام چگونه به سراسر دنيا ميرسيد!؟
بنده با همه ارادتي كه به فقهاء و علماي متقدم و متأخرمان دارم نميتوانم اين ادعاي آنان را بپذيرم ، بنابراين جسارت مي كنم كه حق براي ما محترم تر از هر كس ديگري است، و بيدليل خود را بابيش از يك ميليارد مسلمان اهل سنت درگيركردن را به صلاح اسلام و مكتب اهل بيت- عليهم السلام- نميدانم، و بي جهت در مقابل قرآن وسنت پيامبر و سيرت أئمه اطهار موضع گرفتن را جز ضربه به اسلام و كمك به دشمنان اسلام و قرآن چيزي بالاتر نمي شمارم.
نقش بيگانگان در انحراف تشيع
در فصل اول كتاب، نقش عبدالله بن سباء يهودي را در انحراف تشيع ملاحظه فرموديد، و اين حقيقتي است كه متأسفانه بيشتر ما شيعيان ازآن بيخبريم، سالياني دراز است كه بنده در اين باره فكر و مطالعه ميكنم كه چرا بايد بسياري از مندرجات كتابهاي ما مخالف با قرآن و سنت پيامبر- صلي الله عليه وآله- و عمل أئمه اطهار -عليهم السلام- باشد؟! سرانجام دريافتم كه چهره هاي مشكوك زيادي هستند كه در داخل كردن اين عقايد باطل وأفكار انحرافي به مكتب تشيع نقش كليدي داشته اند.
البته ياد آور شوم اين لطف خداوند بود كه به من مهلت داد اين همه مدت طولاني در حوزه علميه نجف اشرف تحصيل و سپس تدريس كنم و به همه مصادر و مراجع علمي مان دسترسي داشته باشم ،حقيقتاً فرصتي بسيار طلايي بود كه به مطالعات و تحقيقاتم ادامه دهم ،بويژه در اين چند سال اخير به حقايقي دست يافته ام كه بسيار مهم است ، وشخصيتهايي را شناسايي كرده ام كه به طور قطع در منحرف كردن مكتب تشيع نقش بسيار بارز ومحوري داشته اند.
شايد انگيزة اصلي اي كه بنده را مجبور كرد در اين زمينه به كاوش و جستجو بپردازم ظلم وخيانتي بود كه احساس كردم شيعيان كوفه به اهل بيت- عليهم السلام- روا داشته اند واقعا براي من نه تنها خيلي درد آور كه بسيار سؤال برانگيز بود كه آخر چرا ؟!
واكنون خرسندم به عرض برسانم كه نه تنها تعجب آور و شگفت انگيز بلكه تأسف آور است بدانيم كه اين همه دشمني و ستم و خيانت به اهل بيت- عليهم السلام- توسط كساني بوده كه خود را بنام شيعه جا زده بودند و ادعاي محبت اهل بيت(ع)را داشتند، اينك چند نمونه از اين شيعيان دروغين ، و دشمنان واقعي اهل بيت- عليهم السلام- را بشناسيم:
احاديث هشام در كتب صحاح هشت گانه ما بسيار بچشم ميخورد، همين هشام بن الحكم بود كه سبب زنداني شدن امام كاظم -عليه السلام- و سپس شهادت ايشان گرديد، ملاحظه فرمائيد:(هشام بن الحكم گمراه و گمراه كننده بود ،در خون امام كاظم- عليه السلام- شريك بود)
رجال كشي ص/229
هشام به امام كاظم- عليه السلام -گفت مرا نصيحت كنيد، امام فرمودند:
« نصيحت من به تو اين است كه در باره خون من از خدا بترسي! »
رجال كشي ص/226
تاجائيكه امام كاظم -عليه السلام -از او خواسته بودند كه حرف نزند، يكماه صبر كرد، اما مجددا شروع به حرف زدن كرد ، امام به او فرمودند:
« اي هشام ! آيا خوشحال ميشوي كه در خون يك شخص مسلمان شريك شوي؟ گفت خير، فرمودند: پس چگونه در ريختن خون من داري كمك ميكني ، ساكت ميشوي يا اينكه راضي هستي مرا سرببرند؟ ساكت نشد تااينكه امام- عليه السلام- را بشهادت رساندند»
رجال كشي ص/231
آيا يك دوستدار اهل بيت -عليهم السلام -كه واقعا مخلص باشد قصداً باعث شهادت امام معصومي ميشود !؟ ملاحظه فرمائيد:
« از محمد بن فرج الرخجي روايت است كه گفت به امام كاظم –عليه السلام –نامه نوشتم و پرسيدم كه در باره قول هشام بن الحكم در"جسم" و قول هشام بن سالم جواليقي در "صورت" چه ميفرماييد؟ نوشتند: (دع عنك حيرة الحيران ، و استعذ بالله من الشيطان ، ليس القول ما قال الهشامان) " به سرگردان توجه نكن و ازشر شيطان به خداوند پناه بجوي، آنچه دو هشام گفته اند درست نيست »
اصول كافي1/105 بحار الانوار 3/288الفصول المهمة ص/51
هشام بن الحكم معتقد بوده كه خداوند جسم است و هشام بن سالم ميگفته خداوند صورت است ، و از ابراهيم بن محمد الخراز و محمد بن الحسن روايت است كه گفتند:
«خدمت امام رضا-عليه السلام- رسيدم وپرسيدم: در باره روايتي كه ميگويد حضرت محمد- صلي الله عليه وآله- پروردگارش را بشكل جواني شاداب و سي ساله ديده است كه(رجلاه في خصره) پاهايش در كمرش !!!بوده چه ميفرماييد ؟ وگفتيم كه" هشام بن سالم و شيطان طاق و ميثمي ميگويند خداوند تا ناف ! تو خالي است! و بقيه اش"صمد" است .(إنه أجوف! إلي السرة! والباقي صمد! »
اصول كافي 1/101 بحار الانوار 4/40
اين دقيقاً عقيده يهود است در توارت تحريف شده در سِفر تكوين آمده است كه "خداوند عبارت از انساني!! است كه ضخامت! بزرگ دارد".
پس اين عقايد يهوديت است كه توسط هشام بن حكم و هشام بن سالم و شيطان طاق و علي بن اسماعيل ميثمي مؤلف كتاب امامت ،به تشيع رخنه كرده است ، اگر به كتب معتبر ما بويژه صحاح هشت گانه دقت كنيم ميبينيم كه روايات اينگونه افراد منحرف در رأس قرار دارد!.
شيخ طوسي ميفرمايد:
« زراره از خانواده اي نصراني است ، پدربزرگش سنسن است كه يك راهب نصراني بود، پدرش غلامي رومي در خدمت مردي از بني شيبان بود »
الفهرست ص/114
اين همان زراره است كه ميگفت:
« از امام صادق درباره تشهد پرسيدم ....چون بيرون آمدم به ريشش گوزيدم !وگفتم هرگز رستگار! نخواهد “ ضرَطتُ في لحِيَتِهِ و قُلتُ لَن يُفلِحَ أبداً »
رجال كشي ص/142
همچنين زراره ميگويد :
« بخدا سوگند اگر همه آنچه كه از امام صادق- عليه السلام- شينده ام بيان كنم (لانتفخت ذُكورُ الرِّجالِ عَلي الخَشَب) آلت تناسل مردان بر ﭺوب نهوض خواهد كرد!!!"يعني نعوذ بالله امام آنقدر مسائل جنسي تحريك كننده اي به اين آقا گفته اند كه اگر روايت كند مردان نمي توانند خود را كنترل كنند ومجبور خواهند شد حتي اگر بر روي ﭺوب هم كه شده خودشان را ارضاء كنند!!! »
رجال كشي/123
از ابن مسكان روايت است كه از زراره شيندم كه ميگفت:
« خداوند رحمت كند امام باقر را، و اما ، امام صادق در باره او در دلم چيزي دارم! گفتم چرا زراره چنين موضعي گرفته؟ گفت: به اين دليل كه امام صادق رسوايي هاي او را آشكار كرده است»
رجال كشي ص/131
لذا امام صادق- عليه السلام- فرمودند:
« " لعن الله زراره" خداوند لعنت كند زراره را" و فرمودند: پروردگارا! اگر دوزخ به اندازه يك بشقاب هم بيشتر نباشد اميدوارم آل اعين بن سنسن را در خود جاي دهد»
رجال كشي ص/133
همچنين فرمودند:
« لعن الله بريدا، لعن الله زراره»
-خداوند بُريد و زراره را لعنت كند .
همچنين فرمودند:
« زراره نخواهد مرد مگرسرگردان ، لعنت خدا بر او باد»
همچنين فرمودند:
« بخدا قسم زراره بن اعين از كساني است كه خداوند آنها را در كتابش چنين توصيف كرده است :
( وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً)(الفرقان:23) -وبه هرگونه كاري كه كرده اند ميپردازيم و آنرا هيچ وپوچ ميگردانيم .
رجال كشي ص/126
همچنين امام صادق- عليه السلام- فرمودند:
« زراره از كساني است كه ايمان به آنها امانت داده ميشود و سپس از آنها سلب ميگردد، در روز قيامت به آنها"امانت داران" ( المعارون ) گفته ميشود، بدانيد كه زراره ابن اعين از آنها است»
رجال كشي ص/414
هچنين فرمودند:
« اگر مريض شد حالش را نپرسيد ، اگر مُرد در جنازه اش شركت نكنيد، كسي با تعجب پرسيد: زراره ؟ فرمودند بله زراره ، از يهود و نصاري بدتر است، كسي كه گفته است خداوند يكي از سه تاست ( ثالثُ ثَلاثة عقيده مسيحيان است) خداوند سرنگون كند زراره را ، وفرمودند: زراره در امامت من شك كرد»
رجال كشي ص/138
حالا بنده نميدانم كه بعد از درج بخشهايي از زندگي طلايي زراره بن اعين راوي بزرگ و شايد بزرگترين راوي حديث ما كه در تمامي كتب حديث ميتوانيد رواياتش را ملاحظه كنيد چه كنم؟! باور كنيد از شرمندگي قلم كشيدن هم برايم دشوار است! چنين شخصي چه ميخواهد براي اسلام تقديم كند و آنچه او بنام حديث نقل ميكند چگونه ميتواند دين قرار بگيرد؟!
اين همان ابوبصير است كه به امام موسي كاظم- عليه السلام -توهين كرد روزي پرسيد اگر مردي بازن شوهر داري ازدواج كند چه حكمي دارد؟ امام فرمودند:" سنگسار ميشود البته اگر كسي چيزي نداند عيبي نيست " ابوبصير استهزاء كنان گفت :
« طوري كه معلوم ميشود دوستمان هنوز علمش كامل نشده! »
رجال كشي ص/154
روزي ابن ابويعفور با أبو بصير(ليث ابن البختري) درباره دنيا گفتگو ميكردند ابوبصير گفت:
« اگر دوست شما(امام جعفر صادق عليه السلام ) دسترسي پيداكند دنيا را به كس ديگري نخواهد داد!! ناگهان متوجه شد –ابوبصير- ديد سگي در كنار او پايش را بالا گرفته ميخواهد بشاشد، حماد بن عثمان بلند شد كه آنرا بترساند ابن ابواليعفور گفت بگذارش ، او آمده است كه در گوش ابوبصير بشاشد!! »
رجال كشي ص/145
پس چونكه او به امام صادق -عليه السلام -توهين كرد و حضرتش را به محبت دنيا و علاقه به جمع آوري آن متهم نمود خداوند براي تنبيه او سگي فرستاد كه در گوشش بشاشد.
از حماد ناب نقل شده كه گفت:
« ابوبصير دم دروازه امام صادق -عليه السلام- نشسته بود تا اينكه برايش اجازه ورود داده شود، امّا اجازه نميرسيد گفت اگر ما هم دست پُري ميداشتيم حتما به ما اجازه ميداد، در اين اثنا سگي آمد و برچهره ابوبصير شاشيد !!، ابوبصير ( كه نابينابود) گفت : اٌف اٌف اين چيست ؟ كسي كه با اونشسته بود گفت اين سگي بود كه برچهره ات شاشيد! »
رجال كشي ص/155
ابوبصير از نظر اخلاقي نيز مرد پستي بود، چنانكه خودش عليه خود گواهي ميدهد و ميگويد:
« زني را درس قرآن ميدادم، روزي با او شوخي نامناسبي كردم، او خدمت امام باقر- عليه السلام- آمده و از من شكايت كرد، امام فرمودند:
« ابوبصير به زن چه گفتي؟ بادستم اشاره كردم و گفتم اينطور كردم و چهره ام را از خجالت پوشيدم ، امام فرمودند: دو باره تكرار نكني»
رجال كشي ص/145
توخود خوان تفصيل اين مجمل .ابوبصير در روايت حديث نيز مخلط بود از محمد بن مسعود نقل شده كه گفت :
« از علي بن حسن در باره ابوبصير پرسيدم فرمود: ابوبصير قبل از اين به ابومحمد شهرت داشت و غلام آزاد شده بني اسد بود و درهمان زمان نابينا بود ،پرسيدم كه آيا به "غلو" هم متهم شده؟ فرمود"غلو" نه هيچ وقت متهم نشده اما " مخلط "بوده است »
رجال كشي /145
حالا جاي تأمل است كه با توجه به احاديث زيادي كه اين آقايان و امثال اينها روايت كرده اند چگونه بايد تشخيص داد و فهميد كه چقدر عجايب و از آن دست روايات! در دين داخل كرده باشند؟ اين سؤالي است كه جوابش را چند كتاب تحقيقي مستقل بايد بدهد، به اميد آنكه علماء و دانشمندان محقق و دلسوز ما كه بحمد الله كم نيستند اين خالي گاه را نيز پركنند، البته خالي گاه زياد است اما از تعداد محقيقين بيشتر نيست .
اين يك پهلوي قضيه است اساليب ديگري نيز وجود دارد كه بيگانگان توانسته اند از خلال آن در تشيع رخنه كنند، آنها توانسته اند با مهمترين كتب و بزرگترين مراجع مابازي كنند ، اينك چند نمونه ذكر ميكنم كه خواننده ميتواند از خلال آن حجم اين خيانت آشكار به مكتب تشيع را تخمين بزند.
همه ميدانيم كه كتاب كافي بزرگترين مصدر حديثي شامل در مذهب تشيع است،كه از طرف امام زمان هم تأييد شده است چون وقتي ثقة الاسلام كليني آنرا تأليف كردند وبه حضرت عرضه شد فرمودند:
« الكافي كاف لشيعتنا »
-كافي براي شيعيان ما كافي است.
مقدمه كافي ص/25
علامه محقق شيخ عباس قمي ميفرمايند:
« كافي ارزشمندترين كتاب اسلامي و بزرگترين مرجع اماميه است كه بعد ازآن كتاب مهم تري براي اماميه نوشته نشده است »
مولا محمد امين استرآبادي ميفرمايد:
« از علماء ومشايخ مان شنيده ايم كه در اسلام كتابي تصنيف نشده كه با كافي رقابت كند يا همدست آن باشد»
الكني و الالقاب 3/98
حالا با توجه به اين مكانت رفيع و شأن و منزلت فوق العاده اي كه كافي دارد ملاحظه فرمائيد:
علامه خوانساري ميفرمايد:
« در باره كتاب روضه كه مجموعه اي از ابواب را در بر ميگيرد اختلاف نظر وجود دارد، كه آيا بخشي از كتاب كافي است كه بدست ثقة الاسلام كليني تأليف گرديده يا اينكه بعدها به آن اضافه شده است »
روضات الجنات 6/118
شيخ ثقة سيد حسين بن سيد حيدركركي عاملي متوفي 1076قمري ميفرمايد:
« كتاب كافي پنجاه كتاب است كه هر حديث آن باسند متصل به أئمه -عليهم السلام –ميرسد»
روضات الجنات 6/114
در حالي كه ابوجعفر طوسي متوفي 460قمري ميفرمايد:
«كتاب كافي سي كتاب است »
الفهرست ص/ 161
از اقوال مذكور به روشني مشخص ميشود كه حدود بيست كتاب كه هر كتاب چندين باب را در برميگيرد يعني چيزي حدود چهل درصد كل كتاب طي قرنهاي پنجم تا يازدهم قمري به اصل كتاب كافي افزوده شده است!! اين علاوه بر ديگر تغييراتي است كه در كتاب آورده شده از قبيل تبديل روايات ، تغيير الفاظ ، حذف بعضي جمله ها واضافه كردن جمله هاي ديگر .
حالا چه كسي كافي را به اين روزگار رسانيده است؟! آيا واقعاً كسي ياكساني كه چنين خيانتي كرده اند ميتوانند انسانهاي پاكي بوده و دوستدار اهل بيت- عليهم السلام- باشند؟! اين خدمت به اهل بيت و مكتب آنان است؟! آيا بنده يا هر شيعه ديگري حق داريم بپرسيم كه آيا اكنون هم كافي از نظر حضرت معصوم مورد تأئيد است؟! كاش ميتوانستيم از خود معصوم بپرسيم!.
بياييم نمونه ديگري را بررسي كينم، كتابي كه بعد از كافي بالاترين مرتبه را داراست و يكي ديگر از صحاح أربعه است" تهذيب الاحكام" از شيخ طوسي بنيانگذار حوزة علميه نجف اشرف : شمار رواياتي كه اكنون در تهذيب است بنابر گفته علماء و محقيقين ما حدود سيزده هزاروپانصدونود (13590)حديث است، در حالي كه خود مؤلف كتاب –طوري كه در عدة الاصول است- ميفرمايد:
« روايات تهذيب چيزي بيش از پنج هزار (5000) حديث است ، پس چه كسي بيش از كل احاديث كتاب را به آن افزوده است؟! »
علاوه برآن با توجه به عجايباتي كه اكنون در كافي و تهذيب وجود دارد، ميتوان باقاطعيت گفت كه دستهاي پنهاني در كاربوده كه با نام اسلام و در لباس دوستدار اهل بيت –عليهم السلام- مرتكب چنين خيانتهاي شگفت انگيزي شده و چيزهايي را بنام اسلام در كتابهايمان درج كرده كه اسلام از آن بيزار است.
اين وضعيت دو تا از چهار مرجع بزرگي است كه در قرنهاي چهارم وپنجم نوشته شده و تقريبا تمامي تأليفات ديگر علماي ما كه بعد از قرن دهم نوشته شده از اين چهار مرجع سرچشمه ميگيرد (چون از قرن پنجم تايازدهم هيچ تأليف مهمي نداشته ايم) اگر بقيه را بررسي كنيم چه خواهيم يافت؟!.
1-لذا سيد هاشم معروف حسني ميفرمايد:
« داستان سرايان شيعه در مقابل روايات دروغيني كه دشمنان أئمه- عليهم السلام- جعل كرده بودند داستانهاي دروغين مشابهي به نفع أئمة- عليهم السلام -جعل كردند، كه متأسفانه اين تعداد بسيار است!! »
2-همچنين ميفرمايد:
« پس از بحث و بررسي روايات موجود در كتب حديثي مانند كافي و وافي و غيره در مييابيم كه كساني كه درباره ي أئمه -عليهم السلام- غلو و افراط ميكردند، و از آنان كينه به دل داشتند هيچ راهي را نگذاشته اند مگر اينكه از آن داخل شده وبراي فاسد كردن احاديث أئمه و خراب كردن آبروي آنان تلاش كرده اند»
الموضوعات ص/165-253
3-شيخ طوسي نيز در مقدمه تهذيب به اين امر اعتراف كرده و ميفرمايد:
« بعضي دوستان در باره احاديث اصحاب ما با من گفتگو كردند، كه چرا اينقدر اختلاف و تفاوت و تضاد و منافات بين روايات وجود دارد، تاجايي كه تقريبا هيچ روايتي نيست مگر اينكه در مقابل آن روايتي در تضاد با آن قرار دارد، و هيچ حديثي وجود ندارد مگر اينكه در مقابل حديث ديگري آنرا نفي ميكند، همين تناقضات باعث شده كه مخالفين آنرا به عنوان بزرگترين وسيله براي طعن برمذهب ما استعمال كنند »
متأسفانه باهمه حرص شديدي كه شيخ طوسي داشته ، كتاب ايشان از تحريفات و تناقضات مصون نمانده است.
4-آقاي دلدار علي از علماي اماميه در هند ميفرمايد:
«احاديث مأثور از أئمه -عليهم السلام- واقعا خيلي متناقض است تقريبا هيچ حديثي نيست مگر اينكه در مقابل حديثي وجود دارد كه آنرا نفي ميكند وهيچ روايتي نيست مگر اينكه در مقابل روايتي متضاد با آن قرار دارد »
اساس الاصول ص/51
شايد همين امر باعث شده كه بسياري از آگاهان و روشنفكران و چه بسا از خود روحانيون از مذهب ما دست بكشند.
آري صحبت از نقش بيگانگان در منحرف كردن مذهب اهل بيت -عليهم السلام- بود.
مسئله تحريف قرآن را نگاه كنيد هيچ مسلماني نيست كه معتقد باشد قرآن دست خورده است حتي امروز در تمام جهان تشيع من گمان نميكنم يك فردي هم وجود داشته باشد كه بگويد قرآن كريم دستخوش تحريف شده است، بااين وجود ميبينيم در كتب ما رواياتي وجود دارد كه ثابت ميكند قرآن تحريف شده است نه از امروز بلكه از همان قرن اول اين روايات وجود دارد.
اولين كتابي كه از تحريف قرآن سخن گفت كتاب سليم بن قيس هلالي متوفي76 هجري قمري است، اين اولين كتابي است كه براي مذهب شيعه نوشته شده ، دراين كتاب دو روايت در باره تحريف وجود دارد، اما اگر به كتب معتبر ماكه قرنها بعد از كتاب سليم بن قيس نوشته شده برگرديم ميبينيم پر از روايات تحريف است ، چنانكه اشاره كرديم كه عالم و فقيه معروف مان شيخ نوري طبرسي توانسته است حدود دوهزار(2000) روايت جمع كند وثابت نمايد كه قرآن تحريف شده است(فصل الخطاب).
سؤال ما اين است كه اين روايات را چه كساني جعل كرده اند؟ با توجه به مطلبي كه قبلا توضيح داديم و نمونه هايي كه ارائه داديم به روشني در مييابيم كه همه اين روايات خيلي بعد از زمان سليم بن قيس جعل شده است.
چون شيخ صدوق متوفي 381 ق ميفرمايد:
« هركس مثل اين قول را – تحريف قرآن – به شيعه نسبت دهد دروغگو است»
چونكه اين روايات در زمان ايشان وجود نداشته اگر ميبود حتما ميشنيد ورد ميكرد.همچنين شيخ طوسي نيز نسبت تحريف قرآن را به شيعه رد ميكند.
اما كتاب سليم بن قيس در واقع تأليف ابان ابن ابي عياش است كه نوشته و به سليم بن قيس منسوب كرده است.
ابن مطهر حلي و ارديبلي در باره ابان ميفرمايند:
« ضعيف جداً، و ينسب اصحابنا وضع كتاب سليم بن قيس إليه»
الحلي ص/206 جامع الرواة اردبيلي 1/9
هنگاميكه حكومت صفويان روي كار آمد فرصت مناسبي بود كه حديث جعل شود و به امام صادق و ديگر أئمه- عليهم السلام- نسبت داده شود كتابهايي كه در اين دوره نوشته شده بهترين دليل براين مدعاي ماست فعلا مجال تفصيل نيست.
مسئله ديگري كه بايد مطرح ميشد مسئله امام دوازدهم است كه برادر محترم مان آقاي سيد احمد كاتب در اين باره تحقيق كرده ميفرمايد:
« امام دوازدهم وجود خارجي ندارد»
بنده لزومي نميبينم كه جداگانه در اين باره بحث كنم، بحث آقاي كاتب كافي است.
فقط با اختصار عرض ميكنم كه چگونه ميتواند امام دوازدهمي وجود داشته باشد ؟ آنهم فرزند امام حسن عسكري –عليه السلام- باشد؟در حالي كه ايشان بدون فرزند فوت كرد، حتي براي آنكه مطمئن گردند بعد از فوت ايشان در ميان همسران و كنيزان شان جستجو كردند نه تنها فرزندي نبود كه هيچكدام آنها را حامله هم نيافتند، لذا ميراث حضرت به برادرشان رسيد.
براي تفصيل بيشتر ميتوانيد به كتابهاي ذيل مراجعه كنيد:كتاب الغيبة از شيخ طوسي ص/74، الارشاد از شيخ مفيد ص/354، اعلام الورياز فضل طبرسي ص/380، المقالات و الفرق از اشعري قمي ص/102.اصول كافي ج1 كتاب الحجة ص/505.
همچنين برادر عزيزمان آقاي سيد احمد كاتب در باره نواب امام دوازدهم تحقيق كرده ميفرمايد:
« آنها گروهي دنيا پرست و فرصت طلب بودند، كه براي استفاده از اموال خمس و ديگر هدايايي كه در قبرستان يا سرداب گذاشته ميشد خودشان را نواب امام معرفي كردند »
آنچه بيشتر هر مسلمان شيعه را در باره حقيقت امام دوازدهم كنجكاو ميكند ادعاهاي عجيب و غريبي است كه توليد كنندگان روايات ما در باره ايشان مدعي هستند اگر چنين شخصيتي وجود ميداشت بنده اولين غلام حلقه بگوش ايشان ميبودم اما متأسفانه باعقل جور در نميآيد كه امامي از نسل پيغمبر- صلي الله عليه وآله -براي اصلاح جامعه آمده باشد، شغلش شغل پيامبر باشد اما اينگونه عمل كند:
1- كشتاارعربها !
علامه ملاباقر مجلسي روايت ميكند كه:
« امام قائم باعربها همان كاري را خواهد كرد كه در "جفراحمر" آمده است، يعني همه را خواهد كشت»
بحارالانوار 52/318
همچنين روايت ميكند
« مابقي بيننا و بين العرب إلا الذبح »
- بين ما و عربها جز ذبح چيزي نمانده است.
بحار الانوار 52/349
همچنين روايت ميكند :
« از عربها بترسيد كه عاقبت بدي دارند،حتي يك نفر از آنان هم با امام قائم نخواهد بود »
بحارالانوار 52/333
چونكه بسياري از شيعيان ما عرب هستند ميپرسم آيا امام قائم همه را از دم تيغ خواهد كشيد؟! مگرنه اين است كه پيغمبر و آل پيغمبر همه عرب هستند؟ مگر خودش عرب نيست؟ پدر وپدر بزرگش عرب نيستند؟
پس اين چه سري است، آيا نبايد احتمال بدهيم بلكه بايقين فرياد بزنيم كه نه،نه هرگز نميتواند اين كار نوه پيامبر- صلي الله عليه وآله -و فردي از آل بيت باشد حالا جلوتر ببينيد كه چه ميشود:
آقاي مجلسي از اميرالمؤمنين حديث روايت ميكنند كه:
«خداوند كسري را از دوزخ نجات داده است و دوزخ براو حرام است!!! »
بحارالانوار 41/4
چرا ؟! مگر بهشت و دوزخ برچه اساسي تقسيم ميشود؟ اگر بنده خودم اين روايات را نديده بودم شايد بسيار دشوار بود كه باوركنم آيا ممكن است در كتب ما چنين رواياتي وجود داشته باشد؟ اين مسؤليت اول امام قائم بود!.
مجلسي روايت ميكند كه:
« امام قائم مسجد الحرام را خراب ميكند تا كه آنرا به اصلش برگرداند ، همچنين مسجد نبوي را »
بحار الانوار 52/338,كتاب الغيبة از شيخ طوسي ص/282
همچنين علامه مجلسي در توضيح اين امر ميفرمايد:
« اولين كاري كه امام قائم انجام ميدهند اين است كه اين دوتا – ابوبكر و عمر- را از قبرهايشان درحالي بيرون ميكند!! كه آنها تازه! و شاداب! هستند ( رطبين غضّين ) آنگاه مثل خاكستر آنها را به هوا ميپاشد، سپس مسجد را ميشكند!! »
بحارالانوار 52/386
طبعا بعضي ها ممكن است بپرسند كه امام زمان چرا اين كار را ميكند؟! بله متأسفانه بايد گفت : بدليل اينكه از ديدگاه ما كعبه در مقايسه باكربلا اهميتي ندارد!! و كربلا از كعبه مهمتر و بهتراست!!
بنابرنصوصي كه فقهاي ما نقل كرده اند نه تنها كربلا مبارك ترين و مقدس ترين منطقه روي زمين است بلكه اين جايگاهي است كه خداوند آنرا از ميان تمامي نقاط جهان برگزيده ، لذا از هر جاي ديگري بهتر و مهمتر است !! آري كربلا حرم خدا !ورسول !و قبلة ! اسلام و خاك آن شفاست!!.
استاد بزرگوارمان علامه محمد حسين آل كاشف الغطاء هميشه اين بيت را تكرار ميكردند:
وَمِتـن حَدِيـث كَربـَلاء وَ الكَعَــبةِ لَكَــربَلاء بانَ عُلُـــوُّ الرّتــبَةِ
« آنجايي كه صحبت از كربلاء و كعبه باشد البته بلند بودن منزلت كربلاء آشكاراست! »
شاعر ديگري گفته است:
هي الطُّفُوفُ فَطُفْ سَبعَاً ِبمَغناها فما لمِكَـةَ مَعني مثلَ مَعناها
أَرْضٌ و لكِنّها السَّبـعُ الشَّدادِ لهَا دانَـتْ وَطَأطَأ أعْلاها لأِدْناها
اين است مقام بلند پـس هفــــت بارآنرا طواف كن!
زيرا مكــــه اين محتـــــوا را ندارد كه اينجا دارد!
زميني است اما هفت آسمان در مقابل آن بي مقدار شده!
آري بلنديـــــــــها در برابرآن سـرفرود آورده است!.
آقاي كليني بابي بسته كه أئمه- عليهم السلام- هرگاه قدرت بيابند موافق با حكم آل داود قضاوت خواهند كرد، و گواه نخواهند طللبيد، آنگاه از امام صادق -عليه السلام -روايت ميكند كه فرمودند:
« إذا قام قائم آل محمد حكم بحكم داود و سليمان و لايسأل بيّنة»
- هرگاه قائم آل محمد ظهور كند مطابق حكم داود وسليمان -عليهما السلام -حكم خواهد كرد وشاهد نخواهد طلبيد.
اصول كافي 1/397
مجلسي روايت ميكند كه:
« يقوم القائم بأمر جديد و كتاب جديد و قضاء جديد»
-هرگاه قائم بلند شود امر جديد!،وكتاب جديد !و قضاء جديدي خواهد داشت!
بحارالانوار 52/354، الغيبة نعماني ص/154
اينكه امر جديد چه خواهد بود!؟ مانميدانيم كتابش هم جديد است غير از قرآن، وقضاوتش هم جديد است؟!.
امام صادق- عليه السلام- ميفرمايد :
« لكأنّي أنظرُ إليه بينَ الرَّكنِ والمقامُ يبايعُ الناسَ علي كتابٍ جديدٍ »
-"گويامن الآن دارم ايشان را ميبينم كه در بين ركن حجر اسود ومقام إبراهيمي دارد با مردم بركتاب جديدي بيعت ميكند.
بحارالانوار 2/135،الغيبة ص/176
اين مطلب را باروايتي دهشت ناك به پايان ميبريم، مجلسي از امام صادق -عليه السلام -نقل مي كند كه ايشان فرمودند:
« لو يعلم الناس مايصنع القائم إذا خرج لأحب أكثرهم ألا يروه مما يقتل من الناس.....حتي يقول كثير من الناس ليس هذا من آل محمد ولوكان من آل محمد لرحم »
-اگر مردم بدانند كه امام قائم وقتي ظهوركند چه خواهد كرد اكثر آنان آرزو ميكردند كه كاش او را نبينند ازبس كه مردم را ميكشد..... حتي بسياري از مردم خواهند گفت: اين از آل محمد- صلي الله عليه وآله -نيست اگر ازآل محمد ميبود رحم ميكرد! .
بحار الانوار 52/353 الغيبة ص/ 153
وقتي ازآقاي آية الله صدر در باره اين روايت توضيخ خواستم فرمودند: قتلي كه انجام مي گيرد اكثراً در ميان مسلمين خواهد بود آنگاه نسخه اي از كتاب خود شان ( تاريخ بعد ازظهور) را برايم اهداء كردند،در صفحه اولش باخط خودشان نوشته اند اهداء به فلاني... ايشان در اين كتاب اين مطلب را توضيح داده اند.
چرا امام قائم در ميان عرب شمشير ميكشد مگر رسول خدا -صلي الله عليه و آله- عرب نبودند؟!.
آيا اميرالمؤمنين و ديگر ائمه اطهار و ذريه طيبه آنان- عليهم السلام -عرب نبودند؟!.
مگرخود ايشان عرب واز ذريه اميرالمؤمنين نيست؟!.
مگر در ميان عربها ميليونها نفر شيعه نيست كه به خروج ايشان ايمان دارد؟!.
پس چرا بطور خصوص عربها را ميكشد و گفته ميشود هيچ فردي از عربها با ايشان بلند نميشود.؟!.
وانگهي چگونه ممكن است كه مسجد الحرام و مسجد نبوي را خراب كند؟! در حالي كه مسجد الحرام طوري كه در قرآن آمده قبله مسلمين است، و اولين خانه اي است كه براي عبادت در روي زمين بنا شده است، ورسول خدا -صلي الله عليه وآله- و اميرالمؤمنين و ديگر ائمه- عليهم السلام -درآن نماز خوانده اند، خصوصا امام صادق -عليه السلام- مدتي طولاني در آن اقامت داشته است.
ماگمان ميكرديم كه امام قائم مسجد الحرام را به حالت اصلي اش كه در زمان رسول خدا -صلي الله عليه و آله و سلم- بوده است باز خواهد گرداند ولي بعدها فهميدم كه خير منظور از ( يرُجِعُهُ اِلي اَساسِه) اين است كه آنرا خراب ميكند و با زمين هموارمينمايد، چونكه قبله بسوي كوفه تغيير جهت خواهد داد!.
فيض كاشاني روايت ميكند:
« ( ياأهل الكوفة ) اي مردم كوفه! خداوند كسي را به اندازه شما دوست ندارد لذا امتيازاتي را به شما اختصاص داده است .
« مصلاكم بيت آدم و بيت نوح و بيت ادريس و مصلي ابراهيم..... »
-مصلاي شما خانه آدم و خانه نوح و خانه ادريس و مصلاي ابراهيم است.
«ولا تَذهبُ الايّامُ حتي يُنْصَبَ الحجرُ الاَسودُ فِيه»
- طولي نميكشد كه سرانجام حجرالاسود در آن نصب خواهد شد.
الوافي 1/215
بنابر اين منتقل كردن حجراسود از مكه به كوفه ، وكوفه را مصلاي آدم و نوح و ادريس و ابراهيم -عليهم السلام-دانستن دليل براين است ،كه پس از خراب كردن مسجد الحرام كوفه قبله نماز تعيين خواهد شد، باتوجه به اين روايت تصور اينكه مسجدالحرام را به حالت اصلي قبل از توسعه بازخواهدگرداند تصور درستي نيست، لذا چنانكه در روايات آمده بايد خراب گردد وقبله وحجراسود در كوفه باشد.
ما به نوبت خود ميپرسيم راستي امام قائم ازكجا شروع خواهند كرد؟ واز چه كساني انتقام خواهند گرفت؟ واينهمه خوني كه ميريزد خون كيست؟ بلي چنانكه روايات گوياست و چنانكه آقاي صدر فرمودند، اين خون مسلمين است پس ظهورامام قائم برمسلمين عذابي خواهد بود و نه رحمتي ،بنابرين حق دارند بگويند كه او از آل محمد نيست!چون آل محمد برمسلمين رحم و شفقت دارند، اما اين امام قائم رحم و شفقت ندارد!
وانگهي مگر نه اين است كه ايشان زمين را پس از آنكه ظلم و ستم برآن حاكم بوده، سرشار از عدالت و برابري خواهد كرد؟ پس باكشتن نود در صد(به فرموده شيخ طوسي) مسلمين توسط امام قائم كجاست آن عدالت و برابري؟!
از زبان امام صادق- عليه السلام- روايتي نقل شده كه فرمودند: -البته ايشان ازاين روايت و هزاران روايت ديگري كه به نام ايشان دست بدست ميگردد اطلاعي ندارند-
« مالمن خالفنا في دولتنا نصيب إن الله قد أحل لنا دماءهم عند قيام قائمنا »
-كسيكه با ما مخالفت كند در دولت ما هيچ سهمي ندارد، بدرستيكه خداوند در هنگام ظهور امام قائم خون آنان را براي ما حلال كرده است.
بحار الانوار 52/376
ازبزرگترين و روشنترين آثاري كه نقش بيگانگان را در منحرف كردن تشيع از قافله امت اسلامي آشكار ميكند اين ايداه است كه نماز جمعه بايد ترك گردد و جز پشت سر امام معصوم نماز جمعه درست نيست!.
در اين چند سال اخير بحمدلله فتاوايي منتشر شده كه اقامه نماز هاي جمعه را تاييد ميكند، اين واقعا گام بسيار بزرگي در جهت تصحيح مذهب شيعه است، بنده بسيار از پروردگارم سپاسگذارم كه تلاشهاي مرا بي بهره نگذاشت چون به لطف الهي شخصا در تحريك و قانع كردن مراجع محترم جهت برگذاري نماز هاي جمعه نقش كليدي داشته ام كه اميدوارم خداوند مرا از پاداش بزرگ آن محروم نفرمايد.
اما پرسش بنده اينست كه چرا ما تاكنون يعني بيش از هزار سال! به اين ترفند خطرناك پي نبرديم و دهها نسل از مسلمانان شيعه ما از نمازجمعه محروم بوده اند؟! اين چه دست پنهاني دركار بوده كه توانسته است با زيركي و مكاري بر يك مكتب بزرگ چيره شود و ما را از نماز جمعه اي كه بانص صريح قرآن ثابت است محروم گرداند؟
پس از اين سفر خسته كننده اي كه سعي كردم از حقايق مهمي پرده بردارم و لابد شما را هم خسته كردم ، با توجه به شناختي كه از تشيع تحريف شده!پيدا كرديم و با توجه به اينكه خود امام صادق- عليه السلام- گواهي ميدهند كه شيعيان نخستين رافضه بوده اند و خداوند هم آنان را رافضه خوانده (لرفضهم اهل البيت) “چونكه اهل بيت (ع)را كنار گذاشتند”. حد اقل براي خودم مطلب خيلي مهمي باقي مانده است وآن اينكه حالا بايد چه كاركنم؟ آيا باز هم به اصطلاح شيعه باشم!؟ سرجايم باقي بمانم؟ منصبم را حفظ كنم؟ و همچنان سرمايه هاي هنگفتي را از مردم ساده وبيچاره به نام خمس بگيرم و به جيب بزنم؟ و ماشينهاي مدل بالا سوار شوم؟ و(ببخشيد) از زنهاي خشكل كام بگيرم؟ يا اينكه از اين محرمات كناره بگيرم و حق را آشكارا بيان كنم زيرا ساكت از حق شيطاني گنگ است؟!
گرچه تاكنون مخلصانه آنرا خوانده ام وتدريس كرده ام و از آن دفاع نموده ام، با اين احساس كه من از مكتب اهل بيت –عليهم السلام –دارم پيروي ميكنم و نه از ترفندهاي دشمنان آنان، الحمدلله اكنون هم محبت اهل بيت و پيروي از سيرت ائمه اطهار- عليهم السلام- البته ﭗس از ﭗيروي از رسول اكرم – صلي الله عليه وآله وسلم – در قلبم دارد موج ميزند، اما به شدت از دروغهايي كه به آن سلاله طاهره بسته شده متنفرم و از دشمنان واقعي آنان شديداً احساس تنفر و انزجار ميكنم.
از مفضل بن عمر روايت است كه گفت :
از امام صادق- عليه السلام -شنيدم كه ميفرمودند:
« لوقام قائمنا بدأ بكذابي الشيعة فقتلهم»
-هرگاه امام قائم ظهور كند از شيعيان دروغين شروع خواهد كرد و آنان را خواهد كشت.
رجال كشي/253
چرا امام قائم ازشيعيان دروغين شروع ميكند و اول آنان را ميكشد؟!زيرا تهمتها و دروغهايي كه آنان ساخته اند و به نام دين واهل بيت (ع) به خورد مردم داده اند خيلي زشت است و پيامدهاي خطرناكي دارد مانند صيغه و لواط و خمس و تحريف قرآن و بداء و رجعت وغيره كه متأسفانه همه جزو ايمان! قرار گرفته است، پس ﭺه كسي از شمشير امام قائم نجات خواهد يافت؟! عجل الله فرجه الشريف؟!!.
و از امام صادق- عليه السلام- روايت است كه فرمودند:
« ما انزل الله سبحانه آية في المنافقين الا وهي فيمن ينتحل التشيع!! »
-خداوند پاك هيچ آيه اي در باره منافقين نازل نفرموده مگر اينكه بر پيروان تشيع تطبيق ميورد!!.
رجال كشي ص/254بيوگرافي ابو الخطاب
جانم و پدر و مادرم فداي امام صادق- عليهم السلام -باد خوب شناخته است! پس وقتي تمام آيات نفاق بركساني كه از تشيع پيروي ميكنند تطبيق ميخورد چگونه من با آنان همراه باشم؟! آيا بازهم درست است كه ادعا كنند از مذهب اهل بيت- عليهم السلام- پيروي ميكنند؟ و آيا بازهم ادعاي محبت اهل بيت -عليهم السلام- صادق است ،اينك پاسخ همه آن پرسشهايي كه همواره مرا به حيرت واداشته و ذهنم را به خود مشغول ميداشت در يافتم.
پس ازآنكه اين حقايق برايم آشكار گرديد و ديگر مسائل روشن شد شروع به بحث و جستجوي ديگري كردم و آن اينكه بنده چرا شيعه هستم؟ واصلاً خانواده و خويشان من چرا شيعه هستند؟
سرانجام دريافتم كه قبيله ما دربست اهل سنت بوده اند، تقريبا حدود صد و پنجاه سال پيش دعوتگراني از ايران به جنوب عراق آمده بودند و با بعضي از رؤساي عشاير تماس گرفته بودند و با استفاده از خوش اخلاقي و كم علمي آنان فرصت را غنيمت شمرده و آنان را فريب ميدهند، قبيله ما وبسياري عشاير ديگر فقط به همين علت شيعه شده اند، و اصلاً چيزي از حقيقت قضايا نميدانند، بخاطر اينكه امانت علمي را رعايت كرده باشم در اينجا اسماي بعضي از اين عشاير را ذكر ميكنم مثل:
بنوربيعه، بنوتميم، الخزاعل، الزبيدات، العمير( بطني از تميم است) خزرج، شمَّر، طوكة الدوار، الدفافعة، آل محمد ( از عشاير العمارة) عشاير الديوانية ( آل اقرع و آل بُدير) عفج، الجيور، الجليحة، عشيره كعب، بنولام و غيره ، اينها همه از عشاير معروف و اصيل عراقي هستند كه به شجاعت و كرم شان شهرت دارند، وهمه نيز عشاير بزرگي هستند كه متأسفانه طي همين صد و پنجاه سال به دست داعيان ماهري كه از ايران آمده بودند فريب خورده اند و هركس به نحوي به اين دام افتاده است.
اين عشاير شجاع فراموش كرده اند كه با وجود شيعه بودنشان شميشر امام قائم همچنان منتظر است تاگردنشان را ببوسد چون امام قائم تصميم دارد تمامي عربها را حتي اگر شيعه باشند به بدترين وضع قتل عام كند! چنانكه در كتب بزرگ مان اين حقيقت روشن است.
از انجاييكه خداوند از اهل علم عهد و پيمان گرفته است كه حق را برمردم آشكار كنند، وظيفه خود دانستم كه اندوخته هايم را به شما خوانندگان عزيز بازگويم (صلاح مملكت خويش خسروان دانند) من كه راه خودم را شناختم و انتخاب كردم و با ابلاغ اين مطلب خدمت شما اميدوارم كه بخشي از دين خودم را اداء كرده باشم .
پروردگارا ! به محبتي كه به پيامبر خاتمت -صلي الله عليه وآله- و اهل بيت اطهارش- عليهم السلام- دارم از تو ميخواهم كه اين كتابم را مورد قبول درگاهت قرار دهي و نفع آنرا عام گرداني و مرا از اجر و ثواب آن محروم نفرمايي، و آنرا خالص براي خودت بگرداني.آمين.
الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله.
|
|