آخر تحديث في : <% book.up_date %>
ديوي : <% book.cat.dewey %>/<% book.ID %>
عدد الصفحات : <% book.pages %> مرات التنزيل : <% book.load_nom %> مرات العرض : <% book.visit_nom%> تحميل ملف Pdf : https://qalamlib.com/my/book/download/1695/pdf راسل المدير حول هذا الكتاب
الكلمات المفتاحية لهذا الكتاب
المجلدات الأخرى لهذا الكتاب
اسم الكتاب <% book.name%>
تولد و پرورش شيخ محمد بن عبدالوهاب
نسب ايشان :
شيخ محمد بن عبدالوهاب بن سليمان بن على بن محمد بن احمد بن راشد بن بريد بن مشرف تميمي، در سال 1115 هجري قمري (1703م) به دنيا آمد.
اصل ايشان به قبيله ي تميم بازمي گردد. همان قبيله اي که موطن خويش را در منطقه ي نجد حفظ کرده است، و در آن استقرار يافته و موطن گزيده و زندگي باديه نشيني را رها ساخته و به ديگر فعاليت هايي مانند کشت و زرع و تجارت مشغول گشته اند.
تحصيلات وي :
وي در سال 1115 هجرت رسول اکرم صلي الله عليه و سلم به دنيا آمد.
نزد پدرش در روستاي عيينه تحصيلاتش را آغاز نمود. اين روستا زادگاه ايشان رحمة الله عليه بود. عينيه دهکده اي شناخته شده در يمامه، در نجد و شمال غرب شهر رياض قرار دارد که تا شهر رياض حدود هفتاد کيلومتر مسافت دارد و از سمت غرب نيز چيزي در همان حول و حوش است. ايشان رحمة الله عليه در آن جا به دنيا آمد و به شايستگي در آن پرورش يافت و بزرگ شد. در همان کودکي قرآن را فراگرفت.
وي به تلاش خود براي فراگيري درس ها و آموختن فقه نزد پدرش شيخ عبدالوهاب بن سليمان، که فقيهي بزرگ و عالمي گرانقدر بود، ادامه داد. پدرش در عينيه منصب قضا را به عهده داشت. پس از رسيدن به سن بلوغ به قصد بيت الله الحرام و بجاي آوردن مناسک حج به راه افتاد و در آن جا نزد برخي از علماي حرم شريف به فراگيري علوم پرداخت.
سپس متوجه مدينه ي منوره گشت که برترين سلام و درود بر ساکن گرانقدر آن شهر باشد. در آن جا به حضور علماي آن شهر شتافت و مدتي در آن جا اقامت گزيد و از علماي بزرگ و مشهور مدينه در آن زمان نيز بهره هاي فراوان برد. از جمله اساتيد آن شهر: شيخ عبدالله بن ابراهيم بن سيف نجدي، که اصالتاً اهل مجمعه و نيز پدر شيخ ابراهيم بن عبدالله صاحب کتاب "العذب الفائض في علم الفرائض" بود، همچنين از محضر استاد بزرگ محمد حياة سندي در مدينه نيز سود جست. اين ها دو تن از عالماني بودند که معروف است که شيخ نزد ايشان در مدينه درس فراگرفته است و ممکن است نزد کسان ديگري نيز به فراگيري مشغول بوده ولي ما از آن بي اطلاع باشيم.
شيخ براي فراگيري علم به سوي عراق رهسپار گشت و در بصره به محضر علماي آن جا رفت و تا جاييکه مي توانست از محضر ايشان بهره برد و به فراگيري علوم پرداخت. در همانجا دعوت خويش به سوي يکتاپرستي و توحيد را آشکار ساخت و مردم را به پيروي از سنت پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فراخواند. همچنين اعلام کرد که همه ي مسلمانان بايد دين خويش را از سرچشمه هاي پاک كتاب خداوند و سنت رسول الله عليه الصلاة والسلام برگيرند. وي در اين باره مجادلاتي را انجام داد و با علماي زيادي مناظره کرد. وي در ميان اساتيد وي در آن جا که شهرت داشت شخصي به نام شيخ محمد مجموعي بود. برخي از علماي نالايق بصره عليه او برخاسته و ايشان و استادش را مورد اذيت و آزار قرار دادند. به همين سبب وي از آن جا به نيت سرزمين شام خارج شد ولي به خاطر نداشتن مخارج سفر از رفتن بدانجا بازماند و از بصره به زبير رفت و از زبير به سوي احساء به راه افتاد. در آنجا در محضر علماي آن ديار حاضر شد و درباره ي مواردي از اصول دين با ايشان مذاکره نمود. سپس رهسپار ديار حريملاء شد و اين واقعه در دهه ي پنجم قرن دوازدهم صورت گرفت. چون پدرش که قاضي عيينه بود با حاکم آنجا درگير شد و در سال 1139 هجري از آنجا به حريملاء منتقل گرديد. شيخ محمد نيز پس از انتقال پدرش بدانجا در سال 1139 هجري نزد وي رفت. بنابراين رفتن وي به حريملاء در سال 1140 هـ ق يا بعد از آن رخ داده است. وي در همانجا ساکن شد و همچنان سرگرم علم و آموزش و کار دعوت در حريملاء بود تا زماني که پدرش در سال 1153 هجري قمري از دنيا رفت. پس از آن از جانب برخي از اهالي حريملاء عليه وي شرارت هايي انجام شد و بعضي از افراد فرومايه در آنجا قصد کشتن وي را داشتند. مي گويند: تعدادي از آن ها سعي داشتند از ديوار خانه اش بالا بروند و کساني آنان را ديدند و پا به فرار نهادند.
ساکن شدن وي در عيينه:
بعد از اين حادثه شيخ از آنجا خارج شده و به سوي عيينه راه افتاد و در همانجا نيز ساکن گرديد. اشخاص فرومايه ي مذکور به اين دليل از وي به خشم آمده بودند که وي دست از امر به معروف و نهي از منكر باز نمي کشيد و از حاکمان مي خواست تا مجرماني که از مردم سرقت کرده و آنان را آزار مي رسانند و مالشان را به تاراج مي برند را پي گيري نمايند. از جمله آن اشرار کسي بود که عبيد ناميده مي شد. وقتي آنان دانستند که شيخ عليه آنها عمل نموده و کارهاي آنان را ناپسند مي دارد و اميران را به تعقيب و مجازاتشان فرامي خواند، خشمگين شده و به فکر کشتن ايشان افتادند. ولي خداوند متعال وي را مصون داشته و از شر آنان در امان داشت. آنگاه بود که وي به عيينه نقل مکان نمود، و امير آن عثمان بن محمد بن معمر بود. شيخ محمد بن عبدالوهاب نزد امير آن شهر رفت و وي نيز از وي استقبال نمود و گفت: براي دعوت به سوي خداوند برخيز و ما نيز با تو هستيم و ياريت مي رسانيم، وي اظهار شادماني و دوستي و موافقت نمود بر آنچه وي قصد آن را دارد. شيخ نيز مشغول تعليم و ارشاد و دعوت به سوي خداوند عزوجل شد و به متوجه نمودن مردمان، مردان و زنان، به سوي خير و محبت خداوند پرداخت. کار وي در عيينه شهرت پيداکرد و نام نيک ايشان پرآوازه گشت و از شهر و دهات اطراف براي ديدارش بدانجا مي رفتند.
در يکي از روزها شيخ به امير عثمان گفت: اجازه دهيد گنبد روي قبر زيد بن خطاب رضي الله عنه را ويران کنم، چرا که بر خلاف دستور دين اسلام بنا شده و خداوند جل وعلا به اين کار راضي نيست و رسول الله صلى الله عليه و سلم نيز از برپانمودن بنا بر فراز قبور و مسجد قرار دادن آن ها منع فرموده اند، و اين گنبد مردم را دچار فتنه نموده و عقايد آنان را تغيير داده است و موجب بوجود آمدن شرك گشته است، بنابراين بايد خراب شود. امير عثمان پاسخ داد: ايرادي ندارد. شيخ گفت: من ترسم از آن است که اهالي جبيله سربه شورش نهند. جبيله روستايي در جوار قبر مذکور بود. بنابراين عثمان به همراه لشکر خويش که بيش از 600 مبارز در آن بود براي ويران کردن گنبد با شيخ رحمة الله عليه به راه افتادند. وقتي که به گنبد مزبور نزديک شدند، اهالي جبيله وقتي از اين موضوع باخبر شدند براي دفاع از آن و محافظت از گنبد بيرون آمدند ولي با ديدن امير عثمان و کساني که با وي بودند منصرف شده و بازگشتند. شيخ نيز به ويران کردن آن پرداخت و به کمک خداوند عزوجل با دستان وي رحمة الله عليه گنبد مذکور از ميان برکنده شد.
شيخ به امير عثمان بن معمر گفت: چاره اي نيست جز اينکه گنبد روي قبر زيد (زيد بن خطاب رضي الله عنه برادر اميرالمؤنين حضرت عمر بن خطاب رضي الله تعالى عن الجميع بود و از جمله شهداي جنگ با مسيلمه ي كذاب در سال 12 هجرت نبوي بود وي جزو کساني بود که در آن جا به قتل رسيد و گنبد مذکور را بر مقبره اش ساختند، ممکن است قبر وي جاي ديگري باشد ولي مي گويند که همان قبر از آن او است، امير عثمان نيز طبق آنچه پيشتر گفته شد در اين کار با وي همراهي و موافقت نمود و گنبد مزبور به حمدالله ويران شد و اثر آن نيز تا همين امروز از ميان برده شد، ولله الحمد والمنه. چراکه اين عمل با نيت راست و به قصدي مستقيم براي نصرت دين خداوند انجام گرفته بود. قبرهاي ديگري نيز در آنجا بودند که مي گفتند قبر ضرار بن اوزر است، گنبدي نيز بر روي آن قبر وجود داشت که آن نيز از ميان برده شد. مشاهد ديگري نيز وجود داشت که خداوند عزوجل آن ها را از بين برد. مزار و درختان ديگري نيز بودند که به غير از خداوند يکتا جل وعلا پرستش مي شدند همگي آن ها زدوده شده و از ميان برداشته شدند و مردم از انجام چنان کارهايي برحذر داشته شدند. هدف شيخ رحمة الله عليه در دعوت قولي و عملي آنچه بيان شد استمرار يافت.
در اين زمان زني نزد وي آمد و به ارتکاب زنا طي چند فقره اعتراف نمود. شيخ از سايرين در مورد وضعيت عقلي وي سؤال کرد و گفتند که او عاقل است و مشکلي ندارد. وقتي که آن زن بر ادعاي خود پافشاري نمود و از اعترافي که کرده بود دست نکشيد و باتوجه به اينکه ادعاي وجود اکراه يا شبهه اي نيز وجود نداشت و زناي محصنه بود، شيخ رحمة الله عليه که قاضي عينيه بود به رجم وي دستور داد و او را رجم کردند. به اين ترتيب کار وي به خاطر تخريب گنبدها و سنگسار زن و فراخوان بزرگ و خطير وي به سوي خداوند متعال آوازه اي بسيار يافت و مهاجرين بسياري از جاهاي مختلف به سوي عيينه هجرت مي نمودند.
طرد شيخ بن عبدالوهاب از شهر عيينه :
خبر کار و بار شيخ به امير احساء و توابع آن از بني خالد سليمان بن عريعر خالدي رسيد که وي به سوي خداوند فرامي خواند و گنبدها را تخريب مي کند و حدود خداوندي را اجرا مي کند، اين موضوع بر آن مرد بدوي سخت دشوار آمد. براي آنکه عادات و رسوم اهل باديه چيزي بجز دستورات خداوند بود و ظلم و ستم پيشه نموده و خونريزي و تاراج اموال و هتک حرمت ها خوي ايشان بود و او ترسيد که کار اين شيخ بالا گرفته و سلطان به برکناري وي اقدام کند. بنابراين نامه اي را به عثمان نوشته و در آن وي را تهديد کرده و دستور داد تا اين شخص تحت فرمان خويش را در عيينه به قتل رساند، و براي او نوشت: شخص تحت امر شما که درباره ي وي چنين و چنان به ما خبر رسيده است را مي کشي و يا آنکه خراج تو را قطع مي کنيم!! امير عثمان خراجي از طلا نزد وي داشت. اين کار امير بر عثمان گران آمد و از آن ترسيد که وي خراج را بر وي قطع نموده يا با وي به جنگ برخيزد. بنابراين به شيخ گفت: اين امير چنين و چنان براي ما نوشته است، ما هيچ خوش نداريم که تو را به قتل رسانيم ولي از اين امير بيم داريم و با وي مقابله نيز نتوانيم نمود. بنابراين چنانچه خواستي از اينجا بيرون شوي چنان کن. شيخ نيز به او گفت: آنچه من بدان فرامي خوانم همان دين خداوند و جامه ي عمل پوشيدن به كلمه ي " لا إله إلا الله" و تحقيق اين شهادت و گواهي است که محمد رسول الله است. آنکه به اين دين چنگ بزند و به ياري آن بشتابد و در اين کار صداقت داشته باشد، خداوند نيز وي را نصرت داده و وي را پشتيباني کرده و بر سرزمين دشمنانش ولايتش بخشد. پس اگر تو نيز شکيابيي نموده و پايداري کني و اين خبر را بپذيري مژده باد تو را که پروردگار نيز ترا ياري رسانيده و از اين بدوي و ديگران حمايتت مي نمايد و به زودي خداوند ترا سرپرستي ديار و عشيره اش را مي دهد. امير پاسخ داد: يا شيخ، ما توان جنگ با وي را نداريم و طاقت مخالفت امر او را نيز در خود نمي بينيم.
ورود شيخ محمد به درعيه:
آنگاه شيخ از آن جا خارج شده و راه خويش را از عيينه به سوي ديار درعيه تغيير داد. چنانچه تعريف مي کنند وي پياده به آن جا رفت و در پايان روز به آن ديار رسيد. او عيينه را هم در آغاز روز با پاي پياده ترک نموده بود و امير عثمان به بدرقه اش نيز نرفته بود. او در درعيه به خانه ي شخصي از بزرگان آنجا در بالاي شهر رفت که محمد بن سويلم عريني خوانده مي شد و مهمان او شد. مي گويند: اين مرد چنان از آمدن مهمان مذکور مي ترسيد که زمين بر وي تنگ گشته بود و از امير درعيه محمد بن سعود بيمناک بود. شيخ وي را آرام نمود و گفت: مژده باد ترا که آنچه من مردم را بدان فرامي خوانم دين خداوندي است و پروردگار بزودي آن را آشکار و غالب مي سازد. اين خبر به محمد بن سعود رسيد و گويند: اين خبر را يکي از صالحان به همسر وي رسانيد، وي نزد او رفت و به وي گفته بود: محمد را از کار اين مرد باخبر ساز و او را تشويق کن تا دعوت وي را بپذيرد و او را بر ياري و پشتيباني وي ترغيب نما. همسر محمد بن سعود زني پارسا و نيک کردار بود.
وقتي که شوهرش محمد بن سعود امير درعيه و توابع آن نزد وي آمد، به وي گفت: مژده باد ترا به اين غنيمت و فرصت بزرگ! اين غنيمتي که خداوند آن را به سوي تو کشانده است، مردي است دعوتگر که به سوي دين خداوند و كتاب الله فرامي خواند و به سوي سنت رسول الله عليه الصلاة والسلام، چه غنيمت بزرگ تر از اين!؟ به قبول وي برخيز و ياريش رسان و در اين کار هيچ درنگ مکن. امير مشورت وي را پذيرفت. ولي مانده بود که خود نزد وي برود يا آنکه وي را به سوي خويش بخواند؟! به او مشورت دادند و مي گويند که همسرش نيز جزو کساني بود که نظر خويش را به همراه دسته اي از صالحان به وي گفت، اينگونه که: شايسته نيست که وي را به اين جا فراخواني، بلکه بايد به سوي خانه اش روانه شوي. تا آنکه تو به سوي او روانه شوي و علم و دعوتگر خير و نيکي را گرامي داشته باشي. او نيز اين رأي را پذيرفت. چرا که خداوند متعال براي او سعادت و خير را رقم زده بود، رحمة الله عليه وأكرم الله مثواه!
ديدار ميان شيخ بن عبدالوهاب و ابن سعود و قرار ميان آن دو :
به اين ترتيب وي به سوي شيخ در منزل محمد بن سويلم رفت و آهنگ وي نمود و بر وي سلام کرد و با وي به گفتگو نشست. گفت شيخ محمد، مژده باد به نصرت و امن و ياري و مساعدتت. شيخ نيز پاسخ گفت: و تو نيز مژده بادت به نصرت و تمكين و سرانجام پسنديده. اين دين خداوند است و آنکه به ياري آن برخيزد خدواند به ياري بشتابد و آنکه آن را حمايت کند تاييد و حمايت خداوند او را است و بزودي نتيجه ي اين کار خويش را خواهي ديد. گفت: يا شيخ، پس من با تو بر سر دين خداوند و پيامبرش و جهاد در راه خداوند بيعت مي نمايم ولي مي ترسم که اگر تو را حمايت و نصرت رسانديم و خداوند ترا پيروزي بخشيد ما را به حال خود گذاشته و ديار ديگر را به جز ديار ما برگزيني و از زمين ما به جايي ديگر نقل مکان کني. گفت: بر اين با تو بيعت نکنم . . . با تو بر اينکه خون در برابر خون و ويراني در برابر ويراني بيعت کنم و هرگز از ديارت بيرون نشوم. بنابراين با وي بر نصرت و ماندگاري در آن شهر بيعت کرد و با امير بماند تا او را کمک کرده و با وي در راه خداوند جهاد نمايد تا آنکه دين خداوند آشکار و غالب گردد و به اين ترتيب بيعت صورت گرفت و به انجام رسيد.
اعمال شيخ در درعيه :
نمايندگاني از مردم دسته دسته از هر جايي، از عينيه، عرقه، منفوحه، رياض و ديگر جاها و شهرهاي اطراف به سوي درعيه روانه مي شدند. همچنان درعيه مکاني بود که مردمان از هرجايي به سوي آن هجرت نموده و به سخنان و درس هاي شيخ و دعوت ايشان به سوي خداوند و ارشاداتش در درعيه گوش فرامي دادند، دسته دسته يا به صورت انفرادي به آن جا راه مي پيمودند.
به اين ترتيب شيخ در درعيه بگونه اي مورد احترام، حمايت شده، محبوب و برخوردار از ياري و مساعدت ماندگار شد و درس هايي را در درعيه درباره ي عقايد، قرآن كريم، تفسير، فقه و اصول آن، حديث و مصطلحات آن، علوم عربي، تاريخ و ديگر علوم سودمند را ترتيب داد. مردم از هر شهر و دياري گروه گروه به سوي وي روانه مي شدند و در درعيه مردم بسياري از جوانان و ديگران آموزش ديدند و براي مردم درس هاي زيادي براي عوام و خواص برقرار شد و علم و دانش در شهر درعيه گسترش يافت و در دعوت پابرجا ماند.
آنگاه جهاد را آغاز نمود و براي مردم جهت ورود به اين ميدان و زدودن غبار شرک در شهرها و ديار خويش نامه نوشت و با اهالي نجد کار را آغاز نمود و به امرا و علماي آن نامه نوشت. به علماي رياض و امير آن دهام بن دواس نيز نامه اي نوشت و براي علماي خرج و اميران آن، براي علماي بلاد جنوب و قصيم و حائل و وشم، سدير و ديگر شهرها نيز نامه ها نوشت و پيوسته براي آنان و علما و امراي آن ولايات نامه ها مي نوشت.
به اين ترتيب براي همه ي علماي احساء و علماي حرمين شريفين، علماي خارج کشور مانند مصر، شام، عراق، هند، يمن و ساير کشورها نامه مي نگاشت. در نوشتن نامه ها براي مردم و آوردن دلايل مداومت نمود و در آن آنچه را از شرک و بدعت که مردمان بدان گرفتار شده اند را توضيح مي داد. اين بدان معنا نيست که کسي براي نصرت دين وجود نداشت، خداوند متعال انصار و مددکاراني را براي اين دين تضمين فرموده است و حتماً کسي به نصرت آن برمي خيزد و هرگاه گروهي از اين امت بر حق باشند حتماً ياري داده مي شوند، همانطور که پيامبر خدا عليه الصلاة والسلام خود فرموده اند، در بسياري از گوشه و کنارهاي جهان ياري دهندگان حق و حقيقت وجود دارند.
ليكن سخن ما اکنون در مورد سرزمين نجد است که در آن شر، فساد، شرك و خرافات به اندازه اي وجود داشت که تنها خداوند عزوجل شمار آن را مي دانست. گرچه در ميان آنان خير و نيکي نيز وجود داشت، اما توان آن را نداشتند که براي دعوت دين خداوند چنان که بايد و شايد به کار و فعاليت بپردازند. همچنين در سرزمين هاي يمن و غير آن دعوتگراني به سوي حق و انصاري براي آن وجود داشت که اين مي دانستند اين ها همه شرك خرافه هستند ولي تقدير خداوند چنان نبود که دعوت آنان را آنگونه که براي دعوت شيخ با اسباب بسيار زمينه ي پيروزي را فراهم ساخته بود، پيروز گرداند.
از جمله ي اسباب پيروز نشدن آن ها مي توان موارد زير را ذکر نمود:
- فراهم نگشتن حامي و نصرت دهنده اي که بتواند آنان را ياري رساند.
- نبود صبر و شکيبايي نزد بسياري از دعوتگران در تحمل انواع آزار و اذيت ها در راه خداوند متعال.
- کم بودن علم و دانش. آگاهي برخي از دعوتگران که آنقدر که با آن بتوانند مردم را با شيوه هاي مناسب و سخنان شايسته و حکمت و موعظه ي حسنه متوجه هدف خويش نمايند.
- و دلايل ديگري غير از آنچه گفته شد.
به خاطر مكاتبات بسيار و جهاد، کار شيخ آوازه ي بسيار يافت و امر دعوت آشکار گرديد. نامه ي وي به علماي داخل شبه جزيره و خارج آن رسيد و دعوت او جمع بي شماري از مردم را در هند، اندونزي، افغانستان، آفريقا، مغرب، مصر، شام و عراق تحت تاثير قرار داد. دعوتگران بسياري بودند که با حقيقت و دعوت آگاهي و شناخت داشتند و با رسيدن دعوت شيخ شور و نشاط تازه اي گرفتند و نيروي آنان را فزوني بخشيد و به آن دعوت شهرت يافتند. دعوت شيخ همچنان راه خويش را گرفته و در جهان اسلام و ساير جاها شناخته مي شد.
آنگاه در همان دوران كتاب ها، نامه ها، کتاب هاي فرزندان، نوه ها، ياران و همکارانش از علماي مسلمين در جزيره وبيرون از آن چاپ و منتشر گرديد. همچنين كتاب هايي درباره ي دعوت وي، زندگينامه اش و حول و حوش او و يارانش چاپ و منتشر گرديد تا آنکه در بين مردم گوشه و کنار جهان شهرت پيدا کرد. ولي مي دانيم که هر صاحب نعمتي حسوداني را نيز دارد و دعوتگر دشمنان زيادي خواهد داشت، همچنان که خداوند متعال در قرآن کريم مي فرمايد: {وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ }(الأنعام:112) يعني: « و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطانهاى انس و جن برگماشتيم بعضى از آنها به بعضى براى فريب [يكديگر] سخنان آراسته القا مىكنند و اگر پروردگار تو مىخواست چنين نمىكردند پس آنان را با آنچه به دروغ مىسازند واگذار!»
زمانيکه دعوت شيخ شهرت يافت و کتاب هاي بسياري نوشته شده و نويسندگان بزرگ درباره اش نگاشتند و در ميان مردم منتشر گرديد، علما با وي مکاتبه کردند و گروه بسياري از حسودان و مخالفانش پيداشدند. دشمنان و مخالفان او دو گروه بودند:
گروه اول به نام علم و دين با وي دشمني مي کردند و گروه ديگر به نام سياست ولي مخالفت خود را با ظاهر علم و با نقاب دين پوشانده بودند و از مخالفت علماي ديگر بهره برده و مي گفتند: او بر حق نيست و فلان و فلان است.
شيخ رحمة الله عليه در دعوت خويش مداومت داشت و شبهات را مي زدود و دلايل را روشن مي ساخت و مردم را به سوي حقايقي که در کتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و سلم است راهنمايي مي کرد.
سخنان مختلفي درباره اش مي گفتند. مانند اينکه: او از خوارج است. يا آنکه ادعا مي کردند: او اجماع را به هم مي زند و ادعا مي کند که داراي اجتهاد مطلق است و به علما و فقهاي پيش از خويش توجهي ندارد. گاه نيز تهمت هاي ديگري به او مي زدند که دليلي جز کمبود آگاهي و علم عده اي و پيروي و اعتماد عده اي ديگر از آنان نداشت و گروهي ديگر از مراکز سياسي اش بيمناک بود و با وي دشمني سياسي داشتند که آن را زير نام دين مخفي مي کردند و گفته هاي افراد گمراهان و خرافه پرستان را گواه مي آوردند.
دشمنان وي در حقيقت به سه دسته تقسيم مي شوند:
علماي ياوه گو و خرافه پرست حق را باطل و باطل را حق مي بينند و معتقد به ساختن بنا قبور، ايجاد مسجد بر آن دعا و خواندن مرده به جاي خداوند و طلب استغاثه از او بوده و چنين کارهايي را دين و آيين پنداشته و گمان مي برند هرکس آن را انکار نمايد با صالحان درافتاده و اوليا را دشمن داشته و دشمني است که جهاد با وي واجب است.
گروه ديگر: جماعتي منتسب به علم بودند که از حقيقت حال اين مرد بي اطلاع بودند و به حقيقت دعوت وي پي نبرده و تنها به گفته ها و پندار ديگران و خرافه پرستان و گمراهان اکتفا نموده و از آن پيروي کردند و مي پنداشتند که وافعاً آنگونه که به وي نسبت داده اند وي با اوليا و انبيا بغض و کينه دارد و با آنان به دشمني پرداخته و كرامات ايشان را انکار مي نمايد ودرنتيجه وي را نکوهش کرده و بر او خرده گرفته و از وي دوري مي جستند.
دسته ي ديگر: بيم پست و مقام و درجات خويش را داشته و با وي براي آن دشمني مي کردند تا دست انصار دعوت اسلامي وي به آن مقام ها نرسيده و آنان را از مناصبي که دارند پايين نکشند و بر شهرهايشان مسلط نشوند.
به اين ترتيب جنگ کلامي و مجادلات و مناقشات ميان شيخ و مخالفانش ادامه يافت و با هم مکاتبه مي نمودند و با او مجادله مي نمودند و او نيز پاسخشان را مي داد و آنان نيز به پاسخگويي برمي خاستند. اين وضعيت بين فرزندان و نوه هاي او و يارانش و مخالفان دعوت ادامه پيدا کرد. نا جاييکه اين نامه ها و پاسخ ها همگي گردآوري شده و تمام آن ها و فتاوا و پاسخ ها را در چندين جلد کتاب جمع نموده و بيشتر آن ها به حمدلله منتشر شده اند. شيخ دعوت و جهاد را ادامه داد و امير محمد بن سعود امير درعيه، جد خاندان سعودي، وي را مساعدت نمود و پرچم جهاد را برافراشته و جهاد در سال 1158 هـ ق آغاز گرديد.
آغاز جهاد بوسيله ي شمشير:
جهاد بوسيله ي شمشير شروع شد، و با گفتگو و روشنگري، با دلايل و براهين و سپس دعوت به طريق جهاد با استفاده از شمشيرها ادامه يافت. چنانچه مي دانيم اگر دعوتگر به سوي خداوند عزوجل داراي قدرت نصرت حق و اجرا و تنفيذ آن نباشد به زودي دعوتش خانوش گشته و آوازه و نامش فراموش مي گردد و يارانش کاسته مي شوند.
همچنين مشخص است که سلاح و قدرت چه تاثير بسزايي را در گسترش دعوت و از ميان برداشتن معارضان و ياري رساندن به حق و حقيقت و از بين بردن باطل دارد. خداوند عزوجل در قرآن کريم هرآنچه مي فرمايد همگي راست و درست است و مي فرمايد: « لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ » (الحديد:25) يعني: «به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است پديد آورديم تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان او و پيامبرانش را يارى مىكند آرى خدا نيرومند شكست ناپذير است.» در اينجا خداوند سبحانه و تعالى بيان مي دارد که او فرستادگاني را با بينات، که همان دلايل و براهين روشنگري است که خداوند بوسيله ي آن حق را آشکار مي سازد و باطل را کنار مي زند، فروفرستاده و با آن پيامبران کتاب هايي را فرستاده است که در آن بيان، و هداىت و توضيحاتي است و با آنان ميزان، ترازو، را که همان عدلي است که با آن داد مظلوم را از ظالم مي گيرند و حق را بپاداشته و هدايت را گسترش بخشيده و در پرتو آن با مردم با عدل و داد رفتار مي کنند فرستاده است و آهن را فروفرستاده است که در آن خطري است سخت، ممانعت و بازدارندگي است براي آنانکه با حق به مخالفت برمي خيزند. آهن براي آن هايي است که دليل و برهان در او اثر ندارد و بينه در وي اثر نمي کند و آهن همراه و ملازم حق است و فرونشاننده ي باطل است.
انسان عاقل داراي فطرتي سالم است که دلايل روشن در وي اثر داشته و حق را با دليل و برهان مي پذيرد. ام انسان ظالم که پيرو هوا و ميل حويش است جز شمشير چيز ديگري او را بازنمي دارد. بنابراين شيخ رحمه الله در کار دعوت و جهاد به تلاش ادامه داد و آل سعود وي را ياري دادند خداوند نيکو دارد اولادشان را براي اين کارشان. جهاد و دعوت را از سال 1158هـ ق تا روزي که شيخ در سال 1206هـ ق وفات کرد ادامه دادند. اين جهاد و دعوت تا حدود پنجاه سال تداوم يافت؛ جهاد، دعوت، کشمکش، جدال براي حق، روشنگري آنچه خداو و رسول بيان داشته اند، دعوت به سوي دين خداوند و ارشاد و راهنمايي مردم به آنچه رسول الله عليه الصلاة والسلام وضع نموده بود.
تا آنکه مردمان به طاعت گردن نهادند و داخل دين خداوند گشته و هرچه گنبد و قبه بود ويران نمودند و مساجدي که بر قبرها بنا کرده بودند را نابود کردند، احکام شريعت را اجرا نمودند، تسليم دين خداوند شده و هر گونه پيروي از آبا و اجداد و قوانين ساختگي خويش را رها ساخته و به سوي حق و حقيقت بازگشتند.
اين بار مساجد با نماز و حلقه هاي علمي آباد شد و زكات را پرداختند و ماه رمضان را روزه گرفتند. همانطور که خداوند عزوجل فرمان داده بود. امر به معروف و نهي از منكر نمودند و امنيت در شهرها، دهات، جاده ها و باديه ها شايع گشت و هر باديه اي در حد و حدود خويش باقي ماند و همگي به دين خداوند وارد گشته و حق را پذيرا شدند و شيخ دعوت خويش را در ميان ايشان منتشر ساخت.
شيخ راهنماياني را به سوي آنان روانه ساخت و دعوتگراني را به بيابان ها و باديه ها فرستاد، همچنين معلمان، مرشدين و قضاتي را به شهرها و روستاها گسيل داشت و اين خير وبرکت عظيم و راه آشکار را در کل سرزمين نجد گسترش داد و حق را در آن منتشر نمود و دين خداوند عزوجل را در آنجا آشکار ساخت.
فعاليت فرزندان شيخ بعد از ايشان :
بعد از وفات شيخ رحمة الله عليه فرزندان، نوادگان، شاگردان و ياران دعوت و جهاد او حرکتش را تداوم بخشيدند. در رأس فرزندان شيخ، امام عبد الله بن محمد، شيخ حسين بن محمد، شيخ علي بن محمد، شيخ ابراهيم بن محمد و در ميان نوادگان ايشان شيخ عبدالرحمن بن حسن، شيخ علي بن حسين، شيخ سليمان بن عبدالله بن محمد و عده اي ديگر بودند، از ميان شاگردان وي نيز شيخ حمد بن ناصر بن معمر و جمع بي شماري از علماي درعيه و بسياري ديگر بودند که همچنان کار دعوت و جهاد و نشر دين خداوند متعال را پي گرفته و به نوشتن کتب و نامه ها و تأليفات بسيار و جهاد با دشمنان دين پرداختند. در بين اين دعوتگران و دشمنانشان چيزي جز اين وجود نداشت که اينان به سوي يکتاپرستي و اخلاص در عبادت خداوند عزوجل، پايداري در اين مسير، نابود کردن مساجد و قبه هايي که بر قبرها بناشده بود و دعوت به تحكيم شريعت و استقامت بر اين امر و دعوت به امر به معروف و نهي از منكر و برپا ساختن حدود شرعي فرامي خواندند، همين موارد دليل نزاع و خصومت ميان اين دو گروه بوده است.
خلاصه آنکه:آن ها مردم را به سوي توحيد و يکتاپرستي راهنمايي کرده بدان امر مي نمودند و مردم را از شرک به خداوند و تمام وسائل و ذرايع پيدايش اين شرک برحذر مي داشتند و مردم را به برپاداشتن شريعت اسلامي ملزم مي کردند. هرکس امتناعع مي ورزيد و پس از دعوت وبيان حقيقت و آوردن توضيحات و دلايل روشن همچنان به شرک خويش پايبند مي ماند با وي به خاطر خداوند عزوجل جهاد کرده و در سرزمينش با او برخورد مي کردند تا بر حق و حقيقت گردن نهد و بدان بگرود و او را با زور و شمشير ملزم مي داشتند تا او و اهالي آن شهر تسليم آن گردند.
آن ها مردم را از بدعت ها و خرافاتي که خداوند دليلي را براي آن فرونفرستاده است برحذر مي داشتند، کارهايي مانند برپاکردن بنا بر روي قبرها، ساختن گنبد بر روي آن ها و بردن محکمه به نزد طاغوت، سؤال کردن از ساحران و كاهنان و تصديق گفته هايشان و ديگر کارها. خداوند متعال به دست شيخ و يارانش رحمة الله عليهم جميعا اين بدعت ها را از ميان برداشت. مساجد با تدريس كتاب قرآن عظيم و سنت مطهره، تاريخ اسلام، علوم عربي و سودمند آباد گرديد و مردم مشغول تبادل نظر، مطالعه، علم، هدايت، دعوت و ارشاد گشتند و عده اي از ايشان نيز به آنچه مربوط به امور دنيايي شان مي شد مانند کشاورزي و صنعت و مانند آن. علم و عمل، دعوت و ارشاد، دنيا و دين، مي آموختند و مطالعه مي کردند و با اين حال در بر روي زمين خود کشاورزي نموده يا به صنعت يا تجارت و ديگر مشاغل خويش هم مي پرداختند. زماني را براي دين خود اختصاص داده و اوقاتي را هم براي دنيايشان، دعوتگراني به سوي خداوند که روي به راه ايزد باري تعالي گردانده اند و با اينحال مشغول انواع صنعت هاي متداول در کشور خويش بودند و مي کوشيدند تا آنچه را مي خواهند بدون نيازمندي به خارج از کشور خويش بدست آورند. پس از فراغت دعوتگران و و آل سعود از سرزمين نجد دعوت ايشان به سوي حرمين و جنوب شبه جزيره امتداد يافت.
ورود به حرمين شريفين :
پيش تر نامه هاي زيادي به علماي حرمين ارسال کرده بودند و پس از آن اين مکاتبات ادامه يافت و دعوت راه به جايي نبرد و اهل حرمين همچنان بر شيوه ي خويش در تعظيم و بزرگداشت قبه ها، برافراشتن گنبد و بارگاه بر قبرها و وجود شرك پيرامون آن و درخواست و سؤال از صاحبان قبر ادامه مي دادند. امام سعود بن عبدالعزيز بن محمد يازده سال بعد از وفات شيخ به سوي حجاز پيش روي نمود و با اهل طائف روياروي شد و سپس آهنگ اهل مكه را نمود، البته پيش از سعود بن عبدالعزيز، امير عثمان بن عبدالرحمن مضايفي به شدت و با نيروي بسيار با اهل طائف رويارو شده بود، امام سعود بن عبدالعزيز بن محمد امير درعيه نيروي عظيمي از اهالي نجد و غيره را گسيل داشت و وي را تا تسلط کامل بر طائف ياري داد و بزرگان و امراء آن چا را بيرون کرده و دعوت به سوي خداوند، ارشاد به سوي حق و نهي از شرک و پرستش ابن عباس و ديگراني که جاهلان و سفيهان طائف به پرستش آنان مشغول بودند را در آن جا آشکار ساختند. سپس امير سعود به دستور پدرش عبدالعزيز روي به سوي سرزمين حجاز نمود و لشگريان را در اطراف مكه گردآورد.
وقتي که بزرگان مکه دانستند که چاره اي جز تسليم يا فرار ندارند به سوي جده فرار کردند. امير سعود و مسلمانان همراهش بدون خونريزي و جنگ در سپيده دم نخستين روز محرم سال 1218هـ وارد مکه شده و بر آنجا مسلط گشتند و دعوت به سوي دين خداوند را در مکه نيز چيره ساخته و قبه هايي که بر قبر حضرت خديجه و ديگران بنا شده بود را ويران نمودند و تمام گنبدها را ا ميان بردند. دعوت به يکتاپرستي خداوند عزوجل برافراشتند و علما و مدرسين، راهنمايان و مرشدان و قضاتي را در آن جا گماردند تا شريعت را در آن مکان حاکم سازند و پس از اندک زماني مدينه ي منوره نيز فتح شد و آل سعود در سال 1220هـ ق و دو سال پس از مکه بر مدينه نيز تسلط يافتند.
اکنون هر دو حرم (مکه و مدينه) تحت حکمراني آل سعود قرار داشت. در آن جا نيز هدايتگران و راهنماياني را تعيين نمودند و در آن سرزمين عدل و داد و حاکميت شريعت را برپا نموده و با اهالي آن با نيکي رفتار کردند مخصوصاً با فقرا و نيازمندان آنجا، به آن ها مال و ثروت بخشيده و آنان را ياري دادند. کتاب خداوند کريم را آموزش داده و به سوي خير و نيکي راهنمايي شان نموده و علما را بزرگداشته و آنان را به آموزش و ارشاد سايرين تشويق کردند. حرمين شريفين همچنان و تا سال 1226هـ ق تحت سلطه ي آل سعود بود تا آنکه لشگريان مصر و ترکيه حرکت خويش به سوي حجاز و به قصد نبرد با آل سعود و اخراج آنان از حرمين را آغاز نمودند. دلايل اين رفتار را پيشتر بيان نموديم، چنانچه گفته شد به خاطر آن بود که دشمنان آن ها و حسودان و خرافه گراياني که فاقد بصيرت و بينش درستي بودند و نيز برخي سياستمداراني که قصد فرونشاندن اين دعوت را داشته و از اينکه قدرت از دست ايشان برود مي ترسيدند و از اينکه طمع هايشان برباد برود، بر شيخ و پيروان و يارانش دروغ بسته و گفتند که آنان با رسول الله عليه الصلاة والسلام و اولياي خدا کينه و دشمني دارند، کرامات آنان را انکار مي کنند و چه چيزهاي ديگري که نگفتند از آنچه مي پنداشتند آن ها به پيامبران خدا عليهم الصلاة و السلام بي احترامي مي کنند. بعضي افراد نادان و بعضي از مغرضان اين سخنان را باور کرده و آن را دست آويز دشنام دادن وجنگ با ايشان و تشويق ترک ها و مصريان براي نبرد با آنان قرار دادند. فتنه و آشوب و نبردهاي بسياري درگرفت. بين نيروهاي مصري و تركيه و همدستانشان با آل سعود در نجد و حجاز براي مدتي طولاني از سال 1226 هـ ق تا سال 1233 هـ ق جنگ و گريز برقرار بود و به مدت هفت سال جنگ و خونريزي ميان قواي حق و باطل ادامه داشت.
خلاصه آنکه:اين امام يعني شيخ محمد بن عبدالوهاب رحمة الله عليه براي غالب ساختن دين خداوند، ارشاد مردمان به سوي توحيد و يکتاپرستي و انكار تمام بدعت ها و خرافاتي که به نام دين رايج گشته بود و همچنين براي ملزم ساختن مردم به حق و دورساختن آنان از باطل و امر نمودن آنان به معروف و نهي از منكر برخواسته بود.
اين خلاصه اي از دعوت ايشان رحمة الله تعالى عليه بود. در عقيده ايشان بر طريقه ي سلف صالح بود و به خدا و به اسماء و صفات وي ايمان داشت و به فرشتگان، پيامبران و کتاب هاي پروردگار باور داشت، به روز قيامت، به قضا قدر چه خير و چه شر ايمان داشت و بر طريقه ي امامان دين اسلام در زمينه ي توحيد خداوند و اخلاص در عبادت آن ذات جل وعلا بود. در زمينه ي ايمان به اسماء خداوند وصفاتش انگونه که شايسته ي شأن پروردگار سبحان باشد و بدور از تعطيل صفات خداوند يا تشبيه خداوند به آفريده هايش و در ايمان به رستاخيز و برانگيختن و جزاء و حساب و بهشت و دوزخ و ديگر مسائل همان عقايد بي آلايش را داشت.
چکيده ي انديشه هاي شيخ محمد بن عبدالوهاب :
درباره ي ايمان همان چيزي را مي گويد که سلف گفته اند؛ که ايمان با گفتار و کردار آدمي است و افزوده و کاسته مي شود. با طاعت و عبادت افزون شده و به گناه و نافرماني فروکاسته مي شود. اين ها همه عقيدي وي رحمه الله هستند و او بر طريقه ي سلف صالح است و بر عقيده ي آنان به صورت قولي و عملي و به هيچ عنوان از راه آنان خارج نگشته است. ايشان براي خود مذهبي خاص يا حتي طريقه اي خاص نداشت بلکه او بر طريق سلف صالح از بين صحابه و تابعين آنان به احسان بود رضي الله عن الجميع.
وي اين مواضع را ابتدا در نجد و اطراف آن نمايان ساخت و به سوي آن دعوت داد و با آنکه از آن امتناع ورزد جهاد نمود و دشمني کرده و جنگيد تا آنکه دين خداوند را آشکار ساخته و حق را ياري رساند. وي مانند ديگر دعوتگران مسلمان به سوي خدا فرا مي خواند و باطل را منکر شده و امر به معروف و نهي از منكر مي نمود مگر آنکه شيخ و يارانش مردم را به سوي حق فرامي خواندند و آنان را بدان ملزم مي ساختند و از باطل برحذر داشته و باطل را برايشان ناپسند دشته و از آن بازمي داشتند تا آن را رها سازند.
همچنين او در انكار بدعت ها و خرافات جديت به خرج داد تا آنکه خداوند سبحان به سبب دعوت وي تمام آن ها را از ميان برداشت. دلايل سه گانه اي که پيش تر ذکر شد دلايل دشمني ها و رويارويي وي با مردم بودند، که به قرار زير مي باشند:
اولاً : انكار شرك و دعوت به توحيد خالص .
ثانياً : انكار بدعت ها و خرافاتي همچون ساختن بنا بر روي قبرها و قرار دادن آن به عنوان مسجد و مانند آن از قبيل محل روزي دادن فرزند و ديگر چيزهايي که طريقه هاي مختلف صوفيه برساخته بودند.
ثالثاً: او مردم را به معروف دستور داده و با نيرو و احبار بدان ملزم مي ساخت و هرکس از آن معروفي که خداوند متعال بر وي واجب ساخته روي مي گرداند وي را بدان مجور ساخته و در صورت ترک آن وي را آگاه مي ساخت و مردم را از منكرات نهي کرده و بازمي داشت و حدود خداوند را برپا مي داشت و مردم را به پايبندي بر حق ملزم مي ساخت و از باطل دور مي نمود. به اين ترتيب حق نمايان گشت و انتشار يافت و باطل خوار و ذليل شد و تنها ماند. مردم راه و روش نيکو و روشي راست و درست را در بازارها، مساجد و ديگر حالاتشان پيش گرفتند.
ديگر بدعتي در ميان آن ها شهرت نداشته و در سرزمين آنان شرکي نيست و منکرات آشکار صورت نمي گيرند. در عوض کسي که از سرزمين آنان ديدن کند و وضعيت آنان را دريابد که چگونه اند به ياد حال و وضعيت سلف صالح و رفتار آنان در زمان پيامبرعليه الصلاة والسلام و زمان صحابه زمان تابعين نيکرفتار ايشان رحمة الله عليهم در بهترين قرن ها خواهد افتاد.
آري، اين اشخاص راه خويش را پيمودند و بر شيوه ي خويش گشتند و بر آن شکيب ورزيدند و بر آن جديت نموده و سخت کوشيدند. زمانيکه برخي تغيير و تحولات در زماني ديگر و سال ها پس از وفات شيخ محمد و وفات بسياري از فرزندان وي رحمة الله عليهم و بسياري از يارانش رخ داد، اين تحولات باعث بروز برخي آزمايش ها و دشواري ها براي دولت هاي تركيه و مصر گرديد و مصداق فرمايش خداوند عزوجل بود که مي فرمايد: {إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ} (الرعد:11) يعني: « در حقيقتخدا حال قومى را تغيير نمىدهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.»
از خداوند عزوجل مي خواهيم که سختي هايي را که ديدند را کفاره و پاکي گناهانشان و موجب بلندي قدر و درجه ي شهادت براي کشته شدگان ايشان قراردهد. (رضي الله عنهم ورحمهم)
تأليفات شيخ محمد بن عبدالوهاب:
- مختصر صحيح البخاري
- التوحيد فيما يجب من حق الله على العبيد
- كشف الشبهات
- كتاب الكبائر
- أربع القواعد في التوحيد
- مختصر زاد المعاد
- استنباط القرآن
- السيرة المختصرة
- فضائل الإسلام
- أصول الإيمان
- تفسير القرآن
- مختصر الإنصاف
- مختصر الشرح الكبير
- مسائل الجاهلية
- مفيد المستفيد
- الثلاثة الأصول
- آداب المشي في الصلاة
در پايان ناگفته نماند كه حركت شيخ محمد بن عبدالوهاب سلفي حركتي جديد يا مذهبي تازه نبود که براي آن قيام نمود بلکه تجديد و احياي همان دين اسلامي حنيف و راستين ما است به دور از هرگونه شائبه و بدعت و مسائل شرك آميزي که در طول تاريخ اسلامي قديم و جديد در آن رواج يافته بود و حتي بسياري از آن ها هنوز هم ادامه داشته اند، ولى هنوز هم فرقه هاي بسياري هستند که حرکت سلفيه با آنان سر ستيز دارد، اين فرقه ها صوفيه، اشعريه، حبشيه و اباضيه و بسياري ديگر از فرقه هاي مسلمانان و نيز مسيحيان، يهوديان و هندو و ديگر فرقه ها مي باشند.
اما نام گذاري دعوت تجددگراي شيخ محمد بن عبدالوهاب بيشتر از سوي مخالفان وي صورت گرفته است، برخي آن را به نام حركت وهابيت يا حركت موحدون يا سلفيه ناميده اند، بطوريکه اين اسم بر هرگونه حرکتي که بر مسير انديشه هاي شيخ مجدد محمد بن عبدالوهاب و براي برکندن شرك و دعاي از غير خداوند به هرشيوه و با تمام اشکال آن باشد، استفاده مي شود.